سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
اگر چه آثار و آفات «بی ایمانی» روشن است، ولی به برخی از آثار آن اشاره می‌شود:


1 – پوچی گرایی:


کسی که خدا را باور ندارد و زندگی انسان را در ارتباط با نظام هستی پوچ و بی هدف می‌داند و معتقد نیست که جهان بر اساس طرح و نقش? قبلی توسط طراح حکیم و هدفدار، لباس هستی به تن کرده تا هدف و مقصدی از پیش تعیین شده داشته باشد.
چنین دیدگاهی زندگی را فاقد هدف و معنی و جهت می‌سازد.


2 – فقدان آرامش روحی:
کسی که به خدا ایمان ندارد، توجه او تنها به دنیا است و جز دنیا و لذات آن هدف و خواسته دیگری ندارد. نتیجه طبیعی این بینش آن است که نگران از دست دادن چیزی است که دارد، و حسرت چیزی که ندارد می‌خورد، از این رو هرگز روی آرامش نمی‌بیند. خدا در مورد کسانی که از یاد او فاصله گرفته‌اند می‌فرماید: «کسی که از یاد من رو گرداند، زندگانی او تنگ می‌شود» نیز می‌فرماید: « آگاه باشید که تنها با یاد خدا و ارتباط به او دل‌ها آرام می‌گیرد».(2)
آلوین تافلر، نویسنده مشهور آمریکایی در توصیف جامع? غربیِ جدا شده از دین می‌نویسد: « افسردگی روانی همه گیر شده است، تقریباً هیچ خانواده‌ای بدون نوعی ناهنجاری روانی وجود ندارد. زندگی روزمره به طرز افتضاح‌آمیزی کیفیت خود را از دست داده است. اعصاب همه خرد است».(3)

3 – فرار از مسئولیت:
کسی که خدا را باور دارد، معتقد است که هم? کارهای او در نام? اعمالش ثبت می‌شود، از این رو خود را در برابر حق تعالی مسئول می‌شناسد. اما کسی که خود را در برابر خدا مسئول نمی‌داند، در عمل بنده و برد? هوی و هوس است.
اساساً یکی از علل گرایش به مادیگری و انکار مبدأ و معاد، گریز از مسئولیت‌ها و کسب آزادی برای هر گونه هوسرانی و ظلم و بیدادگری و گناه و شکستن هر گونه قانون الهی است.(4) چنان که قرآن می‌فرماید: «بل یرید الانسان لیفجر امانه؛(5) انسان می‌خواهد جلو او برای گناه باز باشد».


4 – احساس تنهایی:
دوری از خدا آن چنان مردم را گرفتار بحران عاطفی کرده و زندگی‌شان را به حیات بی‌روح و سرد و فاقد روابط انسانی تبدیل ساخته که هر کس تنها به فکر خویش است.
پناه بردن به حیوانات و همدم و همراه شدن با آنها تلاشی است برای پر کردن خلأ و بحران عاطفی موجود.
«تافلر» بحران عاطفی پدید آمده در غرب را (که نتیجه بی ایمانی و دوری از آموزه‌های دینی است) به «طاعون رو به گسترش» تعبیر می‌کند.
وی ضمن بر شمردن آثار این بحران در جوامع غربی می‌نویسد: تنهایی امروز چنان همه جا گیر شده، که به طرز باور نکردنی به صورت یک تجرب? مشترک درآمده است. امروزه افراد کمی پیدا می‌شوند که به چیزی مهم‌تر و بهتر از خودشان احساس تعلق کنند.(6)


5 – دگرگونی ارزش‌ها و انقلاب در معیارها:
یکی از آثار بی ایمانی، دگرگونی ارزش‌های اخلاقی و فضایل انسانی است.
در جامع? جدا شده از دین،‌اخلاق و افکار و رفتار‌های زشت، زیبا معرفی می‌شود.(7)پستی ها و خودفروشی‌ها که در شأن و شخصیت انسان نیست، نشانه افتخار و تمدن و روشنفکری شمرده می‌شود. نیز بدبختی‌ها و سیه‌روزی‌ها، خوشبختی تلقی می‌گردد.
انقلاب در معیار‌ها باعث شده که «معروف» را جای «منکر» و منکر را جای معروف نشانده و آن چنان مورد استقبال قرار گیرد که نویسند? معروف آمریکایی می‌نویسد. بربریت و جنایت در جامعه آمریکائی مُد شده ‌است.(8)


6 – حیرت و سرگردانی:
قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید: «کسانی که ایمان به آخرت ندارند... در طریق زندگی «حیران و سرگردان» می‌شوند.»(9)
چرا امروز با وجود پیشرفت‌های شگفت انگیز علوم و فنون و صنعت شاهد گسترده تر شدن افسردگی‌های روحی، اضطراب و استرس‌ها هستیم؟ چرا هر چه به دانش و پیشرفت‌های علمیِ‌ بشر افزوده می‌شود، حیرت و سرگردانی آنان نیز فزونی می‌گیرد و چه کنم، چه نکنم، بلای رو به گسترش و فراگیر شده است؟


7 – عدم پای‌بندی به اصول اخلاقی:
از آن جا که مذهب پشتوان? اخلاق است، کسی که ایمان ندارد، خود را متعهد به رعایت موازین اخلاقی نمی‌داند و هر جا با منافع مادی او در تزاحم بود، به راحتی آن‌ها را کار می‌گذارد.
وی با شعار «هدف وسیله را توجیه می‌کند» از زشت‌ترین رفتارها برای رسیدن به اهداف غیر انسانی خود بهره‌‌می‌گیرد.


تذکر:


1 - آن چه به عنوان پیامدهای بی‌ایمانی ذکر شده قسمتی از واقعیت‌ها است. در این جا مجال ذکر و بیان همه آن‌ها نظیر پیدایش سوء ظن و بدبینی و عدم اعتماد میان انسان‌ها و عافیت طلبی و ظهور انواع بیماری‌ها جسمی و روحی نیست.
2 – هرگاه خواستید حقیقتی یا آثار وجودی چیزی را دریابید، لازم است آثار عدم وجود آن یا آثار و پیامدهای وجودی نقطه مقابل آن را نیز بشناسید.
شناخت آثار و نتایج ایمان در زندگی فردی و اجتماعی بشر را مورد مطالعه قرار می‌دهید.


پی نوشت:

1 – طه (20)، آیه124.
2 – رعد (13)، آیه 28.
3 – موج سوم، ص 288.
4 – تفسیر نمونه، ج 25، ص 279.
5 – قیامت (75)، آیه 5.
6 – موج سوم، ص 9 – 507.
7 – زیّن لهم الشیطان اعمالهم / نمل (27)، آیه 24.
8- موج سوم، ص 504.
9 – نمل، آیه 4.

 




  راوندی از ابن عباس روایت کرده، گوید سلمان برای من نقل کرد که من مردی پارسی زبان و از اهل اصفهان از دهی به نام «جی» بودم و پدرم دهقان(=بزرگ) آن روستا بود و من پیش پدر بسیار عزیز بودم تا حدی که مرا مانند زنان در خانه زندانی کرده بود و نمیگذاشت از خانه خارج شوم. دین من کیش زرتشتی بود و در آن کیش کوشش و خدمت زیادی کرده بودم تا جایی که به خدمتکاری آتشکد? زرتشتیان در آمدم. پدرم مزرعه بزرگی داشت و روزی بخاطر ساختمانی که مشغول ساختن آن بود نتوانست به مزرعه سرکشی کند و من را به جای خود فرستاد. در راه مزرعه گذرم به کلیسایی افتاد که متعلق به مسیحیان بود و صدای آنان که مشغول نماز بودند را شنیدم و از آن جهت که پدرم مرا در خانه زندانی کرده بود از وضع مردم خارج از خانه خبری نداشتم و وقتی آواز دسته جمعی آنان را شنیدم بر آنها وارد شدم تا اعمال و رفتارشان را ببینم و هنگامی که اعمال آنان را دیدم متمایل به دین و آیین آنان شدم و پیش خود گفتم: به خدا دین و آیین اینها بهتر از دین ماست و تا غروب نزد آنها ماندم و به مزرع? پدرم نرفتم. از آنها پرسیدم اصل این دین در کجاست؟ گفتند: در شام(کلیسای سریانی در سرزمین بوده است.)

  چون شب شد نزد پدر برگشتم و متوجه شدم از نیامدن من پریشان شده است. گفتم: پدرجان من در راه به کلیسایی برخورد کردم و از اعمال دینی آنها خوشم آمد و تا غروب پیش آنان ماندم. پدرم گفت در دین آنها چیزی نیست و دین تو و پدرانت بهتر از دین آنهاست. گفتم: به خدا سوگند دین آنها بهتر از دین ماست. پدرم نگران شد و پاهای مرا بست و مرا در خانه زندانی کرد.

  من به مسیحیان پیغام دادم که هرگاه کاروانی از شام بدینجا آمد مرا مطلع سازید. روزی مرا خبر دادند که کاروانی از بازرگانان مسیحی به اینجا آمده اند. من به هر نحوی که بود بند از پای خود باز کرده، خود را به ایشان رساندم و با آنها به شام رفتم. در آنجا به جستجو پرداخته، پرسیدم: داناترین مردم در دین مسیحیت کیست؟ گفتند کشیش بزرگ کلیسا. من نزد وی رفته گفتم من به دین شما متمایل شده و رغبتی بدان پیدا کرده ام و مایل هستم نزد تو بمانم و خدمت تو را بکنم و از تو درس دین بیاموزم و با تو نماز بگزارم. کشیش پذیرفت و من به کلیسا وارد شده نزد او ماندم، ولی پس از چندی متوجه شدم که او مرد ریاکاری است، مردم را به دادن صدقه و خیرات وادار میکرد ولی چون پولهای صدقه را نزد او می آوردند، آنها را برای خودش برمیداشت و دیناری به فقرا نمیداد و آنقدر جمع آوری کرد که مجموع پول و طلای او به هفت خُم سربسته رسید.

  من  از رفتار او خیلی بدم آمد. پس از مرگش مسیحیان جمع شدند تا او را دفن کنند و من ماجرا را به آنها گفتم و خُمهای پول و طلایش را بدانها نشان دادم. مسیحیان بدن او را به دار کشیدند و سنگسار کردند. سپس مرد روحانی دیگری را آورده و به جایش در کلیسا گذاردند.  من به خدمت او اقدام کردم و او مردی پارسا بود و کسی را از او پرهیزگارتر ندیده بودم، شب و روزش به عبادت میگذشت. من بدو بسیار علاقه مند شدم تا اینکه مرگ او نیز فرا رسید، بدو گفتم: مرا به که وامیگذاری تا در خدمت او باشم؟ او مرا به سوی مردی در موصل فرستاد و من نزد او رفتم. طولی نکشید که مرگ او نیز فرارسید و او نیز پیش از مرگش مرا به مردی در نصیبین(شهری در عراق در سر راه موصل به شام) راهنمایی کرد و چون مرد، من نزد آن مرد رفتم. چیزی نگذشت که مرگ او نیز فرارسید و پیش از مرگش مرا به مردی در عموریه(شهری در ترکیه که گویند همان بورسای کنونی است) راهنمایی کرد و پس از مرگش، من نزد او رفتم و در نتیجه کسب و کاری که داشتم چند رأس گاو و گوسفند کسب کرده بودم تا اینکه زمان مرگ او نیز نزدیک شد، پس به او گفتم: با این سرگذشتی که از من میدانی اکنون تو به من چه دستور میدهی و به که سفارشم میکنی؟ گفت: ای فرزند، به خدا من کسی را سراغ ندارم که تو را به سوی او روانه کنم، ولی همین اندازه به تو بگویم که زمان بعثت آن پیغمبری که به دین ابراهیم مبعوث خواهد شد، نزدیک شده است، آن پیامبر که میان عرب ظهور کند، و به سرزمینی مهاجرت کند که اطرافش را زمینهایی که پر از سنگهای سیاه است فراگرفته و آن سرزمین نخلهای خرمای بسیاری دارد. آن پیغمبر دارای علایم و نشانه هایی است: هدیه را میپذیرد، از صدقه نمیخورد، میان دو کتفش مهر نبوت است. اگر میتوانی بدان سرزمین بروی، زود برو.

  کشیش عموریه نیز از دنیا رفت،ادامه مطلب...

کلمه ابلیس در قرآن به معنى موجود خاصى است که از رحمت خدا رانده شده و گاه معادل شیطان به معناىتمام به کار رفته است، ابلیس به سبب اطاعت نکردن از امر خداى از روى استکبار مطرود و مردود از مقام قرب الهى شد و مستحق عذاب ابدى و لعن مى‏باشد و تا روز باز پسین (وقت معلوم) سعى در گمراه ساختن انسان‏ها خواهد کرد، از این جهت عدو مبین انسان است.

و نیز در قرآن عدو اللّه خوانده شده و یکى از صفات او رجیم است و در قرآن به انسان‏ها توصیه شده است که او را دشمن بدارند.

کلمه ابلیس در قرآن کریم 11 بار و داستان سرپیچى او از امر الهى و استکبار او بارها به صورت‏هاى گوناگون بیان شده است، که در این باره دانشمندان علم کلام و مفسران به تفصیل سخن گفته‏اند.

موضوع بسیار عجیبى که در آثار گروهى از بزرگان صوفیه دیده مى‏شود، کوششى است که در دفاع از ابلیس و توجیه نافرمانى او کرده‏اند. در اقوال برخى از صوفیان، عباراتى که حاکى از هم‏دلى و هم‏دردى با ابلیس، حسن نظر به او، کوچک شمردن گناه او و حتى اثبات بى‏گناهى اوست دیده مى‏شود.

از قول حسن بصرى آورده‏اند که گفت: «ان نور ابلیس من نار العزة»؛ و اگر نور خود را به خلق ظاهر کند به خدایى پرستیده مى‏شود.

ذوالنون مصرى از طاعات و عبادات بى‏تزلزل و کمال اخلاص او در بندگى با تحسین یاد مى‏کند. بایزید بسطامى بر حال او دل مى‏سوزاند و براى او طلب بخشایش مى‏کند. جنید بغدادى از استدلال او بر اینکه جز خداى را سجده کردن نارواست در شگفت مى‏ماند. ابوبکر واسطى مى‏گوید: که راه رفتن را از ابلیس باید آموخت که در راه خود مرد آمد[1] سهل تسترى از سخن گفتن او در علم توحید به حیرت مى‏افتد[2]. شبلى در وقت نزع از اینکه خطاب (لعنتى) با ابلیس بوده است بى‏تابى مى‏کرد و بر او رشک مى‏برد[3]. ابوالعباس قطاب سنگ انداختن بر ابلیس را دور از جوانمردى‏ مى‏شمرد و او را شایسته مقام بزرگ در قیامت مى‏داند[?]. ابوالحسن خرقانى از حق‏شناسى و عبرت‏آموزى وى یاد مى‏کند[?]. ابوالقاسم کرکانی را (خواجه خواجه‏گان) و سرور محجوران مى‏خواند.[?]

خلاصه اینکه: اهل تصوف درباره علت عصیان ابلیس توجیهات و تصوراتى ذکر کرده‏اند و فرقه‏هایى مانند یزیدیه که تقدیس فوق‏العاده‏اى از ابلیس دارند.

و امّا در آیات کریمه مکرر از شیطان مذمت شده و آنکه او دشمن خدا و پیغمبران و دوستان خداست و امر فرموده که با او دشمنى نمائید و در قرآن خود خبر داده که او وعده فقر مى‏دهد و امر مى‏کند به کارهاى زشت و فحشا، و فرموده عبادت نکنید شیطان را و مرا عبادت کنید امّا نزد آقایان صوفیه شیطان مظهر حق است و فعل او فعل خداست و دوستى با او دوستى با خداست و عبادت او عبادت خداست، مانند بت هر دو مظهر هستى مطلق‏اند[?]. ایشان مى‏گویند که ما ابلیس را مى‏بینیم و بر وى تسلط داریم و او یار و مددکار ماست. با اینکه خداوند تعالى در قرآن مجید فرموده:

«ان الشیطان لکم عدوّ فاتّخذوه عدّوا»؛ «یعنى بدرستى که شیطان دشمن شماست پس او را دشمن خود بگیرید»[?]

تمجید صوفیان از ابلیس:

    شیخ احمد غزالى که از بزرگان تصوف است، شیطان را «سید الموحدین» نامیده است و یک روز بالاى منبر به مردم مى‏گفته: «کسى که از شیطان درس توحید نیاموزد زندیق و کافر است!» و هم او گوید: «شیطان از موسى بن عمران برتر بوده است»[?].

علاوه اینکه مولوى هم در اشعارش لعن بر شیطان بى‏گناه را نادرست مى‏داند آنجا که مى‏گوید:

 ترک سجده از حسد گیرم که بود

این حسد از عشق خیزد نز جحود

 هر حسد از دوستى خیزد چنین‏

که شود با دوست غیرى همنشین‏

 بى‏گنه لعنت کنى ابلیس را!

                    چون نبینى از خود این تلبیس را??

 

    مولوى مى‏خواهد بگوید: ابلیس بى‏گناه را لعنت نبایدکرد زیرا از شدت عشقى که به خدا داشت رشگ مى‏برد مسجودى غیر از خدا وجود داشته باشد و ملائکه به آدم سجده کنند، لذا خودش سجده نکرد...

    البته در جای دیگر هم   مولوى مى‏گفت: «زیرکى ز ابلیس و عشق از آدم است، چه شد آنجا عشق را از آدم مى‏دانست و زیرکى را از ابلیس و اینجا حقرا به ابلیس بى‏گناه! مى‏دهد و مى‏گوید از شدت عشق خدا به غیر خدا سجده نکرد از این تناقض گذشته خداوند مى‏فرماید «ابلیس تکبر ورزید و سجده نکرد و در زمره کارفران درآمد»[?1]. هنوز هم مولوى مى‏گوید: «بى‏گنه لعنت کنى ابلیس را...» [?2].


حدیث , • نظر
از وصایاى امام کاظم «علیه السلام» به هشام:
یا هشام! إنّ المسیحَ (علیه السلام) قال لِلحواریین: یا عبیدَ السوءِ یهولُکم طولَ النّخلةِ وتَذکرونَ شوکَها ومؤونةَ مراقیها وتنسونَ طیبَ ثمِرها و مرافِقها. کذلک تذکرون مؤونةَ عملِ الآخرة فیطولُ علیکم أمدَه وتنسون ما تفضونَ إلیه من نعیمِها ونورِها وثمرِها.
حضرت عیسى‏(علیه السلام) به اصحاب خاص خود مى‏فرمود: همان گونه که شما درخت خرما را دیده از ارتفاع و بلندى و خارها و سختى بالا رفتن از آن به هول و هراس مى‏افتید اما از طعم میوه شیرین و خوشگوار آن غفلت مى‏نمائید، همینطور سختى‏ها و مشقات عبادات را مى‏بینید، روزه گرفتن در روزهاى گرم و طولانى و بیدار شدن براى عبادت در نیمه‏ هاى شب و حضور در جبهه‏هاى جنگ و جهاد در راه خدا براى شما دشوار و طاقت‏فرسا است اما از پاداش و نعمت‏هاى اخروى آن غافل هستید.