مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
در بنى اسرائیل عابدى بود که دنبال کارهاى دنیا هیچ نمى رفت و دائم در عبادت بود، ابلیس صدایى از دماغ خود در آورد که ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت: چه کسى از شما فلان عابد را براى من مى فریبد؟ یکى از آنها گفت: من او را مى فریبم. ابلیس پرسید: از چه راه؟ گفت: از راه زنها. شیطان گفت: تو اهل او نیستى و این مأموریت از تو ساخته نیست، او زنها را تجربه نکرده است. دیگرى گفت: من او را مى فریبم. پرسید: از چه راه بر او داخل مى شوى؟ گفت: از راه شراب، گفت: او اهل این کار نیست که با اینها فریفته شود. سومى گفت: من او را فریب مى دهم، پرسید: از چه راه؟ گفت: از راه عمل خیر و عبادت! شیطان گفت: برو که تو حریف اویى و مى توانى او را فریب دهی.

آن بچه شیطان به جایگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن کرده، مشغول نماز شد. عابد استراحت مى کرد، شیطان استراحت نمى کرد. عابد مى خوابید، شیطان نمى خوابید و مدام نماز مى خواند، بطورى که عابد عمل خود را کوچک دانست و خود را نسبت به او پست و حقیر به حساب آورد و نزد او آمده، گفت: اى بنده خدا ! به چه چیزى قوت پیدا کرده اى و اینقدر نماز مى خوانى؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تکرار شد که در مرتبه سوم شیطان گفت: اى بنده خدا ! من گناهى کرده ام و از آن نادم و پشیمان شده ام؛ یعنى توبه کرده ام، حال هرگاه یاد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نیرو پیدا مى کنم.

عابد گفت: آن گناه را به من هم نشان بده تا من نیز آن را مرتکب شوم و توبه کنم که هر گاه یاد آن افتادم، بر نماز قوت پیدا کنم. شیطان گفت: برو در شهر فلان زن فاحشه را پیدا کن و دو درهم به او بده و با او زنا کن. عابد گفت: دو درهم از کجا بیاورم؟ شیطان گفت: از زیر سجاده من بردار. عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.

عابد با همان لباس عبادت در کوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناکار را مى گرفت. مردم خیال مى کردند براى موعظه آن زن آمده است، خانه اش را نشان عابد دادند. عابد به خانه زن که رسید، مطلب خود را اظهار نمود. آن زن گفت: تو به هیئت و شکلى نزد من آمده اى که هیچ کس با این وضع نزد من نیامده است، جریان آمدنت را برایم بگو، من در اختیار تو هستم.

عابد جریان خود را تعریف نمود. آن زن گفت: اى بنده خدا ! گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است. وانگهى از کجا معلوم که تو توفیق توبه را پیدا کنى، برو، آن که تو را به این کار راهنمایى کرده شیطان است. عابد بدون آن که مرتکب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنیا رفت، صبح که شد مردم دیدند که بر در خانه اش نوشته که بر جنازه فلان زن حاضر شوید که اهل بهشت است!

مردم در شک بودند و سه روز از تشییع خوددارى کردند، تا خدا وحى فرستاد به سوى پیامبرى از پیامبرانش که برو بر فلان زن نماز بگزار و امر کن مردم را که بر وى نماز گزارند. به درستى که من او را آمرزیده ام، و بهشت را بر او واجب گردانیدم؛ زیرا که او فلان بنده مرا از گناه و معصیت بازداشت.