سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

حضرت سلیمان علیه السلام گنجشکى را دید که به ماده خود مى گوید:
 چرا از من اطاعت نمى کنى و خواسته هایم را به جا نمى آورى ؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم!
 

 

سلیمان از گفتار گنجشک خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید:
چگونه مى توانى چنین کارى بزرگى را انجام دهى؟
 

گنجشک پاسخ داد:
 نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرفها مى زند. گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت کرد.
 

 

سلیمان از گنجشک ماده پرسید:
 چرا از همسرت اطاعت نمى کنى در صورتى که او تو را دوست مى دارد؟
 

گنجشک ماده پاسخ داد:
 یا رسول الله! او در محبت من راستگو نیست زیرا که غیر از من به دیگرى نیز مهر و محبت مى ورزد.
 

 

سخن گنجشک چنان در سلیمان اثر بخشید که به گریه افتاد و سخت گریست . آن گاه چهل روز از مردم کناره گیرى نمود و پیوسته از خداوند مى خواست علاقه دیگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.

 

برگرفته از بحارالانوار: ج 51

تخت سلیمان