سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
نظر

امام صادق(ع) فرمود: شبی رسول خدا(ص) در خانه ام سلمه بود. ام سلمه نیمه های شب آن حضرت را در بسترش نیافت، ترسید که مبادا آسیبی به آن حضرت وارد شده باشد. برخاست و به جست وجوی پیامبر اعظم(ص) پرداخت، تا اینکه آن بزرگوار را در گوشه خانه یافت که ایستاده و دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده و گریه می کند و به خدا عرض می نماید: «اللهم و لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً» خدایا به اندازه یک چشم برهم زدن مرا به خودم وانگذار.
ام سلمه با دیدن آن حالت، منقلب و گریان شد. رسول خدا(ص) نزد ام سلمه آمد و فرمود چرا گریه می کنی؟
عرض کرد: چگونه گریه نکنم، با اینکه شما با آن مقام ارجمندی که در پیشگاه خداداری، این گونه گریه می کنی؟
پیامبر اعظم(ص) فرمود: ای ام سلمه! چگونه خود را ایمن بدانم با اینکه خداوند به اندازه یک چشم به هم زدن یونس(ع) را به خودش واگذار نمود و حضرت یونس (بر اثر ترک اولی) به آن عذاب سخت الهی گرفتار شد!