پيام
+
[وبلاگ]
من صد سال او را روزى دادم، تو تحمل يك ساعت را نداشتى - http://mehrab110.ParsiBlog.com/1507178.htm حضرت ابراهيم (ع) تا مهمان بر سر سفره اش نمى نشست غذا نمى خورد. يك روز پيرمردى را پيدا كرد و از او خواست كه امروز به منزل او برود و با هم غذا بخورند. پيرمرد دعوت ابراهيم (ع) را قبول كرد و به خانه آن حضرت آمد.
نگهبان♫♥
89/3/29
محمد شكوهي
ابراهيم (ع) فرمود سفره گستردند و چون اول بايد ميزبان دست به طعام دراز كند، حضرت خليل بسم الله الرحمن الرحيم گفت و دست به طعام دراز كرد، اما آن پيرمرد بدون اين كه نام خدا را ببرد، شروع به خوردن طعام نمود.
محمد شكوهي
ابراهيم فهميد كه پيرمرد كافر است، روى خود را ترش كرد؛ يعنى اگر از اول مى دانستم كافر هستى دعوتت نمى كردم. پيرمرد هم غذا نخورد. بر شتر خود سوار شده و به مقصد خود روانه شد.
محمد شكوهي
................ادامه در مهر بر لب زده.......................
نگهبان♫♥
خدايي خيلي عكس قشنگيه.جدي ميگم