سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
 یکى از یاران با وفاى على علیه السلام همام بن شریح نام دارد، او که همواره دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله ور داشت، روزى با اصرار و ابرام از على (ع) مى خواهد تا آن حضرت سیماى کاملى از پارسایان ترسیم نماید.
 

 

على (ع) از طرفى نمى خواهد جواب رد بدهد و از طرفى مى ترسد همام تاب شنیدن نداشته باشد. لذا با چند جمله مختصر سخن را کوتاه مى کند. اما همام راضى نمى شود، بلکه آتش شوقش تیزتر مى گردد، بیشتر اصرار مى کند و امام را سوگند مى دهد.
 

 

على (ع) شروع به سخن کرد. در حدود 105 صفت از متقین را در این ترسیم گنجانید و هنوز هم ادامه داشت. امّا هر چه سخن على (ع) ادامه مى یافت و اوج مى گرفت، ضربان قلب همام بیشتر مى شد و روح متلاطمش ‍ متلاطمتر مى گشت و مانند مرغ محبوسى مى خواست قفس تن را بشکند.
 

 

ناگهان در این اثنا فریاد هولناکى جمع شنوندگان را متوجه خود کرد. فریاد کننده کسى جز همام نبود. وقتى که بر بالینش رسیدند قالب تهى کرده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود.
على (ع) فرمود:
من از همین مى ترسیدم.

 

 

عجب! مواعظ بلیغ با دلهاى مستعد چنین مى کند!
این بود عکس العمل معاصران على در برابر سخنانش.

 

برگرفته از کتاب سیرى در نهج البلاغه

یا علی