سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
آزار داده انــد بســـی در جـــــوانـــی ام

بـی زار از جـوانـــی و از زنــــدگانـــــی ام

جانانه ام چو رفت، چرا جان نمی رود؟

ای مرگ! همتی! که به جانان رسانی ام

هرشب به یاد ماه رخت تا سحر گهــان

هر اختری اســـت، شاهــد اخترفشانی ام

بر تیرهای کینه سپر گشــت ســــینه ام

آرم گـــواه، پیش تـــو، پشت کمـــانی ام

یاری زمرگ می طلبم، غربتـم ببیـــن

امـــت پس ازتــو کرد عجب قدردانی ام!



موی سپید وفصل جوانی، خبـردهـــد

کزهـــجرخود به روز سیه می نشانی ام

دیوار می کنـــد کمکـم، راه مــی روم

دیــــگرمــــپرس حــال مــن وناتوانی ام

سوزنده تر زآتش غم، غربت علی (ع) است

ای مرگ، مانده ام که توازغم، رهانی ام
علی انسانی