پيام
ايمان
89/4/20
محمد شكوهي
سه تن در رهى مىرفتند؛ يكى مسلمان و آن دو ديگر، مسيحى و يهودى. در راه درهمى چند يافتند. به شهرى رسيدند. درهمها بدادند و حلوا خريدند.
شب از نيمه گذشته بود و همگى گرسنه بودند، اما حلوا جز يك نفر را سير نمىكرد.
محمد شكوهي
يكى گفت: امشب را نيز گرسنه بخوابيم، هر كه خواب نيكو ديد، اين حلوا، فردا طعام او باشد. هر سه خوابيدند. مسلمان، نيمه شب برخاست. همه حلوا بخورد و دوباره خوابيد.
محمد شكوهي
صبح شد. عيسوى گفت: ديشب به خواب ديدم كه عيسى مرا تا آسمان چهارم بالا برد و در خانه خود نشاند. خوابى از اين نيكوتر نباشد. حلوا نصيب من است.
محمد شكوهي
يهودى گفت: خواب من نيكوتر است. موسى را ديدم كه دست من را گرفته بود و مىبرد. از همه آسمانها گذشتيم تا به بهشت رسيديم. در ميانه راه تو را ديدم كه در آسمان چهارم آرميدهاى.
محمد شكوهي
......................ادامه در مهر بر لب زده.................
مامان فاطمه
مطلب رو خوندم زيبا و پر مغز بود
محمد شكوهي
متشكر لطف دارين
مرصاد
ژالب بيد