مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

تکبر سبب مى شود که انسان جز خود و افکار خودش را نبیند، آیات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسِد و اندرز دوستان و اطرافیان را محافظه کارى و ضعف نفس بشمرد.
تکبر در روایات اهلبیت (علیه السلام):
1ـ در نهج البلاغه در خطبه قاصعه از امیز مؤمنان على(علیه السلام) به هنگام نکوهش کبر و خودبرتر بینى چنین مى خوانیم: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ فَعَلَ اللّهُ بِاِبلیسِ اِذا حَبَطَ عَمَلَهُ الطَّویل وَ جَهْدَهُ اَلْجَهید، وَ کانَ قَد عَبَدَاللّه سِتةَ آلاف... عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَه فَمَنْ ذا بَعدَ اِبلیسِ یَسْلَمُ على اللهِ بِمثلِ مَعْصَیة؟! کُلاً ما کانَ الله سُبْحانه لَیَدْخُلَ الْجَنَّة بَشراً بِاَمْرِ اِخْراجِ بِهِ مِنْها مَلَکاً اِنَّ حُکْمَهُ فِى اَهْلِ السَّماءِ وَ اَهْلِ الاَْرْضِ لَواحِد; پند و عبرت گیرید به آنچه خداوند با ابلیس رفتار کرد، در آن هنگام که اعمال و عبادات طولانى و تلباش و کوششهاى او را ـ که شش هزار سال بندگى خدا کرده بود... ـ به سبب ساعتى تکبّر بر باد داد، با این حال چه کسى بعد از ابلیس مى تواند از کیفر خدا در برابر انجام همان معصیت مصون بماند؟ نه، هرگز ممکن نیست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر کارى که به سبب آن فرشته اى را از بهشت رانده است. حکم خداوند در باره اهل آسمان و زمین یکى است.
البته اطلاق فرشته بر شیطان براى آن است که در صفوف آنها جاى داشت و هم ردیف آنها بود نه این که از خود آنها بوده.
2ـ در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) چنین نقل شده که فرمود: «گناهان شعب و سرچشمه هایى دارند. اوّلین سرچشمه گناه (تکبّر) است که گناه ابلیس بود و به سبب آن از انجام فرمان خدا امتناع کرد و تکبّر ورزید و از کافران شد; بعد (حرص) بود که سرچشمه ترک اولاى آدم و حوا شد...; سپس حسد بود که سرچشمه گناه فرزند آدم، قابیل شد که به برادرش، هابیل حسد ورزید و او را به قتل رسانید.
3ـ از امام صادق(علیه السلام) در اصول کافى نقل شده که فرمود: «أُصُولُ الْکُفْرِ ثَلاثَة: الحِرصُ والاستِکْبارُ والحَسَدُ. فأَمّا الحرصُ فَانَّ آدَم حینَ نهى عن الشجرة، حَمَلَه الْحرصُ على أَنْ أَکَلَ مِنْها; و أَمّاالاستکبارُ فابلیس حیثُ أمَرَ بالسجودِ لِآدَمَ فَأَبى; و أَمّاالْحَسَدُ فابْنا آدَمَ حیثُ قَتَلَ أَحَدُهُما صاحبَه; اصول و ریشه هاى کفر سه چیز است: حرص; تکبر و حسد. حرص سبب شد که آدم از درخت ممنوع بخورد; تکبّر سبب شد که ابلیس از فرمان خدا سرپیچى کند; و اما حسد، سبب شد که یکى از فرزندان آدم دیگرى را به قتل برساند»
4- از پندهاى خداوند به موسى(علیه السلام) است که «یا موسى ، ضَعِ الْکِبْرَ وَ دَعِ الْفَخْرَ وَاذْکُرْ أَنَّکَ ساکِنُ الْقَبْرِ، فَلْیَمْنَعْکَ ذلِک مِنَ الشَّهَواتِ; اى موسى، تکبّر را رها کن و دست از فخرفروشى بردار و به یاد آور که تو در قبر سکونت خواهى یافت. باید اینها تو را از تمایلات باز دارد».
5 ـ از امام صادق(علیه السلام) از پدرانش نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «عَجِبْتُ لِاِبْنِ آدَمَ أَوّلُهُ نُطْفَةٌ و آخِرُهُ جیفَةٌ; وَ هُوَقائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ یَتَکَبّر; در شگفتم از پسر آدم که آغازش نطفه و پایانش مردار و در میان این دو حالت، ظرف مدفوع است، باز هم تکبّر مى کند».
6ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «مامِنْ رَجُلٌ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبّرَ ، اِلاّلِذِلَّة وَجَدَها فِى نَفْسِه; هیچ مردى تکبّر یا گردنکشى نمى کند مگر در اثر ذلّتى که آن را در خود احساس کرده است».
7ـ از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است:«خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً انْ مُتُّم مَعَها بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَ اِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا اِلَیْکُمْ; با مردم چنان معاشرت کنید که اگر در آن حال مردید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید به شما علاقه داشته باشند»
8 ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود:«مَنْ یَسْتَکْبِرْ، یَضَعْهُ اللّهُ; هرکس تکبّر ورزد خدا او را پست مى گرداند»
9ـ از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که فرمود:«مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ، ذَلَّ; هر کس در مقابل مردم تکبّر ورزید خوار مى گردد»
10ـ از داود بن فرقد، از برادرش نقل شده که گفت: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:«اِنَّ الْمُتِکَبِّرینَ یُجّعَلُونَ فىِ صُوَرِ الذَّرِّ ، یَتَوَطَّ أُ وَ هُمُ النّاسُ حتّى یَفْزَغَ اللّهُ مِنَ الْحِساب; (در روز قیامت) متکبّران به صورت مورچه در مى آیند و مردم آنها را پایمال مى کنند تا آن که خداوند از حساب فارغ شود».
ریشه هاى تکبّر و راه درمان آنها :
سه عامل مهم به عنوان سرچشمه تکبّر ذکر شده است:
الف) عدم معرفت به خدا و بندگان او و نیز نفس خویشتن; یعنى معلوم مى شود انسان متکبّر بزرگى عالم هستى و کوچکى خودش را نمى داند و اگر بخواهیم این علّت را از بین ببریم باید معرفت پیدا کنیم:«وَ لَوْ أَنّما فِى الارْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلام،والبحْر یَمُدُّهُ مِنْ بَحْدَهِ سَبْعَةُ أبحِرمانَفَدَتْ کَلِماتُ اللّه; علم و دانش خداوند، آن قدر هست که تمام دریاهاى روى زمین مرکب شود و تمام درختها قلم، نمى توانند آنها را بنویسند».
تمام علومى که انسان دارد در بعضى از کتابخانه ها هست، اگر بخواهند همه این علوم انسانى راـ که محصول هزاران سال است ـ بنویسند، فکر مى کنم به بیشتر از استخر کوچکى از مرکب نیاز نداشته باشد حال اگر انسانى به خداوند و عالم هستى معرفت داشته باشد آیا ممکن است که در او تکبّر پیدا شود؟ هر وقت از او سؤال کنند، مى گوید: آن ذرّه ها که به حساب نمى آیند مائیم.
درس عبرت:
در شهرستان قم، پهلوان مسلمان و متدینى بود که قامت رشید و نیرومندى هم داشت وقتى در کوچه ها حرکت مى کرد، عده اى از نوچه ها (یعنى پهلوانهاى جوان) اطرافش حرکت مى کردند. در اواخر عمرش، او را دیدم توانایى راه رفتن ندارد و وقتى مى خواهد به حرم بیاید او را روى همین چرخها گذاشته اند و بچّه کوچکى هم جناب پهلوان را باید بیاورد که به حضرت معصومه(علیها السلام) سلامى بکند. به دوستان گفتم: بیایید نگاه کنید که این درس عبرت بزرگى است.
بشرى که چنین است و این همه ضعیف است، باید تسلیم حق و خدا باشد! بنابراین، نشناختن خدا و خویش و جهان، سرچشمه همه این بدبختى هاست.
به دعاى عرفه توجه کنید ببینید چه جمله هاى عجیبى دارد. انسان وقتى جانبازى روز عاشورا را مى بیند، تعجب مى کند، اما دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) را مى خواند جانبازى بر اثر این معرفت است، چون اعمال برخاسته از اعتقاد و معرفت است. مى فهمد که آن حضرت (علیه السلام) دردعاى عرفه عرض مى کند: «الهى، مَنْ کانَ مَساوى، فَکِیْفَ لا تَکُونُ دَعاویة، دَعاویة; خدایا، این انسانى که اگر به خوبیهایش نیک بنگریم و آن را بشکافیم، در واقع عیب و نقص است، چگونه عیوبش، عیوب نباشد» و این انسانى که اگر حقایق و علومش را بشکافیم، آمیخته با جهل است، چگونه جهلش جهل نباشد. نیروهاى ما را وقتى بشکافند همه اش ضعف است.
حضرت امام حسین(علیه السلام) در همین دعاى عرفه عرض مى کند: اى خداى من، مردم مى آیند سراغ این آثار که از این آثار تو را بشناسد، مگر تو از من دور شده اى که بخواهم با آثار، تو را پیدا کنم: «عَمیِت عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْهِ رَقیبَاً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً; کور باد چشمى که جمال پاک تو را نبیند و زیان کار باد آن بنده اى که سهمى از عشق و محبت در دل او نیست! مگر تو کى از من دور شده اى که بخواهم تو را از میان آثار پیدا کنم.
کى رفته اى زدل، که تمنّا کنم ترا
کى بوده اى نهفته که پیدا کنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدى که من
با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
در صورتى که خدا را، جهان را و خودمان را بشناسیم، تکبر و غرور از بین مى رود و عبد مى شویم. لذا باید عظمت خدا را از عالم هستى بشناسیم،
مثالى براى معرفت دنیا :
ستارگانى که در این دنیا با چشم دیده مى شود از چهار تا پنج هزار بیشتر نیستند، امّا وقتى تلسکوپهاى نجومى، تهیّه و قطر عدسى هاى این تلسکوپها، بزرگتر، عظمت این عالَم نمایان تر و زیادتر شد. تا الان که شماره کرده اند تنها در یک قسمت از این آسمان ـ که مجموعه کهکشان ما باشد ـ صد میلیارد ستاره، یعنى صدهزار میلیون ستاره وجود دارد. تازه اینها مربوط به آسمان اول است و پشت این آسمان، شش آسمان دیگر هم هست: «اِنّا زَیَّنا شَماءَ الدُّنْیا بِزینَةِ الْکَواکِب;» من در مقابل این دستگاه عظیم خلقت کیستم که تکبر بورزم.
ب) عقده حقارت یکى از عوامل تکبّراست; یعنى چنین افرادى در وجودشان کمبودى احساس مى کنند و مى خواهند آن را جبران کنند و گمان مى برند جبران آن با تبختر و باد به غبغب انداختن است به این است که شانه ها را به عقب بیندازند، و چشمهایشان را به آسمان بدوزند، به کسى سلام نکنند یا جواب سلام کسى را ندهند. روانکاوان امروزى هم به این مطلب رسیده اند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«ما مِنْ رَجُل تَکَبّرَ أوْ تجبر الاّ لِذِلَّه وَجَدَها فى نَفْسِهِ; هیچ کس تکبّر نمى کند مگر به سبب آن ذلّتى که در درون جانش احساس مى کند»این همان عقده حقارت است که از آن به ذلت تعبیر شده است; مثلاً فرد در خانواده فقیرى پرورش یافته، خیال مى کند فقرعیب است، یا بى احترامى بعضى از پدرو مادرها به فرزندانشان باعث مى شود آن فرزند دچار کمبود شخصیت شود و از براى جبران آن، به تکبّر رو بیاورد.
یکى از مظاهر زشت دنیاى ماشینى و صنعتى امروز، فرزندان نامشروع است که در اروپا و آمریکا فراوان یافت مى شوند، مثلاً در انگلستان، نیم میلیون فرزند نامشروع متولد مى شود البته این آمار چندین سال قبل است. همین افراد وقتى به جامعه پا مى گذارند، عامل بسیارى از جنایتها، کشتارها، سرقتها و... مى شوند. وقتى پرونده ها بررسى مى شود، مى بینیم که درصد بسیارى از جانیان بزرگ، همین فرزندان نامشروع هستند.
یکى از عوامل چنین اعمال زشتى، عقده حقارت است که اینان در خود مى یابند. وقتى وى مى بیند دیگران پدر و مادر مشخصى دارند و پدر و مادر او مشخص نیست، احساس حقارت و کمبود در خود مى کند و همین سبب جنایتها و کشتارها و ... مى شود و از این رو،
اوّلاً: حسّ انتقامجویى در او شعلهور مى شود و مى گوید باید از جامعه اى که مرا بدین روز انداحته، انتفام بگیرم.
ثانیاً: براى این که به شهرت برسد و کمبود درونى اش را جبران کند.
س: راه درمانش چیست؟
ج: باید این خلاء و کمبود را پر کرد و بهترین راه آن، ایمان به خداست، ایمان به خدا به قلب انسان وسعت مى بخشد و وقتى شخص دریافت که همه چیز از خداست و بنده از خود چیزى ندارد، دیگر مغرور نمى شود و در خود حقارت و کمبودى احساس نمى کند.
ج ـ عامل دیگر، خودخواهى و حبّ ذات است
انسان باید خودش را دوست داشته باشد، چون اگر خودش را دوست نداشته باشد، به دنبال کارى نمى رود. امّا اگر حبّ ذات بى حساب و کتاب باشد و به افراط و تفریط بینجامد، به خودخواهى و خودبینى تبدیل مى شود که دیگر از خویشتن بین، انتظار خداجویى و خداخواهى نباید داشت; زیرا این تکبّر و خودپسندى کار را به جایى مى رساند که گمان مى برد خدا همه فضایل را در وجود او گذاشته و دیگران بهره اى از آنها ندارند.