سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
یک وقت مرحوم آقا سید مرتضى کشمیرى دید عده اى مى خواهند داخل یکى از حجره هاى مسجد کوفه شوند ولى در آن قفل است و کلید در دستشان نیست ، و با هم صحبت مى کنند که اگر کسى نام مادر حضرت موسى ( علیه السلام ) را بگوید: قفل باز مى شود . ایشان نزدیک آمد و فرمود: مادر من از مادر موسى ( علیه السلام ) افضل است و گفت : یا فاطمه و دست برد و قفل را بدون کلید باز کرد!
البته ما چنین کارى را نمى کنیم ، هر چند به عظمت و برترى حضرت زهرا ( علیها السلام ) بر تمام زنان یقین داریم ، چرا که شرمنده مى شویم .اگر خدا بصیرت ندهد انسان از قبیل (اولئک کالانعام بل هم اضل )؛ (آنان همانند چارپایان هستند، بلکه از آن ها نیز گمراه ترند) مى شود. با این که این همه عجایب و غرایب و کرامات از علما ظاهر شده به گونه اى که گویا ما خود آن ها را دیده ایم ، ولى هیچ در ما اثر نمى کند.                                 
    برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
آقای حاج حبیب نانوا می‌گفتند:شیخ جعفر مجتهدی
هنگامی که آقای مجتهدی از عراق به مشهد آمده بودند و در منزل ما بسر می‌بردند: مدت سه ماه غذای ایشان فقط یک لیوان آب خربزه بود و به غیر از آن هیچ غذایی میل نکردند و در طی این مدت بارها می‌دیدم که ایشان ساعتها بدون کوچکترین حرکتی مثل مرده روی زمین افتاده‌اند و حتی نفس هم نمی‌کشند. اما جرأت نمی‌کردم جلو بروم!!
یک روز که این حالت مدت زیادی طول کشید، جلو رفتم و دیدم ایشان مرده‌اند! من که وحشت زده شده بودم، سراسیمه به بیرون دویدم که بگویم آقا مرده‌اند؛ یکمرتبه ایشان بلند شدند و به حالت عادی بازگشتند!!
آنگاه فرمودند:
آقا حبیب، آقا جان، نترسید، روح ما را به بالا می‌برند و صیقل می‌دهند و بر می‌گردانند، شما اصلاً ناراحت نباشید.
                                                            برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
جناب استاد می فرماید: روزی شیخ با عده ای از شاگردانشان به باغ دولت آباد در نزدیکی حرم حضرت عبدالعظیم(ع) رفته بودند در نزدیکی آنجا عده ای جوان مشغول لهو و لعب و تنبک زدن و رقصیدن بودند ایشان از باب امر به معروف و نهی از منکر پیغام دادند که چون این کار منکر است لذا آن را ترک کنید و ساکت باشید ولی آنها گوش ندادند در میان آنها شخص تنبک زنی بود که مجلس را گرم می کرد و بقیه افراد مشغول لهو ولعب بودند، مرحوم شیخ جوان تنبک زن را نفرین کرد که خدایا همان طور که او دل ما را به درد آورد دلش را به درد بیاور. فردای آن روز وقتی ایشان به درس رفتند شخصی آمد و گفت: آقا پسری که شما نفرینش کردید از دیشب تاکنون به دل دردی شدید مبتلا شده به حدی که دکترها نمی توانند درد او را ساکت نمایند، و همچنان آه و ناله می کند و ظاهراً به خاطر این است که شما را ناراحت کرده است، لذا استدعا داریم که شما از او راضی شوید. مرحوم شیخ هم فرمودند: ما او را بخشیدیم و با این جمله بلافاصله آن جوان خوب شد.
                                                                برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
علما , • نظر
نقل مى‏کنند واعظى در محضر میرزاى بزرگ (شیرازى) روضه حضرت زینب علیها السلام را مى‏خواند. وقتى به این جمله رسید که: «أُدْخِلَت على ابن زیاد و علیها أرذل ثیابها؛ او (حضرت زینب علیها السلام) را بر ابن زیاد وارد کردند در حالى که پست‏ترین جامه‏ها بر تن داشت». مرحوم میرزا گفته بود: بقیه روضه را نخوان، بگذار گریه کنیم و حق این روضه ادا شود، سپس بقیه روضه را بخوان.
«این روضه که حضرت زینب علیها السلام، دخت امیر مؤمنان على علیه السلام و اخت العباس علیه السلام را در مجلس امثال یزید و ابن زیادِ شراب‏خوار و میمون باز وارد کنند آن چنان سنگین و جان سوز است که اگر آزاد مردى از سنگینى چنین مصیبتى جان دهد، واقعه‏اى شگفت نیست».
                                                   برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
علما , • نظر
یکى از علماى مشهد به نام شیخ کاظم قزوینى، در اصفهان درس مى‏خواند. مدتى در اصفهان قحطى شد. پول بود، اما چیزى براى خریدن وجود نداشت. مدتى دنبال این بود که چیزى به دست آورد و با آن شکم خود را سیر کندحضرت آیت الله العظمی سید صادق شیرازی . شنید در اطراف شهر شترى را نحر کرده‏اند. خود را به آن‏جا رسانید و توانست مقدارى از آن گوشت بخرد و با خود بیاورد. با خوشحالى گوشت را زیر عبایش پنهان کرد و به طرف مدرسه به راه افتاد، در حالى که گرسنگى به او فشار مى‏آورد.
در بین راه چشمش به مردى افتاد که کنار خیابان بى‏حال بر دیوارى تکیه کرده و سر بچه‏هایش را که نیمه جانى بیش نداشتند روى زانو گذاشته بود. آن مرد با دیدن شیخ از او کمک خواست و به بچه‏هایش اشاره کرد که یعنى از گرسنگى دارند جان مى‏دهند. به آسمان اشاره کرد که یعنى خدا را در نظر داشته باش. شیخ فورا به مدرسه رفت و مقدارى گوشت پخت و نزد آنها بازگشت. دید رنگ و روى بچه‏ها زرد شده و دیگر رمقى ندارند. گوشت را به آن مرد داد و او هم دهان بچه‏ها را باز مى‏کرد و لقمه را با فشار وارد دهان آنها مى‏کرد؛ چون خودشان نمى‏توانستند لقمه را در دهان بگذارند.
چند لحظه بعد قدرى چشم بچه‏ها باز شد و به حال آمدند. بقیه گوشت را هم به آنها داد. از این‏که دید بچه‏ها جان تازه‏اى یافته و سر حال شده‏اند خوشحال شد و خدا را شکر کرد. در حالى که خود نیز از گرسنگى رمقى نداشت به حجره برگشت. ناگهان پیرمردى که پیش از این هرگز او را ندیده بود و بعدا هم ندید، بقچه‏اى آورد و در مقابل او بر زمین گذاشت و گفت این بقچه مال شماست. پرسید: از طرف چه کسى؟ پیرمرد نگاهى به آسمان کرد؛ یعنى از طرف خداست، و رفت. بقچه را باز کرد، دید درون آن تعدادى نان روغن زده معطر و گرم هست. نان‏ها را برد و با دوستانش خورد. مى‏گفت در طول عمر هیچ وقت چنین غذاى خوشمزه‏اى نخورده بود.
«البته معمولا چنین نیست، و خدا جواب نیکى‏ها را در این دنیا و بى‏درنگ نمى‏دهد؛ چرا که انسان‏ها باید امتحان شوند. اگر فورا جواب نیکى انسان به دستش برسد که دیگر نیکى کردن هنر نیست».
                                               برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

کم نبودند عالمانى که در بزرگ‏سالى، مثلاً سى یا چهل سالگى قدم در مسیر دانش آموزى نهادند. براى مثال سید محسن اعرجى (معروف به محآیت الله شیرازیقق بغدادى و مقدس بغدادى) از این شمار است.
او در تقدس و تدین و نیز علم و تحقیق به مانند مقدس اردبیلى است و امور شگفت آورى از او نقل مى‏کنند. وى کتابى فقهى به نام «وسایل الشیعه» و کتابى اصولى به نام «المحصول» و اثرى رجالى به نام «عدة الرجال» دارد و الحق که در هر سه دانش تبحر کافى داشته است.
شیخ انصارى پیوسته در رسائل خود از «المحصول» نام برده و بدان استناد مى‏کند. نقل است که این فقیه برجسته تا سى‏سالگى خواندن و نوشتن نمى‏دانست ولى به مرحله‏اى رسید که از برجسته‏ترین شاگردان وحید بهبهانى شد.
و نمونه دیگر صاحب ریاض است که آن‏گونه که در احوالات ایشان آورده‏اند، از سى سالگى تحصیل علم را آغاز کرد.
این دو بزرگوار عمرى طولانى - مثلاً نود یا صد سال - نداشتند و با وجود این که از سى‏سالگى دانش آموختند، در پى استقامت و کوشش بى‏امان خود به مدارج بالاى علمى رسیدند.
«این مثال‏ها نشان مى‏دهد که هیچ کس نباید به صرف این‏که به سى سالگى یا چهل سالگى رسیده، از طلب علم یا تحصیل اجتهاد مأیوس شود. بى‏شک خداست که منشأ هر توفیق است، ولى بدون کوشش پى‏گیر، انسان به هیچ هدف بلندى نمى‏رسد».
                                                       برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

فرزند ایشان نقل می کنند:
« صبح زمستان یکی از روزهای سرد سنه 1357 هجری قمری که برف زیادی تقریباً هشتاد سانتیمتر بر بالای بامها نشسته بود مرحوم پدرم فرمودند:
« علی برو تحقیق کن که امروز از اهل ده کسی به شهر می رود یا نه. »
تحقیق کردم گفتند برف زیادی آمده و در راه گرگ است و کسی به شهر نمی رود. آمدم به ایشان عرض کردم. فرمودند من هم حال رفتن ندارم. عرض کردم نروید.
فرمودند ولی باید رفت. بعد فرمودند تو به تنهائی برو. عرض کردم از رفتن به تنهائی خوف دارم.
فرمودند باید بروی. مرکوبی تهیه کن تا بگویم چه کنی. رفتم و مرکوبی تهیه کردم و عرض کردم حاضرم.
فرمودند:
« این مبلغ را بگیر و ببر شهر در محله نوقان منزل آقای سید ناصر مکی که از شاگردان ایشان بود، نصفش را به ایشان بده زیرا سید چهار روز است که چیزی نخورده است و فرمودند، زن بیوه سیده ای هست نصف دیگر آن را به آن زن بیوه بده که سه روز است چیزی نخورده است. »
وجه را گرفتم و حرکت کردم و به شهر آمدم. اولاً در راه به هیچ موجودی بر نخوردم و ثانیاً حقیقت همان بود که ایشان فرموده بودند. هر دو نفرشان گفتند که چهار روز و سه روز است که غذائی نخورده اند و گفتند در این فکر بودیم که در این روز برفی چه کنیم.
در اثر فقر و کمبود غذا حال حرکت در آنها نمانده بود. وجه را گرفتند و شکر الهی را بجای آوردند. »
بندگان حق رحیم و بردبــار / خوی حق دارند در اصلاح کار
هین بجو این قوم را ای مبتـلا / هین غنیمت دارشان پیش از بـــلا
                                       برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

یکی از دوستان موثق می گفت: شیخ حسنعلی اصفهانی
« روز فوت مرحوم نخودکی ، زنی مسیحی در مسیر جنازه به سر و سینه خود می زد و شیون می کرد. گفتم: مگر تو مسیحی نیستی؟ آخر این مرد، روحانی مسلمانان است.
گفت: این دو دخترم که با من هستند، چندی قبل، به مرضی دچار شدند که هر چه مداوا کردیم سود نداد.
حتی پزشکان بیمارستان آمریکائی نیز این دو را جواب کردند. باری رفته رفته، بیماریشان سخت تر شد و به حال نزع افتادند. همسایه ما زنی مسلمان بود، چون حال پریشان مرا دید، گفت: برای شفای بیماران خود، به قریه « نخودک » برو و از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی که دم عیسوی دارد کمک بخواه.
بیا چادر مرا بر سر کن و به آنجا برو از روی استیصال چادر او را بر سر کردم و پرسان پرسان به آن ده که محل سکونت حاج شیخ بود رسیدم، دیدم که جلو در خانه نشسته و گروهی از حاجتمندان، اطرافش را گرفته اند.
من هم بدون آنکه مذهب خود را اظهار کنم، پریشانی خود را عرضه نمودم. فرمودند:
« این دو انجیر را بگیر و به آن زن همسایه که مسلمان است بده تا با وضو آنها را به دختران تو بخوراند. »
گفتم: قادر به خوردن چیزی نیستند. فرمودند:
« در آب حل کنند و به ایشان بدهند. »
به شهر بازگشتم و انجیرها را به آن زن مسلمان دادم و او نیز وضو بساخت و آنها را در آب حل کرد و در دهان دختران بیمار من ریخت.
ناگهان پس از چند دقیقه چشم گشودند و شفا یافتند. آری چنین مردی از میان ما رفته است. »
                                      برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

شیخ طوسى ( رحمه الله ) در تالیف بسیار موفق بوده است ، کتاب هاى خلاف ، تبیان ، مبسوط، تهذیب ، استبصار، جمل عقود، نهایه ، عدة ، مصباح و غیبت از تالیفات او است ، و فهرست رجال کشى هم همان اختیارات شیخ ( رحمه الله ) است تلخیص الشافى نیز از تالیفات شیخ ( رحمه الله ) است و شافى در علم کلام و در موضوع امامت نگاشته شده است . خدا رحمتش کند، جزاه الله عن الدین خیرا؛ (خداوند در رابطه با دین اسلام به او پاداش خیر دهد!).
صاحب تفسیر مجمع البیان ( رحمه الله ) نیز مى گوید: اطاء آثاره .
                                                  برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

روزی که آیة الله العظمی بروجردی(رحمه الله) در حیاط حرم حضرت معصومه(س) نماز می خواندند باد شدیدی وزید و تمام پولهای ایشان را به اطراف پراکنآقا مجتهدیده کرد، مردم عوام ریختند و پولها را گرفتند و نزد آقا آوردند ایشان با دست اشاره نمودند که بروید پولها برای خودتان و پولها را نگرفتند.


برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید