سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
علما , • نظر
یکى از علماى مشهد به نام شیخ کاظم قزوینى، در اصفهان درس مى‏خواند. مدتى در اصفهان قحطى شد. پول بود، اما چیزى براى خریدن وجود نداشت. مدتى دنبال این بود که چیزى به دست آورد و با آن شکم خود را سیر کندحضرت آیت الله العظمی سید صادق شیرازی . شنید در اطراف شهر شترى را نحر کرده‏اند. خود را به آن‏جا رسانید و توانست مقدارى از آن گوشت بخرد و با خود بیاورد. با خوشحالى گوشت را زیر عبایش پنهان کرد و به طرف مدرسه به راه افتاد، در حالى که گرسنگى به او فشار مى‏آورد.
در بین راه چشمش به مردى افتاد که کنار خیابان بى‏حال بر دیوارى تکیه کرده و سر بچه‏هایش را که نیمه جانى بیش نداشتند روى زانو گذاشته بود. آن مرد با دیدن شیخ از او کمک خواست و به بچه‏هایش اشاره کرد که یعنى از گرسنگى دارند جان مى‏دهند. به آسمان اشاره کرد که یعنى خدا را در نظر داشته باش. شیخ فورا به مدرسه رفت و مقدارى گوشت پخت و نزد آنها بازگشت. دید رنگ و روى بچه‏ها زرد شده و دیگر رمقى ندارند. گوشت را به آن مرد داد و او هم دهان بچه‏ها را باز مى‏کرد و لقمه را با فشار وارد دهان آنها مى‏کرد؛ چون خودشان نمى‏توانستند لقمه را در دهان بگذارند.
چند لحظه بعد قدرى چشم بچه‏ها باز شد و به حال آمدند. بقیه گوشت را هم به آنها داد. از این‏که دید بچه‏ها جان تازه‏اى یافته و سر حال شده‏اند خوشحال شد و خدا را شکر کرد. در حالى که خود نیز از گرسنگى رمقى نداشت به حجره برگشت. ناگهان پیرمردى که پیش از این هرگز او را ندیده بود و بعدا هم ندید، بقچه‏اى آورد و در مقابل او بر زمین گذاشت و گفت این بقچه مال شماست. پرسید: از طرف چه کسى؟ پیرمرد نگاهى به آسمان کرد؛ یعنى از طرف خداست، و رفت. بقچه را باز کرد، دید درون آن تعدادى نان روغن زده معطر و گرم هست. نان‏ها را برد و با دوستانش خورد. مى‏گفت در طول عمر هیچ وقت چنین غذاى خوشمزه‏اى نخورده بود.
«البته معمولا چنین نیست، و خدا جواب نیکى‏ها را در این دنیا و بى‏درنگ نمى‏دهد؛ چرا که انسان‏ها باید امتحان شوند. اگر فورا جواب نیکى انسان به دستش برسد که دیگر نیکى کردن هنر نیست».
                                              
--------------------------------------------------------------
خواب کم
مرحوم والد قدس سره در جوانى بسیار قوى بودند و ماجراهاى مختلفى نقل مى‏کردند از آن جمله، مى‏فرمودند:
در جوانى خواب خود را کم‏کم کاهش مى‏دادم تا آن‏که به حدود دو ساعت و نیم رساندم. ایشان گام به گام نه یک‏باره نیاز خود را به این مقدار خواب رسانده بودند. وقتى آدمى به مقدار معینى خواب نیاز دارد چرا باید از آن اندازه بیشتر یا کمتر شود؟
---------------------------------------------------------------
خواستن خالصانه
ماجرایى واقعى نقل شده است که: «شخصى روحانى در عصر مرحوم آخوند یا مرحوم سید محمد کاظم یزدى، از نجف اشرف به مسجد سهله (که در صحرا قرار داشت) مى‏رفت تا عبادت کند. او شب را تا به صبح در آن جا ماند. آن شب، مهتابى بود و او در حال عبادت، که ناگهان احساس کرد صداى غریبى از نزدیکى مسجد به گوش مى‏رسد. کمى که دقت کرد دریافت که صداى حیوان درنده‏اى است و پس از اندکى شیرى را دید که به سرعت وارد مسجد سهله شد و از پله‏ها بالا رفت و در مقابل او قرار گرفت. مرد روحانى که سخت ترسیده بود، با فریاد به شیر گفت: «به حق امیرالمؤمنین برگرد». شیر نیز از همان راهى که آمده بود بازگشت».
«توجه کنید، شیر گرسنه بود و طعمه هم آماده، ولى با یک خواستن خالصانه، شیر برگشت. براى رسیدن انسان به چنین مرحله‏اى واقعاً نیاز به کار و تلاش است».