منهال بن عمرو گوید: من بر امام سجاد(ع) وارد شدم، پس از آن که از مکه مراجعت کرده بودم.
امام فرمود: حرمله (قاتل علی اصغر) در چه حالی است؟
عرض کردم: از کوفه که می آمدم هنوز زنده بود.
امام دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و نفرین کرد و گفت: خدایا حرارت آتش را به او بچشان. «اللهم اذقه حرالحدید» خدایا حرارات آهن را به او بچشان.
مهال گوید: پس به کوفه بازگشتم. مختار تازه قیام کرده بود و با من دوست بود. با او به مکان عبادی کوفه رفتیم، پس جمعی با شتاب آمدند و گفتند: ای امیر بشارت باد که حرمله دستگیر شد. سپس حرمله را نزد مختار آوردند، اول دستها و پاهای حرمله را باشمشیر قطع کردند و سپس او را در آتش انداختند. منهال گوید: به یاد نفرین امام سجاد(ع) افتادم و سبحان الله گفتم: مختار گفت: این تسبیح از روی تعجب بود؟! من نفرین امام سجاد(ع) را برای مختار نقل کردم. مختار خوشحال شد و دو رکعت نماز خواند و سجده کرد که دعای امام به دست او مستجاب شد و شکر خدا کرد که این توفیق نصیب او شد
مُهر بر لب زده
دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ...
گفتم تابدانم تا بدانی ...