مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

بسیاری از یاران باوفای شهید کربلا، امام حسین (ع) به خاک و خون غلتیده و به شرف شهادت نایل آمده بودند.
«‌ابوثمامه صیداوی»‌یکی از یاوران و فداکاران امام شهید (ع) – متوجه شد که وقت نمازظهر فرار رسیده است. بی‌درنگ به حضور امام حسین (ع) شتافت و گفت : « یا اباعبدا... !‌جانم فدایت باد، می‌بینم که این دشمنان بی‌دین، دست به نبردی سخت زده‌اند، اما به خدا سوگند من نمی‌گذارم تو کشته شوی، مگر اینکه پیش از تو به خون در غلتم !‌اینک دوست دارم که این آخرین نماز ظهر را با شما به جای آورم.»
امام حسین (ع) سربر آسمان فراز کرد و چون دید هنگام نماز فرا رسیده، فرمود:
« ای ابوثمامه! از نماز یاد کردی. خداوند تو را در صف نمازگزاران قرار دهد.» سپس فرمود :
«‌از این گروه بخواه تا دست از جنگ بردارند،‌زیرا ما می‌خواهیم اقامة نماز کنیم.»
در این هنگام یکی از سربازان سپاه یزید، با صدای بلند و گستاخانه و بی شرمانه فریاد برآورد:
«‌نماز شما مقبول درگاه خداوند نیست!»
«‌زهیربن قیس » و «سعید بن عبدا...»‌که چنین دیدند، پیش روی حضرت ایستادند،‌تا امام بتواند نماز ظهر را به جا آورد.
آن دو بزرگوار وجود خود را سپر تیرها و نیزه‌ها ساختند و امام حسین (ع) در آن هنگامة خون و شمشیر با تعداد اندکی که از یاران بی‌نظیرش باقی مانده بود، به اقامة نماز خوف پرداخت.

منتهی الآمال، ج 1، ص 420