سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

امام حسن مجتبی(ع) با وجود شرایط بسیار سختی که در آن زندگی می‌کرد اما همچون بزرگان قبل از خود نرمخویی را پیشه کرده و با در نظر گرفتن مصالح اسلام و مسلمانان، با گذشت بسیار تصمیم‌گیری و اقدام می‌کرد.

امام حسن در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه متولد شد. وی نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) عنایت کرد.

رسول اکرم(ص) بلافاصله پس از ولادت، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت . سپس برای او گوسفندی قربانی کرد، سرش را تراشید و هم‌وزن موی سرش نقره به مستمندان داد. پیامبر دستور داد تا سرش را عطر آگین کنند و از آن هنگام صدقه دادن هم وزن موی سر نوزاد سنت شد.

این نوزاد را "حسن" نام نهاد که در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمد نهاد و این تنها کنیه اوست . لقبهای او سبط، سید، زکی و مجتبی است که از همه معروفتر "مجتبی " است.

پیامبر اکرم (ص) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصی داشت و بارها می فرمود که حسن و حسین فرزندان من هستند و به پاس همین سخن علی به سایر فرزندان خود می فرمود : " شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند ".

امام حسن بیش از هفت سال زمان جد بزرگوارش را درک کرد و در آغوش مهر آن حضرت به سر برد و پس از رحلت پیامبر که با رحلت حضرت فاطمه(س) دو یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت . امام حسن پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهری را نیز اشغال کرد و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت .

زمانی که امیرالمؤمین با تیغ جهل مجروح شد به حسن (ع) امر کرد در نماز بر مردم امامت کند و در آخرین لحظات زندگی او را با این سخنان وصی خود قرار داد: "پسرم پس از من تو صاحب مقام و صاحب خون منی " .

امام حسن کارها را نظم داد و والیانی برای شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را به دست گرفت . اما زمانی نگذشت که دشمنان  چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجرای عدالت و احکام و حدود اسلامی قاطع دیدند، عده زیادی از افراد با استفاده از نفوذ خود به توطئه های پنهانی دست زدند و حتی در نهان به معاویه نامه نوشته و او را به حرکت به سوی کوفه تحریک و ضمانت کردند هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علی نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او می کنند یا او را بکشند.

امام حسن وقتی طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایی او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزی فرا خواند ولی معاویه در جواب امام تنها به این امر استدلال می کرد که من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم!

عوامل صلح امام

دشمنی و سرکشی از طرف معاویه شروع شد و او بود که در مقابل امام زمان خود ایستاد . معاویه با توطئه های زهرآگین و انتخاب زمان مناسب و ایجاد روح اخلالگری و نفاق توفیقاتی یافت .

امام حسن نیز تصمیم خود را برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه دنبال و اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه کسانی بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام بودند، در لشکر امام حسن چهره های تابناک شیعیان راستین دیده می شد .

اما متأسفانه در میان این راست قامتان، کسانی نیز بودند که اراده سستی داشته و به راحتی فریب می خوردند . این افراد که اطمینانی به همراهی و همدلی آنها نبود، امام را در شرایطی قرار دادند که صلح با معاویه را به صلاح امت و اسلام دید .

معاویه وقتی وضع را مساعد یافت به امام حسن(ع) پیشنهاد صلح کرد. امام برای مشورت با سپاهیان خود خطبه ای ایراد فرمود و آنها را به جانبازی و یا صلح ، یکی از این دو راه فرا خواند. عده زیادی خواهان صلح بودند. عده ای نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پیشنهاد صلح معاویه مورد قبول امام(ع) واقع شد.

اهداف صلح: جلوگیری از خونریزی افشای چهره واقعی معاویه و حراست از اسلام

امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از خونریزی که هدف اصلی معاویه بود و می خواست ریشه شیعه و شیعیان آل علی (ع ) را به هر قیمتی نابود کند، جلوگیری فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن همچنان که جد بزرگوار رسول الله پیش بینی فرموده بود ، بعنوان "مصلح اکبر" در افق اسلام نمودار شد.

افشای چهره واقعی معاویه پس از صلح و تبیین اسلام ناب از دیگر دلایل امام حسن مجتبی برای پذیرش صلح بود.

معاویه در پیشنهاد صلح هدفی جز مادیات محدود نداشت و می خواست بر حکومت استیلا یابد. اما امام حسن بدین امر راضی نشد مگر برای اینکه مکتب و اصول فکری خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودی برهاند.

امام حسن بیست و پنج بار پیاده حج کرد، در حالیکه اسبهای نجیب با او همراه بودند. هرگاه از مرگ یاد می کرد می گریست و هر گاه از قبر یاد می کرد نیز می گریست، هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می افتاد آنچنان نعره می زد که بیهوش می شد و چون به یاد بهشت و دوزخ می افتاد، چون مار گزیده به خود می پیچید.

سه نوبت دارایی خود را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت . گفته اند: "امام حسن (ع ) در زمان خود عابدترین و بی اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود".

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت، حتی در خانه نیز در آرامش نبود.

سر انجام در سال 50 هجری قمری به تحریک معاویه به دست همسر خود مسموم ، شهید و در بقیع مدفون شد .


نظر

کلمه رقیّه ، در اصل از ارتقاء به معنى صعود به طرف بالا و ترقّى است .

این نام قبل از اسلام نیز وجود داشته ، مثلا نام یکى از دختران هاشم جد دوم پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رقیّه بوده است ، که عمه پدر رسول خدا رقیّه مى شود.

نخستین کسى که در اسلام ، این نام را داشت ، یکى از دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از حضرت خدیجه است . پس از آن ، یکى از دختران امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز رقیه نام داشت ، که به همسرى حضرت مسلم بن عقیل درآمد.در میان دختران امامان دیگر نیز چند نفر این نام را داشتند، از جمله یکى از دختران امام حسن مجتبى و دو نفر از دختران امام موسى کاظم که به رقیّه و رقیّة صغرى خوانده مى شدند.

اکثر محدّثان دو دختر به نامهاى سکینه و فاطمه براى امام حسین ذکر کرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّدبن جریر طبرى شیعى ، سه دختر به نامهاى سکینه ، فاطمه و زینب را براى آن حضرت برشمرده اند.

در میان محدّثان قدیم ، تنها على بن عیسى اربلى ـ صاحب کتاب کشف الغمّه (که این کتاب را در سال 687 هـ.ق تألیف کرده است ) ـ به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهاى زینب ، سکینه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذکرى به میان نمى آورد. احتمال دارد که چهارمین دختر، همین رقیّه بوده باشد.

علامه حائرى در کتاب معالى السبطین مى نویسد: بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى ودیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مى نویسند: امام حسین داراى ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است . سپس مى نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه ، فاطمه صغرى ، فاطمه کبرى ، و رقیّه (علیهن السلام .)

آنگاه در ادامه مى افزاید: رقیّه (علیها السلام) پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش (شاه زنان) دختر یزدجرد بود(یعنى حضرت رقیّه خواهر تنى امام سجّاد بود).

در ادامه بخوانید...

مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمودند: 
مرحوم آخوند ملا محمد کبیر، قطعه زمینی در اطراف سلطان آباد اراک داشتند که در آن، زراعت می کرد و نان سال اهل و عیال خود را از آن زمین به دست می آورد. 
یک وقت که حاصل زمین را خرمن کرده بود ودر دشت، خرمن های دیگری نیز وجود داشت، کسی عمداً یا سهواً آتش روشن می کند، باد می وزد و آتش به خرمن ها می افتد و خرمن ها یکی پس از دیگری در آتش می سوزد. 
شخصی نزد مرحوم آخوند کبیر می رود و می گوید: چرا نشسته ای! نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد. 
آخوند کبیر تا این سخن را می شنود عبا و عمامه اش را می پوشد و قرآن به دست بر سر خرمن می رود و رو به آتش می ایستد و خطاب به آن می گوید: 
ای آتش! این نان اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم می دهم این خرمن را نسوزانی . 

در حالی که تمام خرمن های دیگر خاکستر شده بود این یک خرمن سالم ماند! هر کس می آمد و می دید، انگشت حیرت به دندان می گزید و متحیر می شد که چطور این خرمن سالم مانده است. 
این بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مکتب حضرت ابراهیم علیه السلام هستند که چون خداوند به آتش امر کرد: {یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم}، آموخته اند که هر چیزی ممکن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد.
بزرگان دین نیز هنگام مشکلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین علیهم السلام، مصائب را از خود دور یا تحمل آن را به خود شیرین می کردند!
یا رب این آتش که در جان من است / سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
 


مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری بیماری زخم معده داشتند که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بودند و تحمل جراحی بدون بیهوشی نیز ممکن نبود.

پیش از آن که عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشک ندادند [چون به نظر ایشان در وضعیت بی هوشی، تثقلید مقلدینشان دچار اشکال می شد] از این رو به پزشکان معالج فرمودند: 
هر گاه من مشغول قرائت سوره مبارکه انعام شدم، شما مشغول عمل شوید من توجه ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید. [ایشان آن چنان به قرآن توجه پیدا میکردند که احساس درد نمی کردند.] همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!


از پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله وسلم)نقل شده است: مردی که کارش داد و ستد با مردمان بود، در همه عمر، عمل خیری نکرد و چون مودی خود را برای وصول طلب ها می فرستاد، می گفت: آنچه را به آسانی می توانی بستانی، بستان و آنچه را که باید به دشواری به دست آوری، واگذار و درگذر تا مگر خدا از ما درگذرد. چون بمرد، خدایش گفت: آیا هیچ کار خیری کرده ای؟ گفت نه... اما غلامی داشتم که چون او را به دریافت مطالبات خود می فرستادم، به او می گفتم آنچه را که به آسانی می توانی بستانی، بستان و آنچه را که باید به دشواری به دست آوری، واگذار و درگذر تا مگر خدا از ما درگذرد. خداوند گفت: اینک من از تو درگذشتم...1

پی نوشت

1- صدر بلاغی، پیامبر رحمت، ص 32


نظر

امام صادق(ع) فرمود: شبی رسول خدا(ص) در خانه ام سلمه بود. ام سلمه نیمه های شب آن حضرت را در بسترش نیافت، ترسید که مبادا آسیبی به آن حضرت وارد شده باشد. برخاست و به جست وجوی پیامبر اعظم(ص) پرداخت، تا اینکه آن بزرگوار را در گوشه خانه یافت که ایستاده و دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده و گریه می کند و به خدا عرض می نماید: «اللهم و لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً» خدایا به اندازه یک چشم برهم زدن مرا به خودم وانگذار.
ام سلمه با دیدن آن حالت، منقلب و گریان شد. رسول خدا(ص) نزد ام سلمه آمد و فرمود چرا گریه می کنی؟
عرض کرد: چگونه گریه نکنم، با اینکه شما با آن مقام ارجمندی که در پیشگاه خداداری، این گونه گریه می کنی؟
پیامبر اعظم(ص) فرمود: ای ام سلمه! چگونه خود را ایمن بدانم با اینکه خداوند به اندازه یک چشم به هم زدن یونس(ع) را به خودش واگذار نمود و حضرت یونس (بر اثر ترک اولی) به آن عذاب سخت الهی گرفتار شد!


روزی پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله) خادمی را از پی کاری مختصر به جایی نزدیک فرستاد و او حدود نصف روز غایب شد، چندان که حضرت ازطول مدت غیبت وی به خشم آمد، به گونه ای که نزدیکان پیامبر(ص) گمان بردند چون خادم بازآید، کیفری سخت خواهد دید. چون خادم بازآمد، رسول اکرم(ص) با مسواکی که در دست داشت، به سوی او اشاره کرد و فرمود: «اگر بیم قصاص از سوی خدا نمی بود، تو را با این مسواک ضربتی دردناک می زدم.»(1)
روشن است که مسواک چوبی کوچک است و ضربتی از آن، حتی کودک را نمی آزارد تا چه رسد به جوانی قوی، ولی با وجود این، حضرت خشم خود را فرومی خورد و از زدن خادم با آن مسواک به علت ترس از انتقام و قصاص خدا خودداری می کند.

پی نوشت

1- پیامبر رحمت، ص87


پس از جنگ بدر و پیروزی مسلمانان، جمعی از یهود گفتند: آن پیامبر امی که ما وصف او را در کتاب دینی خود «تورات» خوانده ایم که در جنگ مغلوب نمی شود، همین پیامبر است. بعضی دیگر گفتند: عجله و شتاب نکنید تا نبرد و واقعه دیگری واقع شود، آن گاه قضاوت کنید. هنگامی که جنگ احد پیش آمد و با شکست مسلمانان پایان یافت، یهودیان گفتند: نه به خدا قسم آن پیامبری که در کتاب ما بشارت به آن داده شده این نیست. به دنبال این واقعه، نه تنها مسلمان نشدند، بلکه بر خشونت و فاصله گرفتن از پیامبر و مسلمانان افزودند. حتی پیمانی را که با رسول خدا در مورد عدم تعرض داشتند، پیش از پایان مدت نقض کردند، و شصت نفر سوار به اتفاق کعب بن اشرف به سوی مکه رهسپار شدند و با مشرکان برای مبارزه با اسلام هم پیمان گردیده و به مدینه مراجعت کردند. در این هنگام این آیه نازل شد: «ای پیامبر به آنها بگو (از پیروزی جنگ احد شاد نباشید) به زودی مغلوب می شوید و در جهنم محشور خواهید شد (آل عمران- 12) بنابراین پیامبر اعظم با این آیه پاسخ دندان شکنی به آنها داد که به زودی همگی مغلوب و اسلام پیروز و سربلند می شود.(1)

پی نوشت

1- تفسیر نمونه، ج2، ص223


محمدبن کعب» گفت: روزی با جمعی از یاران پیامبراعظم(ص) به اتفاق آن حضرت در مسجد نشسته بودیم. در این زمان حضرت فرمود: «اکنون مردی از این در داخل می شود که اهل بهشت است.» پس «عبدالله بن سلام» وارد شد.
بعضی از یاران حضرت نزد او رفتند و گفتند: ای عبدالله! ما را از کارهای خود که امید واعتماد داری تا به وسیله آن وارد بهشت شوی، آگاه کن. او در جواب گفت: من مردی ناتوان و کم عمل هستم. ولی بهترین چیزی که به واسطه آن به خداوند امید دارم تا مرا مورد آمرزش قرار دهد، دو چیز است: اول آنکه سلامت و پاکی نفس دارم و هرگز بدخواه کسی نیستم، دوم آنکه گفتار بیهوده را ترک کرده ام و از چیزهایی که برایم ضروری نیست، سخن نمی گویم.(1) در این رابطه پیامبر اسلام(ص) فرمود: طوبی لمن امسک الفضل من لسانه و انفق الفضل من ماله. خوشا به حال کسی که زیادی زبانش را نگه دارد و زیادی مالش را انفاق کند. (2)

پی نوشت

1- محجه البیضاء ج 5، ص 201
2- مجموعه و رام ، ج 1، ص 108


منهال بن عمرو گوید: من بر امام سجاد(ع) وارد شدم، پس از آن که از مکه مراجعت کرده بودم.
امام فرمود: حرمله (قاتل علی اصغر) در چه حالی است؟
عرض کردم: از کوفه که می آمدم هنوز زنده بود.
امام دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و نفرین کرد و گفت: خدایا حرارت آتش را به او بچشان. «اللهم اذقه حرالحدید» خدایا حرارات آهن را به او بچشان.
مهال گوید: پس به کوفه بازگشتم. مختار تازه قیام کرده بود و با من دوست بود. با او به مکان عبادی کوفه رفتیم، پس جمعی با شتاب آمدند و گفتند: ای امیر بشارت باد که حرمله دستگیر شد. سپس حرمله را نزد مختار آوردند، اول دستها و پاهای حرمله را باشمشیر قطع کردند و سپس او را در آتش انداختند. منهال گوید: به یاد نفرین امام سجاد(ع) افتادم و سبحان الله گفتم: مختار گفت: این تسبیح از روی تعجب بود؟! من نفرین امام سجاد(ع) را برای مختار نقل کردم. مختار خوشحال شد و دو رکعت نماز خواند و سجده کرد که دعای امام به دست او مستجاب شد و شکر خدا کرد که این توفیق نصیب او شد