از « سهل شوشتری» که از عرفای بزرگ و اهل کرامات بود پرسیدند : چگونه به این مقام رسیدی؟
گفت : من در کودکی نزد داییام زندگی میکردم، شبی او را دیدم که رو به قبله نشسته و مشغول نماز خواندن است. از حالت او خوشم آمد، کنارش نشستم تا نمازش تمام شد، گفت: برو بخواب. فردا شب نیز بیدار شدم و او را در حال نماز دیدم، گفت: برو بخواب
گفتم : دوست دارم هر چه شما میگویید من هم تکرار کنم.
داییام مرا رو به قبله نشاند و گفت یک مرتبه بگو:
« یا حاضر یا ناظر».
وقتی تکرار کردم، گفت : برای امشب بس است، برو بخواب.
این کار چند شب تکرار شد، کم کم وضو گرفتن را آموختم و این عمل را تکرار میکردم. بالاخره کار به جایی رسید که قبل از اذان صبح بیدار شده و پس از نماز پیوسته و مکرر « یا حاضر و یا ناظر» را تکرار میکردم و از اینکار لذت معنوی میبردم تا اینکه به این مقام رسیدم.
مُهر بر لب زده
دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ...
گفتم تابدانم تا بدانی ...