سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

در زمان ستمشاهى رضاخان، روضه خوانى ممنوع بود، پدران ما از مجالس ‍ روضه خوانى مخفى ومحرمانه خاطرات جالبى تعریف مى کردند.
یکى از بزرگان مى گفت: در قم زیرزمین هاى خانه ها را بهم متّصل کرده بودند و مخفیانه در ساعتى خاص جمع مى شدند و روضه مى خواندند. روزى آیت اللّه خوانسارى در راهرو یکى از زیرزمین ها آنقدر گریه کرد که غش کرد ومى فرمود: چقدر امام حسین علیه السلام مظلوم است که ما نمى توانیم حتّى علنى برایش اشک بریزیم!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 عوامى گرى
مرحوم آیت اللّه العظمى بروجردى به عزاداران هیئتى فرمودند: بعضى از کارهاى شما هنگام عزادارى خلاف شرع است، انجام ندهید.                     آنها گفتند: سالى 360 روز ما مقلّد شما هستیم، سالى چند روز هم شما مقلّد ما باش!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------امام حسین(ع)

انیشتین

سؤال:

کفار و مشرکینى که عمل خیرى از آنها سر مى زند، مخترعین و کاشفین که بواسطه اختراع یا اکتشاف خود خدمتى به میلیونها نفر مى کنند، این خدمات آنها موجب تخفیف عذاب آنها مى شود یا نه؟

جواب:

کارهاى نیکو و اختراعات نافعه که موجب آسایش بندگان خدا مى شود، وقتى اثر باقى اخروى دارد که صاحب آن عمل با ایمان باشد و در آن عمل، نظرى به غیر خدا نداشته باشد و مزد عمل خود را از غیر او نخواهد و بدیهى است کسى که منکر خدا و آخرت است و در عمل خود نظرى به او ندارد، مزدش همان اثر دنیوى است که در نظر داشته، از قبیل شهرت به کمال و اختراع در عالم دنیا و رسیدن به حقوقهاى گزاف یا سایر استفاده هاى مادى دیگر که در نظر خود آنها است.

 

و اگر آن کارش را برای احسان به بندگان ولو حیوانات کرده باشد، آثار دنیوى و اخروى خوبی برای او دارد، هر چند نیکوکار کافر یا فاسقى باشد؛ مثلاً اگر کافرى یا فاسقى احسانى به مخلوقى نمود در مقابلش رفع بلایى از او مى شود یا مال او زیاد مى گردد یا به مقصد و حاجتى که داشته نایل مى گردد یا عمر او زیاد مى گردد. بلکه گاه مى شود که آن احسان موجب انقلاب حال او گردیده و موفق به ایمان و توبه مى گردد و با حسن عاقبت از دنیا مى رود و گاه مى شود که اگر بى ایمان از دنیا رفته باشد، آن احسانش ‍ موجب تخفیف عذابش مى گردد.


دید یاری بجز از درد نباشد به برش          زهر یارش شد و بنشست کنار جگرش

نه به غیر از دل او غمخور او بود کسی         نه به دامان کسی جز به سر خاک سرش

گفت بر عترت خود از پی من گریه کنید         خــود خبر داد که برگشت ندارد سفرش

شیخ مفید در کتاب «اختصاص» از عبدالعظیم حسنی نقل کرده است که حضرت رضا به او فرمود:

یا عبدالعظیم، أبلغ عنّی أولیائی السلام و قل لهم أن لا یجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلاً....

ای عبدالعظیم از طرف من به دوستانم سلام برسان و به آنها بگو: شیطان را بر خود مسلط نکنند.

و ایشان را دستور بده به راستگویی و امانت داری، و امر کن که سکوت را پیشه خود سازند و از مجادله با یکدیگر خودداری کنند، با روی خوش یکدیگر را ملاقات کنند و به زیارت هم بروند که همانا این عمل باعث تقرّب به من می باشد، درنده خویی نداشته باشند که بخواهند یکدیگر را پاره کنند. زیرا من قسم یاد کرده ام که هر که چنین کند و یکی از دوستان مرا خشمگین سازد از خدا بخواهم که او را در دنیا به عذاب سختی گرفتار کند و در آخرت از گروه زیانکاران باشد.


در احادیث پانزده گانه ای که حسن بن زکردان فارسی- رحمة الله – نقل کرده آمده است : حسن بن زکردان گوید : از امیر مؤمنان علی - علیه السلام - شنیدم که می فرمود :

رسول خدا فرمودند :

ما من عبد یرشد عبداً ویدلّه علی معرفة اهل بیتی الّا بعث الله الیه ملکاً یوم خروجه من القبر، یحمله علی جناحه حتی یقف فی الموقف، ثم ینادی مناد: من کان یعرف هذا فلیاته.

قال : فیجتمع الیه معارفه، ثمّ یقول عزّوجلّ: اکسوا کلّ واحد من حلل الفردوس و توّجوه من تیجان الجنة.

 

هیچ بنده ای نیست که بنده ای را به سوی شناخت اهل بیت من ارشاد و راهنمایی کند جز آنکه خدای متعال فرشته ای بسوی او در آن روزی که از قبرش خارج می شود، می فرستد، فرشته او را بر روی بال خود حمل می کند تا اینکه در توقفگاه محشر می ایستد، آنگاه هاتفی ندا می کند : هر که این بنده را میشناسد بیاید.

رسول خدا – صل الله علیه و آله و سلم – فرمود : همه ی آنهایی که او را میشناسند جمع می شوند، آنگاه خدای متعال می فرماید : به هر کدام از اینان لباس های فاخر بهشتی بپوشانید و بر سرشان تاج کرامت بهشتی بگذارید.

 

 

القطره: ج2 – ص 13

 

ای دل! فضایل اسد الله طاعت است                       مدح علی و آل،شنیدن عبادت است

بودن به ذکر حیدر کرّار یک نفس                          حقا که در مقابل صد سال طاعت است



سیدالشهدا (ع) فرمود: من و پدرم در شب تاریکى به طواف خانه خدا مشغول بودیم. در این هنگام متوجه ناله اى جانگداز و آهى آتشین شدیم که شخصى دست نیاز به درگاه بى نیاز دراز کرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرع و زارى مشغول است. پدرم فرمود: اى حسین! آیا مى شنوى ناله گنهکارى را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاک اشک ندامت و پشیمانى مى ریزد، او را پیدا کن و پیش من بیاور.

در آن شب تاریک، گرد خانه گشتم. از وسط مردم به زحمت مى رفتم تا او را میان رکن و مقام پیدا کرده و به خدمت پدرم آوردم. جوانى زیبا و خوش ‍ اندام بود، با لباسهاى گرانبها. پدرم تا او را دید به او فرمود: کیستى؟ عرض ‍ کرد: مردى از اعرابم. پرسید: این ناله و التهاب و سوز و گدازت براى چه بود؟ گفت: از من چه مى پرسى یا على که بار گناهانم پشتم را خمیده و نافرمانى پدر و نفرین او اساس زندگى ام را در هم پاشیده است و سلامتى و تندرستى را از من ربوده است.

حضرت فرمود: جریان چیست؟ گفت: شب و روزم به کارهاى زشت و بیهوده مى گذشت و غرق در گناه و معصیت بودم. پدر پیرى داشتم که با من خیلى مهربان بود، هر چه مرا نصیحت مى کرد و راهنمایى مى نمود که از کارهاى خلاف دست بردارم نمى پذیرفتم و گاهى هم او را آزار رسانده و دشنامش مى دادم.

یک روز پولى در نزد او سراغ داشتم. رفتم پول را از صندوقى که پول در آن بود بردارم که پدرم جلو مرا گرفت. من دست او را فشردم و بر زمینش زدم. خواست از جاى بر خیزد، ولى از شدت کوفتگى و درد یاراى حرکت نداشت. پولها را برداشتم و پى کار خود رفتم. موقع رفتن شنیدم که گفت: به خانه خدا مى روم و تو را نفرین مى کنم. چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. پس از آن ساز برگ سفر مهیا کرد و بر شتر خود سوار شد و به جانب مکه بیابان پیمود تا خود را به کعبه رسانید.

من شاهد کارهایش بودم، دست به پرده کعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین کرد. به خدا سوگند هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود. در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدیم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتى ندارد. بعد از این پیش آمد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفتم و عذر خواهى کردم، ولى نپذیرفت و به طرف خانه خود رهسپار گشت.

سه سال بر همین منوال گذراندم و همى از او پوزش مى خواستم و او رد مى کرد. سال سوم ایام حج درخواست کردم همانجایى که مرا نفرین کرده اى دعا کن شاید خداوند سلامتى را به برکت دعاى تو به من باز گرداند. قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادى اراک رسیدیم. شب تاریکى بود، ناگاه مرغى از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افکند. پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها، جان به حق تسلیم کرد. او را همان جا دفن کردم و مى دانم این گرفتارى و بیچارگى من فقط به واسطه نفرین و نارضایتى اوست.

امام حسین مى گوید، پدرم فرمود: اینک فریادرس تو رسید، دعایى که پیامبر به من یاد داد به تو مى آموزم. حضرت فرمودند: این که پدرت با تو به طرف کعبه آمد تا دعا کند شفا یابى، معلوم مى شود از تو راضى شده است. اینک من دعایى را که حبیبم رسول خدا یادم داد به تو مى آموزم، هرکس آن دعا را را که اسم اعظم الهى در آن است بخواند، بیچارگى و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستى از او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزیده مى شود و آنقدر از مزایاى آن دعا شمرد که من از امتیازات آن دعا، بیشتر از جوان بر سلامتى خویش، مسرور شدم. آنگاه فرمود: در شب دهم ذیحجه دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آى، تا تو را ببینم و نسخه دعا را به او داد.

صبح دهم جوان با شادى و شعف به سوى ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد. وقتى که از او جستجو کردم سالمش یافتیم. گفت: به خدا سوگند این دعا اسم اعظم دارد. سوگند به پروردگار کعبه دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید. پدرم فرمود: جریان شفا یافتن خود را بگو. جوان گفت: در شب دهم ذیحجه همین که دیده هاى مردم به خواب رفت، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیده اشک ندامت ریختم و براى مرتبه دوم خواستم بخوانم. ندایى آمد که اى جوان! کافى است، خدا را به اسم اعظم قسم دادى و مستجاب شد.

پس از لحظه اى به خواب رفتم، پیامبر اکرم را در خواب دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: "احتفظ بالله العظیم فانک على خیر" از خواب بیدار شدم و خودم را سالم یافتم. در این موقع پدرم به بچه ها توصیه کرد که به پدر و مادر خود نیکى کنند.
( دعایى که على (ع ) به آن جوان براى شفایش داد، همان دعاى مشلول است که در مفاتیح الجنان ذکر شده است. )

زاهد

گویند عابدى هفتاد سال در عبادتگاه خود مشغول راز و نیاز بود. زنى آمد و درخواست کرد او را اجازه دهد شب را در آنجا به سر برد، تا از سرما محفوظ بماند.

 

 

عابد امتناع ورزید. زن اصرار نمود، ولى عابد نپذیرفت.                                زن مأیوس شد و برگشت. در این هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دل فریب او افتاد. هر چه خواست خود را نگه دارد ممکن نشد. از معبد بیرون آمده او را برگردانید و داستان گرفتار شدن خود را شرح داد. عابد هفت شبانه روز با او بسر برد.
 

 

شبى به یاد عبادتها و مناجاتهاى چندین ساله اش افتاد، بسیار افسرده گردید. به اندازه اى اشک ریخت که از حال رفت و بى هوش شد.                  زن وقتى ناراحتى عابد را مشاهده کرد، همین که به هوش آمد گفت: تو خدا را با غیر من معصیت نکرده اى، اگر با او از در توبه در آیى شاید قبول کند. مرا نیز یاد آورى کن .
 

 

عابد از عبادتگاه بیرون شد و سر به بیابان گذاشت. شب فرا رسید، به خرابه اى پناه برد. در آن خرابه دو نفر کور زندگى مى کردند که هر شب راهبى براى آنها دو گرده نان به وسیله غلامش مى فرستاد.

 

 

غلام راهب آمد، به هر کدام یک گرده نان داد. یکى از نانها را عابد معصیتکار گرفت. کورى که به او نان نرسیده بود در گریه شد و گفت: امشب باید گرسنه به سر برم.
 

 

عابد با خود اندیشید که من سزاوارترم با گرسنگى به سر برم، این مرد مطیع و فرمانبردار است، ولى من معصیتکار و نافرمانم. سزایم این است که گرسنه باشم. پس نان را به صاحبش رد کرد.
 

 

آن شب را بدون غذا بسر برد، رنج و ناراحتى فراوان و شدت گرسنگى، توان را از او ربود. به اندازه اى ضعیف پیدا کرد که مشرف به مرگ گردید.               خداوند به عزرائیل امر کرد روح او را قبض نماید.

 

 

وقتى از دنیا رفت فرشته هاى عذاب و ملائکه رحمت درباره اش اختلاف کردند.
فرشتگان رحمت مدعى بودند که مرد عاصى بوده، ولى توبه کرده است. ملائکه عذاب مى گفتند: معصیت نموده، ما مأمور او هستیم.

 

 

خداوند خطاب کرد:                                                                         عبادت هفتاد ساله او را با معصیت هفت روزه اش بسنجید.                   وقتى سنجیدند معصیت افزون شد.

 

 

آنگاه امر کرد: معصیت هفت روزه را با گرده نانى که دیگرى را به خود مقدم داشت، مقابله کنید. سنجیدند گرده نان سنگینتر شد و ثواب آن افزون گشت، پس ملائکه رحمت امور او را عهده دار شدند.

 

برگرفته از کتاب کلمه طیبه


 

بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفیل (1) بطرز عجیب و بیسابقه‏اى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نیر گوید:

اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست‏ 
بطحا صدف گوهر یکدانه تست‏ 
گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب‏ 
اى نجل خلیل خانه خود خانه تست

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر این على علیه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)

اما ولادت این کودک مانند ولادت سایر کودکان بسادگى و بطور عادى نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوى توأم بوده است مادر این طفل خدا پرست بوده و با دین حنیف ابراهیم زندگى میکرد و پیوسته بدرگاه خدا مناجات کرده و تقاضا مینمود که وضع این حمل را بر او آسان گرداند زیرا تا باین کودک حامل بود خود را مستغرق در نور الهى میدید و گوئى از ملکوت اعلى بوى الهام شده بود که این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد.

شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزید بن قعنب روایت کرده‏اند که گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین در حالیکه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدایا من بتو و بدانچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمده‏اند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است بحق آنکه این خانه را ساخته و بحق مولودى که در شکم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، یزید بن قعنب گوید ما بچشم خوددیدیم که خانه کعبه از پشت(مستجار) شکافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار بهم بر آمد چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم گشوده نشد لذا دانستیم که این کار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد و در حالیکه امیر المؤمنین علیه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را بدست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد(و هنگامیکه در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسید که از اینجا بیرون شو اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأدیبش کردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانه‏ام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید خوشا بر کسیکه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیش کند. (3)

و چنین افتخار منحصر بفردى که براى على علیه السلام در اثر ولادت در اندرون کعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آینده بدست نیامده است و این سخن حقیقتى است که اهل سنت نیز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه گوید:

و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکرمته. (4)

یعنى پیش از آنحضرت احدى در خانه کعبه ولادت نیافت مگر خود او واین فضیلتى است که خداى تعالى به على علیه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجلیل و تکریم نمایند.

در جلد نهم بحار در مورد وجه تسمیه آنحضرت بعلى چنین نوشته شده است که چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسینه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پیشگاه خداوند تعالى چنین مناجات نمود.

یا رب هذا الغسق الدجى‏ 
و القمر المبتلج المضى‏ء 
بین لنا من حکمک المقضى‏ 
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)

هاتفى ندا کرد:

خصصتما بالولد الزکى‏ 
و الطاهر المنتجب الرضى‏ 
فاسمه من شامخ على‏ 
على اشتق من العلى (6)

علماى بزرگ اهل سنت نیز در کتب خود بهمین مطلب اشاره کرده‏اند و محمد بن یوسف گنجى شافعى با تغییر چند لفظ و کلمه در کفایة الطالب چنین مینویسد که در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و این دو بیت را گفت.

یا اهل بیت المصطفى النبى‏ 
خصصتم بالولد الزکى‏ 
ان اسمه من شامخ العلى‏ 
على اشتق من العلى (7)

و در بعضى روایات آمده است که فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پیش از اینکه بوسیله نداى غیبى نام او على گذاشته شود) نام کودک را حیدر نهاد و هنگامیکه او را قنداق کرده بدست شوهر خود میداد گفت خذه فانه حیدرة و بهمین جهت آنحضرت در غزوه خیبر بمرحب پهلوان معروف یهود فرمود: 
انا الذى سمتنى امى حیدرة 
ضرغام اجام و لیث قسورة (8)

و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حیدر جزو سایر القاب بر او اطلاق گردید و از القاب مشهورش حیدر و اسد الله و مرتضى و امیر المؤمنین و اخو رسول الله بوده و کنیه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.

همچنین خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نیز از روایات گذشته معلوم میشود که آنها در جاهلیت موحد بوده و براى تعیین نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نموده‏اند،فاطمه بنت اسد براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولین گروهى است که به آنحضرت ایمان آورد و بمدینه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را براى کفن او اختصاص داد و بجنازه‏اش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقین فرمود و دعا نمود. (9)

و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بدو ایمان آورده و چون شیخ و رئیس قریش بود لذا ایمان خود را مصلحة مخفى مینمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان که آیا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حالیکه میگفت:

و قد علموا ان ابننا لا مکذب‏ 
لدینا و لا یعبأ بقول الا باطل

یعنى مشرکین مکه دانستند که فرزند ما(محمد صلى الله علیه و آله و سلم) نزد ما مورد تکذیب نیست و بسخنان بیهوده اعتناء نمیکند مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را در دل مخفى نگهمیداشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق علیه السلام هم فرمود مثل‏ابوطالب مثل اصحاب کهف است که در دل ایمان داشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو پاداش (یکى براى ایمان و یکى براى تقیه) بآنها داد. (10)

اشعار زیادى از ابوطالب در مدح پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مانده است که اسلام وى از مضمون آنها کاملا روشن و هویداست چنانکه به آنحضرت خطاب نموده و گوید:

و دعوتنى و علمت انک ناصحى‏ 
و لقد صدقت و کنت قبل امینا 
و ذکرت دینا لا محالة انه‏ 
من خیر ادیان البریة دینا (11)

بحضرت صادق عرض کردند که(اهل سنت) گمان کنند که ابوطالب کافر بوده است فرمود دروغ گویند چگونه کافر بود در حالیکه میگفت:

ألم تعلموا انا وجدنا محمدا 
نبیا کموسى خط فى اول الکتب (12)

شیخ سلیمان بلخى صاحب کتاب ینابیع المودة درباره ابوطالب گوید:

و حامى النبى و معینه و محبه اشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابوطالب. (13)

یعنى ابوطالب که رئیس و بزرگ قریش بود حامى و کمک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و او را بسیار دوست داشت و کفیل معیشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زیادى سروده است.(درباره اثبات ایمان ابوطالب مطالب زیادى در کتب دینى‏نوشته شده و کتابهاى مستقلى نیز مانند کتاب ابوطالب مؤمن قریش برشته تألیف در آمده است) .

بارى ولادت على علیه السلام در اندرون کعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازه‏اى بخشید و شعراى عرب و عجم در اینمورد اشعار زیادى سروده‏اند که در خاتمه این فصل بچند بیت از سید حمیرى ذیلا اشاره میگردد.

ولدته فى حرم الاله امه‏ 
و البیت حیث فنائه و المسجد 
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة 
طابت و طاب ولیدها و المولد 
فى لیلة غابت نحوس نجومها 
و بدت مع القمر المنیر الاسعد 
ما لف فى خرق القوابل مثله‏ 
الا ابن امنة النبى محمد (14)

مادرش او را در حرم خدا زائید در حالیکه بیت و مسجد الحرام آستانه او بود.

آن مادر نورانى که لباسهاى پاکیزه ببر داشت و خود پاکیزه بود و مولود او و محل ولادت نیز پاکیزه بود.

در شبى که ستاره‏هاى منحوسش ناپیدا بوده و سعیدترین ستاره بهمراه ماه پدید آمده بود .

قابله‏هاى(دنیا) هیچ مولودى را مانند او لباس نپوشاینده‏اند(یعنى هرگز مولودى مانند او بدنیا نیامده) بجز پسر آمنه محمد پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم.

پى‏نوشتها:

(1) حبشى‏هاى فیل سوار که باصحاب فیل سوار که باصحاب فیل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ویران کردن کعبه بمکه آمده بودند که خداوند همه آنها را هلاک نمود و خود ابرهه نیز آخرین نفر بود که بهلاکت رسید چنانکه در قرآن کریم فرماید: (ألم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارک شمرده و نامش را عام الفیل گذاشتند و ولادت نبى اکرم نیز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه یعنى تا سال 18 هجرى عام الفیل مبدأ تاریخ مسلمین بود ولى در سال مزبور که ششمین سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امیر از عام الفیل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت.

(2) ابوطالب پیش از ولادت على علیه السلام داراى سه پسر دیگر هم بود که به ترتیب عبارتند از طالب،عقیل،جعفر.

(3) امالى صدوق مجلس 27 حدیث 9ـروضة الواعظین جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـکشف الغمه ص .19

(4) فصول المهمه ص .14

(5) اى پروردگار صاحب شب تاریک و ماه نور دهنده از حکم مقضى خود براى ما آشکار کن که اسم این کودک را چه بگذاریم.

(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص یافتید بفرزند پاکیزه و برگزیده و پسندیده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.

(7) ینابیع المودة باب 56 ص 255ـکفایة الطالب ص .406

(8) من آنکسم که مادرم نام مرا حیدر نهاد،شیر بیشه‏ام چنان شیرى که زورمند و پنجه افکن باشد.

(9) اعلام الورىـاصول کافى جلد 2 ابواب تاریخـامالى صدوق مجلس 51 حدیث .14

(10) امالى صدوق مجلس 89 حدیث 12 و 13ـروضة الواعظین جلد 1 ص 139

(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدین خود) دعوت کردى و من دانستم که یقینا تو خیر خواه منى و تو از این پیش راستگو و امین بودى و دینى را بمردم عرضه داشتى که آن بهترین ادیان است.

(12) اصول کافى جلد 2 باب ابواب التاریخـآیا ندانستید که ما محمد(ص) را مانند موسى به پیغمبرى یافتیم که در کتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.

(13) ینابیع المودة باب 52 ص .152

(14) روضة الواعظین جلد 1 ص .81

علی امیر المونین

دلسوخته‏اى هر شب خدا را مى‏خواند و ذکر الله از دهان او نمى‏افتاد. در همه حال لفظ الله  بر زبان داشت و یک دم از این ذکر، نمى‏آسود.
 

 

شبى شیطان به سراغش آمد و گفت: این همه الله را لبیک کو؟ چگونه او را این همه مى‏خوانى و هیچ پاسخ نمى‏شنوى؟ اگر در این ذکر، سودى بود، باید ندایى مى‏شنیدى و لبیکى مى‏آمد.
 

 

مرد، شکسته دل شد و به خواب رفت. در خواب حضرت خضر را دید که به او مى‏گوید: چه شد که از ذکر بازماندى؟ 
گفت: همه عمر او را خواندم، هیچ پاسخ نشنیدم. اگر بر در کسى چند بار بکوبند، پاسخى شنوند. من سال‏ها است که
الله مى‏گویم و لبیک نمى‏شنوم. ترسم که مرا از خود رانده باشد و سزاوار لبیک نباشم .

 

 

خضر گفت: هرگاه که او را خواندى، او تو را پاسخ گفته است.
گفت: چگونه؟                                                                              گفت: همین که او را مى‏خوانى، او تو را حال و توفیق داده است که باز بیایى و الله بگویى. آن الله گفتن‏هاى تو، لبیک‏هاى خدا است. اگر رد باب بودى، آن توفیق نمى‏یافتى که باز آیى و باز او را بخوانى. بدان که اگر در دل تو سوز و دردى است، آن سوز و گدازها، همان فرستادگان خدا هستند که از جانب خدا تو را پاسخ مى‏گویند و به درگاه او مى‏کشانند.

 

گفت آن الله تو لبیک ماست            آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست      

ترس و عشق تو کمند لطف ماست        زیر هر یا رب تو لبیک هاست

 

 

اگر دیدى که جاهلى و غافلى، خدا را نمى‏خواند، بدان که خدا بر دهان و دل او قفل زده است، و اگر اهل دلى پیوسته خدا را خواند، آن از توفیق و اراده حق است که خواسته است بنده‏اش به درگاه آید و نالد. پس اگر چون گذشته ذکر بر لب داشتى، بدان که او تو را بدین کار گمارده است و اگر به ذکر و مناجات، رغبت نداشتى، پس همو تو را اجازت نفرموده است. 

برگرفته از مثنوى مولوى


 ابو عبدالله محمد بن خفیف شیرازى، معروف به شیخ کبیر، از عارفان بزرگ قرن چهارم هجرى است. وى عمرى دراز یافت. همیشه در سیر و سفر بود و پدرش مدتى بر فارس حکومت مى‏کرد . در سال 371 هجرى قمرى درگذشت و اکنون مزار او در یکى از میدان‏هاى شیراز است. 
 

 

او را دو مرید بود که هر دو احمد نام داشتند. یکى را احمد بزرگ‏تر مى‏گفتند و دیگرى را احمد کوچک‏تر. شیخ به احمد کوچک‏تر توجه و عنایت بیشترى داشت. یاران، از این عنایت خبر داشتند و بر آن رشک مى‏بردند.

 

 

نزد شیخ آمده، گفتند: احمد بزرگ‏تر، بسى ریاضت کشیده و منازل سلوک را پیموده است، چرا او را دوست‏تر نمى‏دارى؟                                           شیخ گفت: آن دو را بیازمایم که مقامشان بر همگان آشکار شود.
 

 

روزى احمد بزرگ‏تر را گفت: یا احمد! این شتر را برگیر و بر بام خانه ما ببر.
احمد بزرگ‏تر گفت: یا شیخ! شتر بر بام چگونه توان برد؟                         شیخ گفت: از آن در گذر، که راست گفتى.
 

 

پس از آن احمد کوچک‏تر را گفت: این شتر بر بام بر.                             احمد کوچک‏تر، در همان دم کمر بست و آستین بالا زد و به زیر شتر رفت که او را بالا برد و به بام آرد. هر چه نیرو به کار گرفت و سعى کرد، نتوانست.     شیخ به او فرمان داد که رها کند، و گفت: آنچه مى‏خواستم، ظاهر شد.

 

 

اصحاب گفتند: آنچه بر شیخ آشکار شد، بر ما هنوز پنهان است.
شیخ گفت: از آن دو، یکى به توان خود نگریست نه به فرمان ما. دیگرى به فرمان ما اندیشید، نه به توان خود.

 

 

باید که به وظیفه اندیشید و بر آن قیام کرد، نه به زحمت و رنج آن. خداى نیز از بندگان خواهد که به تکلیف خود قیام کنند و چون به تکلیف و احکام، روى آورند و به کار بندند، او را فرمان برده‏اند و سزاوار صواب‏اند؛ اگر چه از عهده برنیایند. و البته خداوند به ناممکن فرمان ندهد. 
 

برگرفته از تذکرة الأولیاء

آرامگاهی  ابو عبدالله محمد بن خفیف شیرازى،

گردهمایى بسیار مهمى در پاکستان بود. من هم با دعوت در آن جلسه شرکت کرده بودم. هرچند بعضى ها تعریف هایى درباره شیعه داشتند، ولى اکثراً علما و دانشمندان اهل سنّت بودند و بر علیه شیعه صحبت مى شد.
 

 

نوبت به من رسید، فکر کردم چه بگویم.                                             رفتم پشت تریبون و گفتم: نه شیعه و نه سنّى!                                   همه خوشحال شده و برایم کف زدند.                                                   بعد گفتم: براى شیعه سه دلیل از قرآن دارم، اگر شما هم دارید ارائه دهید:
 

 

اوّل: قرآن مى فرماید: السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون .                 حضرت على و امام حسن و امام حسین علیهم السلام از سابقین هستند و ائمه چهارگانه اهل سنت (مالکى، شافعى، حنبلى، حنفى) همه از متأخرین مى باشند.
 

 

دوّم: قرآن مى فرماید: و لاتحسبنّ الّذین قُتلوا فى سبیل اللّه اَمواتا و نیز فضل اللّه المجاهدین على القاعدین .                                                                 تمام پیشوایان شیعه، جهاد کرده و در راه خدا شهید شده اند، ولى ائمّه چهارگانه اهل سنت چطور؟
 

 

سوّم: قرآن درباره اهل بیت علیهم السلام مى فرماید: انّما یرید اللّه لیُذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یُطهّرکم تطهیراً .                                                        ولى درباره ائمه چهارگانه یک آیه هم نداریم.
 

دوباره آنان کف زدند.

برگرفته از خاطرات استاد قرائتى

قرائتی