سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
 

 شهید آیت الله مطهرى:

من بر خلاف بسیارى از افراد، از تشکیکات و ایجاد شبهــه هایى که در

مسایل اسلامى میشود ـ با همه علاقه و اعتقادى که به این دین دارم ـ

به هیچ وجه ناراحت نمیشوم ، بلکه در ته دلم خوشحال میشوم .

زیرا معتقدم و در عمر خود به تجربه مشاهده کرده ام که این آیین مقدس

آسمانى در هر جبهه از جبهه ها که بیشتر موردحمله و تعرض واقع شده

 با نیرومندى و سرافرازى و جلوه و رونق بیشترى آشکار شده است.

خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک

میکند . شک مقدمه یقین و تردید پلکان تحقیق است . بگذارید بگویند و

بنویسند و سمینار بدهند و ایراد بگیرند، تا آنکه بدون آنکه خود بخواهند،

 وسیله روشن شدن حقایق اسلامى گردند.

شهید مطهری

قطعه‌ای از نامة‌ آیة‌ الحقّ عارف‌ کامل‌حاج‌ میرزا جواد آقای‌ ملکی‌ تبریزی‌ به‌ مرحوم‌ آیة‌ الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد حسین‌ إصفهانی‌:

«بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌؛ فدایت‌ شوم‌... در باب‌ إعراض‌ از جِدّ و جَهد رسمیّات‌، و عدم‌ وصول‌ به‌ واقعیّات‌ که‌ مرقوم‌ شده‌؛ و از این‌ مفلس‌ استعلام‌ مقدّمة‌ موصله‌ فرموده‌اید!

 بی‌رسمیّت‌، بنده‌ حقیقت‌ آنچه‌ را که‌ برای‌ سیر این‌ عوالم‌ یاد گرفته‌؛ و بعضی‌ نتائجش‌ را مفصّلاً خدمت‌ شریف‌ در ابتداء خود صحبت‌ کرده‌ام‌؛ و از کثرت‌ شوق‌ اینک‌ با رفقاء در همة‌ عوالم‌ همرنگ‌ بشوم‌؛ اُسّ و مُخّ آنچه‌ از لوازم‌ این‌ سیر می‌دانستم‌، بی‌مضایقه‌ عرضه‌ داشته‌ام‌.

 حالا هم‌ إجمال‌ آن‌ را به‌ طریقه‌ای‌ که‌ یادادامه مطلب...

غزل‌ شیوای‌ حافظ‌ شیرازی‌ دربارة‌ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ ارواحنا فداه‌ :<\/h3>

این‌ غزل‌ را حافظ در وصف‌ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ سروده‌، و از غیبت‌ و انتظار وی‌ یاد کرده‌، و خود را از مشتاقان‌ و شیفتگانش‌ معرّفی‌ نموده‌ است‌؛ ولیکن‌ با چه‌ عبارات‌ نمکین‌، و اشارات‌ دلنشین‌، و کنایات‌ و استعاراتی‌ که‌ حقّاً بی‌اختیار بر زبان‌ انسان‌ جاری‌ میشود که‌ او لسان‌ الغیب‌ است‌:

 سَلامُ اللَهِ ما کَرَّ اللَیالی‌     وَ جاوَبَتِ الْمَثانی‌ وَ الْمَثالی‌ (1)

 عَلی‌ وادی‌ الاْراکِ وَ مَن‌ عَلَیْها     وَ دارٍ بِاللِوَی فَوْقَ الرِّمالِ (2)

 دعاگوی‌ غریبان‌ جهانم‌     وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالی‌ (3)

 به‌ هر منزل‌ که‌ رو آرد خدا را     نگه‌ دارش‌ به‌ لطف‌ لایزالی‌ (4)

 منال‌ ای‌ دل‌ که‌ در زنجیر زلفش‌     همه‌ جمعیّت‌ است‌ آشفته‌ حالی‌ (5)

 ز خَطّت‌ صد جمال‌ دیگر افزود     که‌ عمرت‌ باد صد سال‌ جلالی‌ (6)

 تو می‌باید که‌ باشی‌ ورنه‌ سهل‌ است‌     زیانِ مایة‌ جانیّ و مالی‌ (7)

 بدان‌ نقّاش‌ قدرت‌ آفرین‌ باد     که‌ گِرد مَه‌ کشد خطّ هِلالی‌ (8)

 فَحُبُّکَ راحَتی‌ فی‌ کُلِّ حینٍ     وَ ذِکْرُکَ مونِسی‌ فی‌ کُلِّ حالِ (9)

 سویدای‌ دل‌ من‌ تا قیامت‌     مباد از شور سودای‌ تو خالی‌ (10)

 کجا یابم‌ وصال‌ چون‌ تو شاهی    ‌ من‌ بد نام‌ رِند لااُبالی‌ (11)

 خدا داند که‌ حافظ‌ را غرض‌ چیست‌     وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبی‌ مِن‌ سُؤالی‌ (12)

 و در تعلیقه‌ گوید: این‌ بیت‌ هم‌ در آن‌ غزل‌ است‌ و گویا از خواجه‌ باشد:

 أموتُ صَبابَةً یا لَیْتَ شِعْری‌     مَتَی‌ نَطَقَ الْبَشیرُ عَنِ الْوِصالِ (13)

 در بیت‌ اوّل‌ و دوّم‌ میگوید: سلام‌ خدا باد پیوسته‌ و همیشه‌ تا وقتیکه‌ شبها مرتّباً یکی‌ پس‌ از دیگری‌ می‌آیند و می‌روند، و طلوع‌ و غروب‌ موجب‌ پیاپی‌ در آمدن‌ آنهاست‌، تا زمین‌ و خورشید و ماه‌ و ستارگان‌ باقی‌ است‌، و تا وقتیکه‌ رشته‌های‌ دو صدایه‌ و سه‌ صدایة‌ تارها و نغمه‌ها و آهنگهای‌ چنگ‌ها و سازها می‌نوازند و قدرت‌ و تاب‌ و توانشان‌ برای‌ بلند داشتن‌ این‌ سرود باقی‌ است‌ (زیرا مثانی‌ به‌ معنی‌ صداهای‌ دوباره‌ای‌ است‌ که‌ تار و چنگ‌ میدهد، و مَثالی‌ در أصل‌ مَثالِث‌ بوده‌ است‌ یعنی‌ صداهای‌ سه‌ باره‌ که‌ از آنها شنیده‌ می‌شود.) بر وادی‌ اراک‌ که‌ منزلگاه‌ حضرت‌ حجّت‌ است‌ (زیرا سرزمین‌ اراک‌ سرزمین‌ حجاز است‌ که‌ در آنجا فقط‌ درخت‌ اراک‌ وجود دارد.) و بر آن‌ کسیکه‌ برفراز آن‌ زمین‌ سکونت‌ دارد و بر خانه‌ای‌ که‌ در قسمت‌ نهائی‌ در آن‌ بالای‌ رَمْلها و شنها بنا شده‌ است‌.

 سپس‌ در بیت‌ سوّم‌ میگوید: دعاگوی‌ غریبان‌ جهانم‌، و بطور تواتر و پشت‌ سر هم‌ من‌ دعا میکنم‌ و دعاگو هستم‌؛ که‌ باز روشن‌ است‌: آن‌ غریب‌ جهانی‌ که‌ از شدّت‌ غربت‌ و تنهائی‌ ظهور نمی‌کند غیر از حضرت‌ حجّت‌ کسی‌ نیست‌.

 و در بیت‌ چهارم‌ میرساند: او که‌ محلّ ثابتی‌ ندارد ـ گرچه‌ اصلش‌ از مکّه‌ و از وادی‌ الاراک‌ است‌ ـ و دائماً در عالم‌ در گردش‌ است‌، ای‌ خداوند مهربان‌ از تو درخواست‌ می‌نمایم‌ تا با لطف‌ دائمی‌ خودت‌ او را در هر منزلی‌ که‌ وارد می‌شود و در آن‌ مسکن‌ می‌گزیند نگهداری‌ کنی‌.

 و در بیت‌ پنجم‌ میگوید: ای‌ دل‌ ! در فراق‌ او ناله‌ مکن‌، چرا که‌ گرچه‌ در غیبت‌ است‌ و چهره‌ و رخساره‌اش‌ را از نمایاندن‌ مخفی‌ میدارد، ولیکن‌ بواسطة‌ گیسوان‌ و زلف‌ سیاه‌ او ـ که‌ کنایه‌ از هجران‌ و غیبت‌ است‌ ـ آشفته‌ حالان‌ میتوانند کسب‌ جمعیّت‌ کنند و به‌ مقصود نائل‌ آیند.

 و در بیت‌ ششم‌ میگوید: اینک‌ که‌ رشد و بروز جمال‌ در تو فزونی‌ یافته‌ است‌، خداوند عمر تو را طویل‌ گرداند و از گزند حوادث‌ مصون‌ بدارد.

 و در بیت‌ هفتم‌ میگوید: توئی‌ ولیّ والای‌ ولایت‌ که‌ قوام‌ کون‌ و مکان‌ بر تو قائم‌ است‌؛ و تو باید بر قرار و مقرون‌ به‌ بقاء و صحّت‌ و آرامش‌ بوده‌ باشی‌، چرا که‌ در رأس‌ مخروطی‌، و بر همة‌ ماسوی‌" حکومت‌ داری‌. و در برابر این‌ امر مهمّ و ارزشمند، زیانهای‌ جانی‌ و ضررهای‌ مالی‌ هر چه‌ هم‌ فراوان‌ باشد، به‌ من‌ و یا به‌ جهانیان‌ برسد، مهمّ نیست‌ بلکه‌ خیلی‌ سهل‌ و آسان‌ است‌.

 و در بیت‌ هشتم‌ میگوید: آفرین‌ بر دست‌ قدرت‌ پروردگار که‌ تو را در این‌ چندین‌ قرنی‌ که‌ تا به‌ حال‌ گذشته‌، حفظ‌ و نگهداری‌ نموده‌ است‌؛ همان‌ نقّاش‌ قدرت‌ که‌ بر گرد ماه‌ بر فراز آسمان‌ خطّی‌ به‌ شکل‌ هلال‌ می‌کشد تا مردم‌ ماه‌ را ببینند، با آنکه‌ بدون‌ شکّ تمام‌ کرة‌ ماه‌ موجود است‌، امّا کسی‌ آنرا نمی‌بیند، و در غیبت‌ و پنهانی‌ میگذارد، و فقط‌ از این‌ کرة‌ آسمانی‌ به‌ قدر هلالی‌ نمایان‌ است‌ بطوریکه‌ اگر کسی‌ نظر کند می‌پندارد کره‌ای‌ نیست‌، فقط‌ هلالی‌ بر آسمان‌ موجود است‌. امام‌ زمان‌ هم‌ موجود است‌ همچون‌ کرة‌ تامّ و تمام‌، امّا کسی‌ آنرا نمی‌بیند و ادراک‌ نمی‌کند و فقط‌ به‌ قدر ضخامت‌ هلالی‌ از آثار او در جهان‌ مشهود است‌ و مردم‌ از آن‌ منتفع‌ میگردند، ولی‌ باید ظهور کند و از پردة‌ خفا برون‌ آید و چون‌ بَدْر و ماه‌ شب‌ چهاردهم‌ نور دهد و همة‌ جهان‌ را منوّر کند.

 خوب‌ توجّه‌ کنید: اگر این‌ بیت‌ را اینطور معنی‌ نکنیم‌، معنی‌ آن‌ چه‌ میشود؟! تعریف‌ کردن‌ از ماه‌ آسمانی‌ به‌ پنهانی‌، و خطّ هلالی‌ در شبهای‌ نخستین‌ طلوع‌ آن‌ بر گرد آن‌ کشیدن‌ چه‌ مدحی‌ را متضمّن‌ است‌؟!

 و اگر مراد از ماه‌ را سیما و چهرة‌ محبوب‌ فرض‌ کنیم‌ و خطّ هلالی‌ را هم‌ محاسنش‌ بدانیم‌ که‌ بر گرد آن‌ روئیده‌ است‌، با آنکه‌ این‌ استعاره‌ با آن‌ استعارة‌ قرص‌ ماه‌ آسمان‌ و اختفای‌ آن‌ در شبهای‌ نخستین‌ جز بمقدار هلالی‌ که‌ نمایان‌ است‌، دو مفاد است‌ معذلک‌ این‌ استعاره‌ نیز منافاتی‌ با وجود حضرت‌ صاحب‌الزّمان‌ ندارد؛ زیرا آن‌ انسانی‌ که‌ در خارج‌ بر گرد صورتِ چون‌ ماهش‌ محاسن‌ روئیده‌ است‌، با توصیف‌ غربت‌ و ولایت‌ و سروری‌ و پادشاهی‌ و سائر اوصافی‌ که‌ در این‌ غزل‌ آمده‌ است‌، غیر از آنحضرت‌ نمی‌تواند مراد و مقصود باشد.

 و در بیت‌ نهم‌ میگوید: من‌ پیوسته‌ با تو سر و کار دارم‌. محبّت‌ توست‌ که‌ راحت‌ دل‌ من‌ است‌ در هر حال‌، و ذکر توست‌ که‌ أنیس‌ من‌ است‌ بطور پیوسته‌ ومدام‌.

 گرچه‌ نظیر این‌ مضمون‌ در سائر غزلهای‌ حافظ‌ موجود است‌ و آنها راجع‌ به‌ خود ذات‌ أقدس‌ حقّ تعالی‌ است‌، ولیکن‌ در این‌ غزل‌ به‌ قرینة‌ سائر ابیات‌ غیر از حضرت‌ حجّت‌ نمی‌تواند بوده‌ باشد. پس‌ ضمیر مخاطب‌ ذِکْرُکَ و حُبُّکَ راجع‌ به‌ اوست‌.

 و به‌ همین‌ طریق‌ مفاد بیت‌ دهم‌ است‌ که‌ در دعا میگوید: دریچة‌ قلب‌ من‌ که‌ مملوّ از خون‌ حیات‌ بخش‌ من‌ است‌، و پیوسته‌ آن‌ خون‌ در جنبش‌ و حرکت‌ و ضربان‌ و خروش‌ است‌، هیچگاه‌ از معامله‌ و سر و کار داشتن‌ و تلاش‌ برای‌ بدست‌ آوردن‌ محبّت‌ و رضای‌ تو خالی‌ نباشد.

 و در بیت‌ یازدهم‌ مخاطب‌ خود را شاه‌، و خودش‌ را رِند و گدای‌ لااُبالی‌ خوانده‌ است‌؛ و وصال‌ این‌ درجة‌ پست‌ و زبون‌ را با آن‌ شاه‌ با عظمت‌ و با تقوی‌ و دارای‌ عصمت‌ و طهارت‌، بعید به‌ شمار آورده‌ است‌. در این‌ بیت‌ هم‌ معلوم‌ است‌ که‌: مراد وی‌ از «چون‌ تو شاهی‌» غیر آن‌ صاحب‌ ولایت‌ کلّیّة‌ إلهیّه‌ نمی‌باشد.

 و در بیت‌ دوازدهم‌ خیلی‌ روشن‌ و واضح‌ از سخنان‌ و تخاطب‌ فوق‌ بطور رمز و اشاره‌، پرده‌ بر میدارد که‌: اینها که‌ گفتم‌ همه‌ اشاره‌ و کنایه‌ و استعاره‌ و رمز بود که‌ چه‌ میخواهم‌ بگویم‌؛ صراحت‌ نبود و من‌ نمی‌خواستم‌ یا نمی‌توانستم‌ آن‌ وجود أقدس‌ را چنانکه‌ باید و شاید معرّفی‌ کنم‌، و عشق‌ سوزان‌ خود را برای‌ لقاء و دیدارش‌ در قالب‌ غزل‌ آورم‌؛ امّا خداوند علیم‌ و خبیر میداند که‌ در دل‌ من‌ چه‌ مراد بوده‌ است‌، و او کفایت‌ میکند از کلام‌ و سؤالی‌ که‌ من‌ بخواهم‌ آنرا برزبان‌ آورم‌.

 و در بیت‌ إلحاقی‌ میگوید: من‌ از شدّت‌ عشق‌ و آتش‌ وَجْد بالاخره‌ خواهم‌ مرد، و در انتظار فرج‌ او جان‌ خواهم‌ سپرد؛ و مانند یعقوب‌ در
 فراق‌ یوسف‌ کور خواهم‌ شد و چشمم‌ پیوسته‌ بر در است‌ که‌ چه‌ موقع‌ بشیر، بشارت‌ از لقاء وصال‌ میدهد؛ و یوسف‌ گمگشتة‌ بیابانی‌ در چاه‌ غربت‌ در افتاده‌، غریب‌ و تنها، سرگشته‌ و متحیّر مرا بشارت‌ دیدار میدهد، و با فرج‌ او و لقای‌ او چشمانم‌ بینا میگردد، و چون‌ مرده‌ از قبر برخاسته‌ زنده‌ میگردم‌ و حیات‌ نوین‌ می‌یابم‌.

برگرفته از کتاب روح مجرد اثر مرحوم علامه حسینی تهرانی


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر              آری شود ولیک به خون جگر شود

صبر لازمه ی طی طریق الی الله است. بسا سالکان که پای در ره نهاده و با جد و جهد به مراقبه پرداختند، اما پس از اندکی که درها ی غیب، که در خیالشان امید گشوده شدن آن را در اندک زمانی داشتند، باز نشد دل سرد شده و دست از ره شسته و به سر گرمیهای گذشته خویش بازگشته اند.

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست      رهرویی باید، جهانسوزی، نه خامی، بی غمی

گویند فخر عرفا، عارف کامل و عالم عامل حضرت آیت الله سید علی قاضی (ره) چهل سال جد وجهد کرد و در را کوفت و ولی گشایش چندانی در کارش نشد. اما او نا امید نشد و در را کوفت و کوفت تا آن شد که باید بشود.

اما آیت الله قاضی کجا و مسکین سرگشته ای چون من کجا. او به عشق یار آمد، من به عشق کیسه اش! او بیامد یار بیند، من برای سکه اش!

بعضی از کرامات شنیدند و بعضی از حور و غلمان؛ بعضی از دیدار فرشتگان و بعضی از شراب طهور؛ بعضی عشق غوکان در دل که چون ایشان بر آب روند؛ و برخی خواهان پرواز چون زغنان.

اما ای دوست داستان این گونه نیست. باید چو در حبیب کوفتی زیرک باشی و هر چه تو را دادند نروی و خویش را جز با وصال دوست رضا نکنی؛ که اینجا دری نیست که سائل را ناراضی برانند. همت کن! بمان و وصال او طلب کن!

دست از طلب ندارم تا کام من برآید                   یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید


     آن شنیدستی که روزی پیری با یکی از مریدان به صحرا شدی. در راه با مرید همی گفتی که ای فرزند ما را بر طریق شریعت همی التفات بُوَد. از لقمه ی حرام و از کذب پرهیز باید. دل از غیر دوست بباید شست و از نامحرم ببایست گریخت که ابلیس (لعنت الله علیه) همی گفت که من به وقت خلوت بنی آدم با نامحرمان، به ایشان بسیار نزدیکم.

     مرید همت نمودی تا کلام پیر بشنودی و به کار بر بستی.

     روزی از ایام پیر و مرید را در راه صومعه بر رودی گذر افتادی. دخترکی زیبا روی، کوزه ای بر دوش به کنار رود آمدی. ناگاه ورا پای بلغزیدی و در رود فرا چنگ مرگ افتادی. پیر را هلاک دخترک دشوار آمدی. لاجرم در آب شدی و دخترک را بر ساحل نجات همی رساندی.

     مرید را نجات دخترک به دست استاد گران آمد. چو به نمازگاه پیر شدندی پیر را گفتی: مگر نه که ما را از نامحرم پرهیز باید. پس ای پیر به چه دست بر دخترک پریچهره یازیدی؟

     پیر را لبخندی بر لب بنشست که ای فرزند من دخترک را بر ساحل بنهادم و تو هنوز او را با خود داری؟!


همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

          همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

                   ز مدینه تا به مکه، سر و پا برهنه رفتن

                             دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن

                                      به مساجد و معابد، همه اعتکاف کردن

                                      ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن

                             شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

                   ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن

          به خدا که هیچکس را، ثمر آنقدر نباشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

 

شعر از شیخ بهایی

شیخ بهائی و حکیم استر آبادی

 معمولاً در طهران‌، هر واعظی‌ را که‌ برای‌ یک‌ دهه‌ برای‌ منبر رفتن‌ در مجلسی‌ دعوت‌ میکردند، در شب‌ آخر وی‌ را برای‌ همان‌ دهه‌ از سال‌ دیگر نیز دعوت‌ می‌نمودند. در آخرین‌ سالی‌ که‌ مرحوم‌ دُرّی‌ در قید حیات‌ بود، یکشب‌ از دهة‌ محرّم‌ (شب‌ هشتم‌ یا نهم‌) جوانی‌ از ایشان‌ قبل‌ از منبر سوال‌ میکند که‌: مراد از این‌ شعر چیست‌؟:

 مرید پیر مغانم‌ ز من‌ مرنج‌ ای‌ شیخ‌             چرا که‌ وعده‌ تو کردیّ و او بجا آورد

 مرحوم‌ درّی‌ میگوید: جواب‌ این‌ سوال‌ را در بالای‌ منبر میدهم‌ تا برای‌ همه‌ قابل‌ استفاده‌ باشد.

 ایشان‌ در فراز منبر از قضیّة‌ نهی‌ آدم‌ أبوالبشر از خوردن‌ گندم‌، و داستان‌ نان‌ جوین‌ خوردن‌ أمیرالمومنین‌ علیه‌السّلام‌ را در تمام‌ مدّت‌ درازای‌ عمر بیان‌ می‌نماید، و حتّی‌ اینکه‌ آنحضرت‌ در تمام‌ مدّت‌ عمر ابداً نان‌ گندم‌ نخورد و از نان‌ جوین‌ سیر نشد. مراد از شیخ‌ در این‌ بیت‌، حضرت‌ آدم‌ علی‌ نبیّنا و آله‌ و علیه‌ السّلام‌ است‌ که‌ وعدة‌ نخوردن‌ از شجرة‌ گندم‌ را در بهشت‌ داد ولی‌ به‌ آن‌ وفا نکرد و از امر خداوند سرپیچی‌ نمود و گندم‌ را تناول‌ کرد. و مراد از پیر مغان‌ حضرت‌ أمیرالمومنین‌ علیه‌السّلام‌ است‌ که‌ در تمام‌ مدّت‌ عمر نان‌ گندم‌ نخورد، و وعدة‌ عدم‌ تناول‌ از شجرة‌ گندم‌ را او ادا کرده‌ و به‌ اتمام‌ رسانید.

 این‌ مجموع‌ تفسیر این‌ بیت‌ بود که‌ وی‌ بر سر منبر شرح‌ داد و منبرش‌ را خاتمه‌ داد.

 قبل‌ از پایان‌ سال‌، مرحوم‌ درّی‌ فوت‌ میکند؛ و لهذا در سال‌ بعد، در دهة‌ محرّم‌ در آن‌ مجلس‌ مَدعُوّی‌ که‌ باید حضور داشته‌ باشد، نمی‌تواند شرکت‌ نماید.

 درست‌ در سال‌ بعد در دهة‌ محرّم‌ در همان‌ شبی‌ که‌ این‌ جوان‌ سوال‌ را از مرحوم‌ درّی‌ میکند، وی‌ را در خواب‌ می‌بیند که‌: مرحوم‌ درّی‌ به‌ نزد او آمد و گفت‌: ای‌ جوان‌! تو در سال‌ قبل‌ در چنین‌ شبی‌ از من‌ معنی‌ این‌ بیت‌ را پرسیدی‌ و من‌ آنطور پاسخ‌ گفتم‌. امّا چون‌ بدین‌ عالم‌ آمده‌ام‌، معنی‌ آن‌، طور دیگری‌ برای‌ من‌ منکشف‌ شده‌ است‌:

 مراد از شیخ‌ حضرت‌ إبراهیم‌ علیه‌السّلام‌ است‌، و مراد از پیر مغان‌ حضرت‌ سیّد الشّهداء علیه‌السّلام‌؛ و مراد از وعده‌، ذبح‌ فرزند است‌ که‌ حضرت‌ إبراهیم‌ بدان‌ امر خداوند وعدة‌ وفا داد، امّا حقیقت‌ وفا را حضرت‌ أباعبدالله‌ الحسین‌ علیه‌السّلام‌ در کربلا به‌ ذبح‌ فرزندش‌ حضرت‌ علیّ أکبر علیه‌السّلام‌ انجام‌ داد.

 فردای‌ آن‌ شب‌، این‌ جوان‌ در آن‌ مجلس‌ معمولی‌ همه‌ سالة‌ مرحوم‌ درّی‌ می‌آید و این‌ خواب‌ خود را بیان‌ میکند. و معلوم‌ است‌ که‌ با بیان‌ این‌ خواب‌ چه‌ انقلابی‌ در مجلس‌ روی‌ داده‌ است‌.

 شعر حافظ‌ معنی‌ اوّلیش‌ معنی‌ عامّ است‌؛ یعنی‌ مراد از شیخ‌ همان‌ علمای‌ ظاهرند که‌ از باطن‌ خبری‌ ندارند، و معنی‌ پیر مغان‌ استاد اخلاق‌ و عرفان‌ است‌ که‌ رشتة‌ تربیت‌ نفسانی‌ بدست‌ اوست‌؛ و مراد از وفاء به‌ وعده‌ ننمودن‌ شیخ‌ و انجام‌ وعدة‌ پیر مغان‌، پابند نبودن‌ برخی‌ از دستة‌ اوّل‌ به‌ اصول‌ اعمال‌ و زهد از دنیا، و ملتزم‌ بودن‌ دستة‌ دوّم‌ به‌ اصول‌ تزکیة‌ نفس‌ و عدم‌ توجّه‌ به‌ زخارف‌ می‌باشد. امّا معنی‌ دوّمی‌ را که‌ مرحوم‌ درّی‌ نموده‌ بود، لطیفة‌ استنباطی‌ است‌ که‌ دقیق‌تر است‌؛ و با حفظ‌ معنی‌ اوّل‌ جای‌ خود را میتواند به‌ خوبی‌ نشان‌ دهد. و امّا معنی‌ سوّمی‌ را که‌ در خواب‌ دیده‌ است‌، دقیق‌تر از معنی‌ دوّم‌ می‌باشد؛ و با حفظ‌ معنی‌ اوّل‌ و همچنین‌ حفظ‌ معنی‌ دوّم‌ که‌ بجای‌ خود صحیح‌ می‌باشند، معنی‌ خود را بطور جالب‌ و دلنشین‌ اظهار میکند.

 و بنابراین‌، معانی‌ متضادّی‌ در شعر نیست‌؛ بلکه‌ این‌ معانی‌، تو در تو و باطن‌ در باطن‌ است‌. و همة‌ اشعار حافظ‌ از یک‌ رموز خاصّی‌ که‌ حاکی‌ از کنایات‌ بدیعه‌ و اسرار مخفیّه‌ و معانی‌ عمیقه‌ای‌ است‌ حکایت‌ می‌نماید.

 

برگرفته از کتاب روح مجرد اثر مرحوم علامه آیت الله حسینی تهرانی


شعر شاه شمشاد قدان حافظ برای حضرت ابوالفضل و داستان این شعر:
مرحوم کل احمد آقا ( کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی ) نقل می کردند که: « روزی جناب شیخ رجبعلی خیاط به من فرمودند: در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را مشاهده کردم که بسیار منبسط بود. خواجه حافظ شیرازی رو به من کرده و گفت: من غزل شاه شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام سرودم. و از این امر خیلی مسرور بود.»

شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان

کمتر از ذره نئی، پست مشو، مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله ، سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

« حافظ »
سایت عرفان در شعر حافظ