سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
نظر

امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«‌وُ کانُ عُلی عُلیًه السُلام اِذا قَامُ اِلَی الصَلوهِ فَقالَ» : « ‌وُ جُهّتُ وُجًهیُ لِلَذی فَطَرالسمواتِ وُالاَرضِ؛ تَغَیُّر لَونُهْ حُتی یْعًرُفْ ذلک‎َ فی وُجهه»
هنگامی که علی (علیه السلام) به نماز می‌ایستاد، این آیة شریفه را می‌خواند:
« روی می‌آورم با تمام وجودم به کسی که آسمانها و زمین را آفرید» و رنگ مبارک حضرتش تغییر می‌کرد، به طوری که تغییر حالت و دگرگونی از صورت مبارکش پیدا می‌شد و به خوبی مشاهده می‌گشت.

میزان الحکمه . ج5. ص 381


یک نفر نابینا به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد من نابینا (یا شب کور) هستم صدای اذان جماعت را می‌شنوم ولی کسی نیست که دستم را بگیرد و مرا به جماعت برساند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابی ببند، هنگام نماز جماعت، آن طناب را بگیر و با راهنمایی آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شرکت کن.

تهذیب الاحکام جدید، ج2، ص266.


بسیاری از یاران باوفای شهید کربلا، امام حسین (ع) به خاک و خون غلتیده و به شرف شهادت نایل آمده بودند.
«‌ابوثمامه صیداوی»‌یکی از یاوران و فداکاران امام شهید (ع) – متوجه شد که وقت نمازظهر فرار رسیده است. بی‌درنگ به حضور امام حسین (ع) شتافت و گفت : « یا اباعبدا... !‌جانم فدایت باد، می‌بینم که این دشمنان بی‌دین، دست به نبردی سخت زده‌اند، اما به خدا سوگند من نمی‌گذارم تو کشته شوی، مگر اینکه پیش از تو به خون در غلتم !‌اینک دوست دارم که این آخرین نماز ظهر را با شما به جای آورم.»
امام حسین (ع) سربر آسمان فراز کرد و چون دید هنگام نماز فرا رسیده، فرمود:
« ای ابوثمامه! از نماز یاد کردی. خداوند تو را در صف نمازگزاران قرار دهد.» سپس فرمود :
«‌از این گروه بخواه تا دست از جنگ بردارند،‌زیرا ما می‌خواهیم اقامة نماز کنیم.»
در این هنگام یکی از سربازان سپاه یزید، با صدای بلند و گستاخانه و بی شرمانه فریاد برآورد:
«‌نماز شما مقبول درگاه خداوند نیست!»
«‌زهیربن قیس » و «سعید بن عبدا...»‌که چنین دیدند، پیش روی حضرت ایستادند،‌تا امام بتواند نماز ظهر را به جا آورد.
آن دو بزرگوار وجود خود را سپر تیرها و نیزه‌ها ساختند و امام حسین (ع) در آن هنگامة خون و شمشیر با تعداد اندکی که از یاران بی‌نظیرش باقی مانده بود، به اقامة نماز خوف پرداخت.

منتهی الآمال، ج 1، ص 420


نظر

طاووس یمانی گفت : « شبی از کنار کعبه عبور می‌کردم، دیدم امام سجاد ( ع) به حجر اسماعیل (ع) وارد شد و مشغول نماز گردید، سپس به سجده رفت. من با خود گفتم : در این مرد صالح از خاندان رسالت و نیکی است؛ خوب است از فرصت استفاده کنم و گوش کنم، بدانم که دعای آن حضرت در سجده چیست؟
شنیدم در سجده می‌گفت :
«‌عْبُیًدْکُ بِفَناِئکُ، مِسًتکینُکُ بِفَنائِکُ، فَقیرْکُ بِفَناِئکُ، سائِلُکُ بِفَناِئکُ؛»
بندةکوچک تو به در خانة تو آمده، بی چارة تو به در خانة تو آمده، فقیر تو به در خانة تو آمده، درخواست کننده‌ات به درگاه تو آمده است.»
طاووس می‌گوید: «‌آن را یاد گرفتم و در رفع هر اندوه و گرفتاری آن دعا را خواندم و اندوه و گرفتاریم برطرف شد.»

ترجمه ارشاد، ج2 ، ص 144
کشف الغمه، ج2،ص273


نظر

بعد از اینکه حربن یزید ریاحی جلوی امام حسین (ع) را گرفت و درجایی نگاه داشت وقت نماز رسید. امام (ع) خواست با یارانش نماز بخواند.
« حجاب بن مسروق جعفی»‌اذان ظهر را گفت . امام قبل از نماز بین دو لشکر ایستاد و سپس رو به سپاه «‌حر»‌کرد و اتمام حجت نمودو خطبه‌ای خواند.
پس از اتمام خطبه و خواندن اذان ظهر، امام به حر فرمود: شما با اصحابت نماز بخوان و من هم با اصحاب خود.
« حر »‌گفت : «‌نه، شما نماز بخوان و ما پشت سر شما نماز می‌خوانیم. هر دو سپاه به امام حسین (ع) اقتدا کردند و نماز ظهر را خواندند و نتیجه این نماز رستگاری حر و بازگشتش به سوی امام بود.

سوگنامه آل محمد (ص). ص 218


نظر

از « سهل شوشتری» که از عرفای بزرگ و اهل کرامات بود پرسیدند : چگونه به این مقام رسیدی؟
گفت : من در کودکی نزد دایی‌ام زندگی می‌کردم، شبی او را دیدم که رو به قبله نشسته و مشغول نماز خواندن است. از حالت او خوشم آمد، کنارش نشستم تا نمازش تمام شد، گفت: برو بخواب. فردا شب نیز بیدار شدم و او را در حال نماز دیدم، گفت: برو بخواب
گفتم : دوست دارم هر چه شما می‌گویید من هم تکرار کنم.
دایی‌ام مرا رو به قبله نشاند و گفت یک مرتبه بگو:
« یا حاضر یا ناظر».
وقتی تکرار کردم، گفت : برای امشب بس است، برو بخواب.
این کار چند شب تکرار شد، کم کم وضو گرفتن را آموختم و این عمل را تکرار می‌کردم. بالاخره کار به جایی رسید که قبل از اذان صبح بیدار شده و پس از نماز پیوسته و مکرر « یا حاضر و یا ناظر» را تکرار می‌کردم و از اینکار لذت معنوی می‌بردم تا اینکه به این مقام رسیدم.


بارها اتفاق می‌افتاد که حضرت امام حسین (ع) جست و خیزکنان به سوی رسول خدا (ص) می‌شتافت و در حالی که آن بزرگوار در نوشینی سجده‌های خویش غرق بود، بر پشت وی سوار می‌شد!
پیامبر اکرم (ص) در حالیکه دستی بر زانو و دست دیگر بر کمر کودک دخترش می‌گرفت، سر از سجده برمی‌داشت و به همان گونه نمازش را به پایان می‌رساند.
یک بار هم رسول اکرم (ص) مردم را به خواندن نماز فراخواند، در حالیکه کودک خردسال دخترش، حضرت امام حسن (ع) به همراهش بود.
پیامبر (ص) نوه‌اش رادر کنار خویش نشاند و به نماز ایستاد .. .ناگهان مردم دیدند که رسول خدا، یکی از سجده‌هایش را بسیار طولانی کرد... وقتی نماز به پایان رسید نمازگزاران گفتند : یا رسول ا... ما تاکنون چنین سجده‌ای از شما ندیده بودیم، به گونه‌ای که گمان می‌کردیم وحی به شما رسیده است.
پیامبر (ص) فرمودند:
«نه مسأله وحی نبود؛ بلکه فرزندم حسن درحال سجده بر دوشم فرا رفت و من نخواستم که شتاب کنم و او را بر زمین گذارم. سجده‌ام را طول دادم تا خودش از دوشم پایین بیاید!»

اسرار آل محمد ، سلیم بن قیس ص146


لیث بن سعد می‌گوید :

« روزی پیامبر (ص) نماز جماعت می‌خواندو جمعی به وی اقتدا کرده بودند . حسین (ع) که کودک بود، در همان نزدیکی‌ها بود؛ وقتی رسول خدا (ص) به سجده می‌رفت، حسین (ع) آمد و به پشت پیامبر (ص) سوار می‌شد و پاهایش را حرکت می‌داد و می‌گفت :
« حُلْ ... حُل‎ْ » ( که شتر را با تکرار این واژه می‌رانند) هنگامی که رسول خدا (ص) می‌خواست سر از سجده بردار، حسین را می‌گرفت و آرام به زمین می‌گذاشت و بلند می‌شد و وقتی که به سجده می رفت، باز حسین بر پشت رسول خدا (ص) سوار می‌شد و پاهایش را حرکت می‌کند و گفت: « حُلْ ... حُل‎ْ »
این موضوع تا آخر نماز تکرار شد؛ یک نفر یهودی این منظره را می‌دید، به عنوان اعتراض نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت : « ای محمد !‌شما با کودکان به گونه‌ای رفتار می‌کنید، که ما اینگونه رفتار نمی‌کنیم.»

پیامبر (ص) فرمود :

«‌اگر شما به خدا و سولش ایمان داشته باشید، به کودکان خود مهربانی می‌کنید و با مهر و نوازش با آنها رفتار می‌نمایید.»
یهودی از دستور مهرانگیز تربیتی اسلام و بلند نظری پیامبر (ص) مجذوب اسلام شد و همان دم قبول اسلام کرد و به صف مسلمین پیوست.


شخصی قصد سفر به منظور تجارت داشت، خدمت امام جعفر (علیه السلام) آمد و استخاره کرد، استخاره بد آمد، ولی او آن را نادیده گرفت و به مسافرت تجارتی رفت، و اتفاقا سود فراوانی هم به دست آورد.
وقتی بازگشت، خدمت امام صادق(علیه السلام) رفت وگفت: یادتان هست که برایم استخاره کردید و بد آمد؟ اما من آن را نادیده گرفتم و به سفر تجارتی که قصد داشتم رفتم و سود فراوانی هم به دست آوردم. حضرت به او فرمودند: یادت هست در این سفر فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشاء را خواندی، شام خوردی و خوابیدی، و هنگامی که بیدار شدی آفتاب صبح زده بود، و نماز صبح تو قضا شد؟ با شرمندگی عرض کرد: آری، یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فرمودند:
اگر خداوند متعال دنیا و هرآنچه در آن است را به تو داده بود، جبران آن خسارت معنوی نمی شد