بسم الله
سر آغازی دوباره برای کارم امید وارم بتونم دوباره تو وب بنویسم
روزی یکی از پریان خدمت اقا رسول الله بود که امیر المومنین علی(ع) وارد سدند . آن پی حراسان به پشت پیامبر رفت و پنهان شد آقا رسول الله علت را جویا شد
آن پری گفت : زمان سلیمان نبی عصیان ورزیدم او دسته ای از جنیان را به سراق من فرستاد بر آنها پیروزی جستم تا اینکه این جوان (امیر المومنین) که سوار بر اسبی بود به سراغ من آمد مرا مجروح کرد و به خدمت سلیمان نبی بورد .
در آن هنگام زخم را که هنوز بهبود نیافته بود به آقا رسول الله نشان داد .
کتاب شریف القطره ( آیت الله سید احمد مستنبط . بخش فظائل امیرالمومنین علی (ع) )
مُهر بر لب زده
دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ...
گفتم تابدانم تا بدانی ...