مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

غزل‌ شیوای‌ حافظ‌ شیرازی‌ دربارة‌ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ ارواحنا فداه‌ :<\/h3>

این‌ غزل‌ را حافظ در وصف‌ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ سروده‌، و از غیبت‌ و انتظار وی‌ یاد کرده‌، و خود را از مشتاقان‌ و شیفتگانش‌ معرّفی‌ نموده‌ است‌؛ ولیکن‌ با چه‌ عبارات‌ نمکین‌، و اشارات‌ دلنشین‌، و کنایات‌ و استعاراتی‌ که‌ حقّاً بی‌اختیار بر زبان‌ انسان‌ جاری‌ میشود که‌ او لسان‌ الغیب‌ است‌:

 سَلامُ اللَهِ ما کَرَّ اللَیالی‌     وَ جاوَبَتِ الْمَثانی‌ وَ الْمَثالی‌ (1)

 عَلی‌ وادی‌ الاْراکِ وَ مَن‌ عَلَیْها     وَ دارٍ بِاللِوَی فَوْقَ الرِّمالِ (2)

 دعاگوی‌ غریبان‌ جهانم‌     وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالی‌ (3)

 به‌ هر منزل‌ که‌ رو آرد خدا را     نگه‌ دارش‌ به‌ لطف‌ لایزالی‌ (4)

 منال‌ ای‌ دل‌ که‌ در زنجیر زلفش‌     همه‌ جمعیّت‌ است‌ آشفته‌ حالی‌ (5)

 ز خَطّت‌ صد جمال‌ دیگر افزود     که‌ عمرت‌ باد صد سال‌ جلالی‌ (6)

 تو می‌باید که‌ باشی‌ ورنه‌ سهل‌ است‌     زیانِ مایة‌ جانیّ و مالی‌ (7)

 بدان‌ نقّاش‌ قدرت‌ آفرین‌ باد     که‌ گِرد مَه‌ کشد خطّ هِلالی‌ (8)

 فَحُبُّکَ راحَتی‌ فی‌ کُلِّ حینٍ     وَ ذِکْرُکَ مونِسی‌ فی‌ کُلِّ حالِ (9)

 سویدای‌ دل‌ من‌ تا قیامت‌     مباد از شور سودای‌ تو خالی‌ (10)

 کجا یابم‌ وصال‌ چون‌ تو شاهی    ‌ من‌ بد نام‌ رِند لااُبالی‌ (11)

 خدا داند که‌ حافظ‌ را غرض‌ چیست‌     وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبی‌ مِن‌ سُؤالی‌ (12)

 و در تعلیقه‌ گوید: این‌ بیت‌ هم‌ در آن‌ غزل‌ است‌ و گویا از خواجه‌ باشد:

 أموتُ صَبابَةً یا لَیْتَ شِعْری‌     مَتَی‌ نَطَقَ الْبَشیرُ عَنِ الْوِصالِ (13)

 در بیت‌ اوّل‌ و دوّم‌ میگوید: سلام‌ خدا باد پیوسته‌ و همیشه‌ تا وقتیکه‌ شبها مرتّباً یکی‌ پس‌ از دیگری‌ می‌آیند و می‌روند، و طلوع‌ و غروب‌ موجب‌ پیاپی‌ در آمدن‌ آنهاست‌، تا زمین‌ و خورشید و ماه‌ و ستارگان‌ باقی‌ است‌، و تا وقتیکه‌ رشته‌های‌ دو صدایه‌ و سه‌ صدایة‌ تارها و نغمه‌ها و آهنگهای‌ چنگ‌ها و سازها می‌نوازند و قدرت‌ و تاب‌ و توانشان‌ برای‌ بلند داشتن‌ این‌ سرود باقی‌ است‌ (زیرا مثانی‌ به‌ معنی‌ صداهای‌ دوباره‌ای‌ است‌ که‌ تار و چنگ‌ میدهد، و مَثالی‌ در أصل‌ مَثالِث‌ بوده‌ است‌ یعنی‌ صداهای‌ سه‌ باره‌ که‌ از آنها شنیده‌ می‌شود.) بر وادی‌ اراک‌ که‌ منزلگاه‌ حضرت‌ حجّت‌ است‌ (زیرا سرزمین‌ اراک‌ سرزمین‌ حجاز است‌ که‌ در آنجا فقط‌ درخت‌ اراک‌ وجود دارد.) و بر آن‌ کسیکه‌ برفراز آن‌ زمین‌ سکونت‌ دارد و بر خانه‌ای‌ که‌ در قسمت‌ نهائی‌ در آن‌ بالای‌ رَمْلها و شنها بنا شده‌ است‌.

 سپس‌ در بیت‌ سوّم‌ میگوید: دعاگوی‌ غریبان‌ جهانم‌، و بطور تواتر و پشت‌ سر هم‌ من‌ دعا میکنم‌ و دعاگو هستم‌؛ که‌ باز روشن‌ است‌: آن‌ غریب‌ جهانی‌ که‌ از شدّت‌ غربت‌ و تنهائی‌ ظهور نمی‌کند غیر از حضرت‌ حجّت‌ کسی‌ نیست‌.

 و در بیت‌ چهارم‌ میرساند: او که‌ محلّ ثابتی‌ ندارد ـ گرچه‌ اصلش‌ از مکّه‌ و از وادی‌ الاراک‌ است‌ ـ و دائماً در عالم‌ در گردش‌ است‌، ای‌ خداوند مهربان‌ از تو درخواست‌ می‌نمایم‌ تا با لطف‌ دائمی‌ خودت‌ او را در هر منزلی‌ که‌ وارد می‌شود و در آن‌ مسکن‌ می‌گزیند نگهداری‌ کنی‌.

 و در بیت‌ پنجم‌ میگوید: ای‌ دل‌ ! در فراق‌ او ناله‌ مکن‌، چرا که‌ گرچه‌ در غیبت‌ است‌ و چهره‌ و رخساره‌اش‌ را از نمایاندن‌ مخفی‌ میدارد، ولیکن‌ بواسطة‌ گیسوان‌ و زلف‌ سیاه‌ او ـ که‌ کنایه‌ از هجران‌ و غیبت‌ است‌ ـ آشفته‌ حالان‌ میتوانند کسب‌ جمعیّت‌ کنند و به‌ مقصود نائل‌ آیند.

 و در بیت‌ ششم‌ میگوید: اینک‌ که‌ رشد و بروز جمال‌ در تو فزونی‌ یافته‌ است‌، خداوند عمر تو را طویل‌ گرداند و از گزند حوادث‌ مصون‌ بدارد.

 و در بیت‌ هفتم‌ میگوید: توئی‌ ولیّ والای‌ ولایت‌ که‌ قوام‌ کون‌ و مکان‌ بر تو قائم‌ است‌؛ و تو باید بر قرار و مقرون‌ به‌ بقاء و صحّت‌ و آرامش‌ بوده‌ باشی‌، چرا که‌ در رأس‌ مخروطی‌، و بر همة‌ ماسوی‌" حکومت‌ داری‌. و در برابر این‌ امر مهمّ و ارزشمند، زیانهای‌ جانی‌ و ضررهای‌ مالی‌ هر چه‌ هم‌ فراوان‌ باشد، به‌ من‌ و یا به‌ جهانیان‌ برسد، مهمّ نیست‌ بلکه‌ خیلی‌ سهل‌ و آسان‌ است‌.

 و در بیت‌ هشتم‌ میگوید: آفرین‌ بر دست‌ قدرت‌ پروردگار که‌ تو را در این‌ چندین‌ قرنی‌ که‌ تا به‌ حال‌ گذشته‌، حفظ‌ و نگهداری‌ نموده‌ است‌؛ همان‌ نقّاش‌ قدرت‌ که‌ بر گرد ماه‌ بر فراز آسمان‌ خطّی‌ به‌ شکل‌ هلال‌ می‌کشد تا مردم‌ ماه‌ را ببینند، با آنکه‌ بدون‌ شکّ تمام‌ کرة‌ ماه‌ موجود است‌، امّا کسی‌ آنرا نمی‌بیند، و در غیبت‌ و پنهانی‌ میگذارد، و فقط‌ از این‌ کرة‌ آسمانی‌ به‌ قدر هلالی‌ نمایان‌ است‌ بطوریکه‌ اگر کسی‌ نظر کند می‌پندارد کره‌ای‌ نیست‌، فقط‌ هلالی‌ بر آسمان‌ موجود است‌. امام‌ زمان‌ هم‌ موجود است‌ همچون‌ کرة‌ تامّ و تمام‌، امّا کسی‌ آنرا نمی‌بیند و ادراک‌ نمی‌کند و فقط‌ به‌ قدر ضخامت‌ هلالی‌ از آثار او در جهان‌ مشهود است‌ و مردم‌ از آن‌ منتفع‌ میگردند، ولی‌ باید ظهور کند و از پردة‌ خفا برون‌ آید و چون‌ بَدْر و ماه‌ شب‌ چهاردهم‌ نور دهد و همة‌ جهان‌ را منوّر کند.

 خوب‌ توجّه‌ کنید: اگر این‌ بیت‌ را اینطور معنی‌ نکنیم‌، معنی‌ آن‌ چه‌ میشود؟! تعریف‌ کردن‌ از ماه‌ آسمانی‌ به‌ پنهانی‌، و خطّ هلالی‌ در شبهای‌ نخستین‌ طلوع‌ آن‌ بر گرد آن‌ کشیدن‌ چه‌ مدحی‌ را متضمّن‌ است‌؟!

 و اگر مراد از ماه‌ را سیما و چهرة‌ محبوب‌ فرض‌ کنیم‌ و خطّ هلالی‌ را هم‌ محاسنش‌ بدانیم‌ که‌ بر گرد آن‌ روئیده‌ است‌، با آنکه‌ این‌ استعاره‌ با آن‌ استعارة‌ قرص‌ ماه‌ آسمان‌ و اختفای‌ آن‌ در شبهای‌ نخستین‌ جز بمقدار هلالی‌ که‌ نمایان‌ است‌، دو مفاد است‌ معذلک‌ این‌ استعاره‌ نیز منافاتی‌ با وجود حضرت‌ صاحب‌الزّمان‌ ندارد؛ زیرا آن‌ انسانی‌ که‌ در خارج‌ بر گرد صورتِ چون‌ ماهش‌ محاسن‌ روئیده‌ است‌، با توصیف‌ غربت‌ و ولایت‌ و سروری‌ و پادشاهی‌ و سائر اوصافی‌ که‌ در این‌ غزل‌ آمده‌ است‌، غیر از آنحضرت‌ نمی‌تواند مراد و مقصود باشد.

 و در بیت‌ نهم‌ میگوید: من‌ پیوسته‌ با تو سر و کار دارم‌. محبّت‌ توست‌ که‌ راحت‌ دل‌ من‌ است‌ در هر حال‌، و ذکر توست‌ که‌ أنیس‌ من‌ است‌ بطور پیوسته‌ ومدام‌.

 گرچه‌ نظیر این‌ مضمون‌ در سائر غزلهای‌ حافظ‌ موجود است‌ و آنها راجع‌ به‌ خود ذات‌ أقدس‌ حقّ تعالی‌ است‌، ولیکن‌ در این‌ غزل‌ به‌ قرینة‌ سائر ابیات‌ غیر از حضرت‌ حجّت‌ نمی‌تواند بوده‌ باشد. پس‌ ضمیر مخاطب‌ ذِکْرُکَ و حُبُّکَ راجع‌ به‌ اوست‌.

 و به‌ همین‌ طریق‌ مفاد بیت‌ دهم‌ است‌ که‌ در دعا میگوید: دریچة‌ قلب‌ من‌ که‌ مملوّ از خون‌ حیات‌ بخش‌ من‌ است‌، و پیوسته‌ آن‌ خون‌ در جنبش‌ و حرکت‌ و ضربان‌ و خروش‌ است‌، هیچگاه‌ از معامله‌ و سر و کار داشتن‌ و تلاش‌ برای‌ بدست‌ آوردن‌ محبّت‌ و رضای‌ تو خالی‌ نباشد.

 و در بیت‌ یازدهم‌ مخاطب‌ خود را شاه‌، و خودش‌ را رِند و گدای‌ لااُبالی‌ خوانده‌ است‌؛ و وصال‌ این‌ درجة‌ پست‌ و زبون‌ را با آن‌ شاه‌ با عظمت‌ و با تقوی‌ و دارای‌ عصمت‌ و طهارت‌، بعید به‌ شمار آورده‌ است‌. در این‌ بیت‌ هم‌ معلوم‌ است‌ که‌: مراد وی‌ از «چون‌ تو شاهی‌» غیر آن‌ صاحب‌ ولایت‌ کلّیّة‌ إلهیّه‌ نمی‌باشد.

 و در بیت‌ دوازدهم‌ خیلی‌ روشن‌ و واضح‌ از سخنان‌ و تخاطب‌ فوق‌ بطور رمز و اشاره‌، پرده‌ بر میدارد که‌: اینها که‌ گفتم‌ همه‌ اشاره‌ و کنایه‌ و استعاره‌ و رمز بود که‌ چه‌ میخواهم‌ بگویم‌؛ صراحت‌ نبود و من‌ نمی‌خواستم‌ یا نمی‌توانستم‌ آن‌ وجود أقدس‌ را چنانکه‌ باید و شاید معرّفی‌ کنم‌، و عشق‌ سوزان‌ خود را برای‌ لقاء و دیدارش‌ در قالب‌ غزل‌ آورم‌؛ امّا خداوند علیم‌ و خبیر میداند که‌ در دل‌ من‌ چه‌ مراد بوده‌ است‌، و او کفایت‌ میکند از کلام‌ و سؤالی‌ که‌ من‌ بخواهم‌ آنرا برزبان‌ آورم‌.

 و در بیت‌ إلحاقی‌ میگوید: من‌ از شدّت‌ عشق‌ و آتش‌ وَجْد بالاخره‌ خواهم‌ مرد، و در انتظار فرج‌ او جان‌ خواهم‌ سپرد؛ و مانند یعقوب‌ در
 فراق‌ یوسف‌ کور خواهم‌ شد و چشمم‌ پیوسته‌ بر در است‌ که‌ چه‌ موقع‌ بشیر، بشارت‌ از لقاء وصال‌ میدهد؛ و یوسف‌ گمگشتة‌ بیابانی‌ در چاه‌ غربت‌ در افتاده‌، غریب‌ و تنها، سرگشته‌ و متحیّر مرا بشارت‌ دیدار میدهد، و با فرج‌ او و لقای‌ او چشمانم‌ بینا میگردد، و چون‌ مرده‌ از قبر برخاسته‌ زنده‌ میگردم‌ و حیات‌ نوین‌ می‌یابم‌.

برگرفته از کتاب روح مجرد اثر مرحوم علامه حسینی تهرانی