سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

شیخ عبدالسلام یکى از زهاد و عباد اهل سنت بود، به طورى که نامش را جهت تبرک به پرچمهاى مى نوشتند. به این صورت لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، شیخ عبدالسلام ولى الله.

 

این مرد روزى بالاى منبر گفت: هر که مى خواهد از بهشت جایى بخرد بیاید. مردم ازدحام کردند و شروع به خریدن نمودند و شیخ تمام بهشت را فروخت.  

 

 

در آخر مردى آمد و گفت: من دیر رسیدم، اموال زیادى دارم، باید یک جایى به من بفروشى. شیخ گفت: دیگر محل خالى باقى نمانده، مگر جاى خودم و الاغم!

 

 

مرد درخواست کرد شیخ محل خودش را بفروشد و خود از جاى الاغش استفاده نماید. شیخ قبول کرد. آن محل را فروخت و در بهشت بدون مکان ماند.
 

 

روزى در نماز گفت: چخ چخ! بعد از نماز پرسیدند: چرا چخ چخ کردى؟       گفت: هم اکنون که در بصره هستم مکه را مشاهده مى کنم. در حال نماز دیدم سگى وارد مسجدالحرام شد از اینجا او را چخ کرده بیرونش نمودم.  

 

 

مردم بسیار در شگفت شدند و مقامش در نظر آنها بیشتر جلوه نمود.      یکى از مریدان او، پیش زن خود که شیعه بود آمد و جریان را نقل کرد و گفت خوب است مذهب تشیع را رها کنى.

 

 

زن جواب داد: اشکالى ندارد، ولى تو یک روز شیخ را با جمعى از مریدان دعوت کن تا در مجلس شیخ مذهب تو را بپذیرم. آن مرد خوشحال شد و     فردا شیخ را دعوت کرد.

 

 

وقتى همه میهمانان آمدند، زن سفره را انداخت و براى هر نفر مرغى بریان گذاشت ولى مرغ شیخ را در زیر برنج پنهان کرد.
 

 

وقتى چشم شیخ به ظرفهاى مریدان افتاد، دید هر کدام یک مرغ بریان دارد و ظرف خودش مرغى ندارد. عصبانى شد و گفت: به من توهین کرده اید، چرا مرغ بریان براى من نگذاشته اید؟

 

 

زن که منتظر چنین فرصتى بود گفت: یا شیخ! تو در بصره ادعا مى کنى، سگى که در مکه وارد مسجدالحرام شده مى بینى با این همه مسافت و دورى راه، اما در اینجا با این فاصله کم نمى بینى که مرغ بریان در زیر برنج است.

 

 

شیخ از جا حرکت کرده گفت: این زن رافضیه، خبیثه است. و از مجلس بیرون رفت. مرد صاحبخانه تا این جریان را مشاهده کرد، مذهب خود را رها کرد و به مذهب زنش در آمد و شیعه شد.