آقای حاج حبیب نانوا میگفتند:
هنگامی که آقای مجتهدی از عراق به مشهد آمده بودند و در منزل ما بسر میبردند: مدت سه ماه غذای ایشان فقط یک لیوان آب خربزه بود و به غیر از آن هیچ غذایی میل نکردند و در طی این مدت بارها میدیدم که ایشان ساعتها بدون کوچکترین حرکتی مثل مرده روی زمین افتادهاند و حتی نفس هم نمیکشند. اما جرأت نمیکردم جلو بروم!!
یک روز که این حالت مدت زیادی طول کشید، جلو رفتم و دیدم ایشان مردهاند! من که وحشت زده شده بودم، سراسیمه به بیرون دویدم که بگویم آقا مردهاند؛ یکمرتبه ایشان بلند شدند و به حالت عادی بازگشتند!!
آنگاه فرمودند:
آقا حبیب، آقا جان، نترسید، روح ما را به بالا میبرند و صیقل میدهند و بر میگردانند، شما اصلاً ناراحت نباشید.
-------------------------------------------------------------------------------------------
تازه بودن بدن قطب راوندی
آیت الله العظمی اراکی می فرمود:
مرحوم آخوند محمد حسن جلالی نقل کرد که:
استادم مرحوم آقا شیخ محمدحسین فرمود وقتی که صدراعظم (قریب به زمان مشروطیت) صحن مطهر قم را تعمیر می کرد در اثر تعمیر، روزنه ای به قبر قطب راوندی باز شده بود.
من رفتم و از نزدیک دیدم که دو سر زانوی مرحوم قطب راوندی سالم است.
سر خود را داخل قبر کردم و سر زانوی آن بزرگوار را بوسیدم در حالی که اثری از فرسودگی در آن نبود و هیچ تأثیری هم از بوسیدن من در آن بوجود نیامد...
آیت االله اراکی می فرمودند: من قبلا این داستان را شنیده بودم و این مطلب هم بین مردم قم متواتر بود که جنازه مرحوم قطب راوندی تازه است .
------------------------------------------------------------------------------------------------
اسراری از واقعه روز عاشورا
جناب آقای غلامعلی کریمی نقل کردند:
زمانی که آقای مجتهدی در قم بسر میبردند، دهه اول ماه محرم در منزلشان مراسم سوگواری و عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) برپا بود، یک روز عاشورا که در خدمتشان بودیم و بیرون اتاق در حیاط، مراسم عزاداری برقرار بود، یکمرتبه حالشان دگرگون شد و شروع به بیان صحنهای از روز عاشورا نمودند و به طوری آن را مجسم کردند که هر روز عاشورا آن صحنه در نظرم آمده و هرگز آن را فراموش نمیکنم.
ایشان فرمودند:
روز عاشورا صد و بیست و چهار هزار پیامبر و تمام اولیاء الهی صف کشیده بودند و پیامبر بزرگوار اسلام و حضرت مولا علی (علیهالسلام) و حضرت زهراء (علیهاالسلام) و آقا امام حسن (علیهالسلام) همه حاضر بودند و حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) را در آن معرکه تماشا میکردند، در آن موقع حضرت مولی علی (علیهالسلام) در حالی که آستینهای مبارک را بالا زده بودند پیوسته به حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)، اشاره میکردند و میفرمودند: حسین برو، فرزندم برو مأموریت را انجام بده.
ایشان میگفتند: میدانید چرا حضرت مولی (علیهالسلام) به فرزندشان تأکید میفرمودند؟
چون خداوند متعال خبر این واقعه و این فدایی خودش را در تمام عوالم پخش کرده و وقوع این حادثه را برای تمام اولیائش بیان نموده بود، بخاطر اینکه مبادا بدائی حاصل شود و این اتفاق واقع نشود، حضرت مولا علی (علیهالسلام) به آقا امام حسین (علیهالسلام) میفرمودند، فرزندم حسین برو،
اینجا بود که از شدت گریه کلام آقا قطع شد و صدای ضجه و شیون اهل مجلس در و دیوار خانه را به لرزه درآورده بود.
هنگامی که آقای مجتهدی از عراق به مشهد آمده بودند و در منزل ما بسر میبردند: مدت سه ماه غذای ایشان فقط یک لیوان آب خربزه بود و به غیر از آن هیچ غذایی میل نکردند و در طی این مدت بارها میدیدم که ایشان ساعتها بدون کوچکترین حرکتی مثل مرده روی زمین افتادهاند و حتی نفس هم نمیکشند. اما جرأت نمیکردم جلو بروم!!
یک روز که این حالت مدت زیادی طول کشید، جلو رفتم و دیدم ایشان مردهاند! من که وحشت زده شده بودم، سراسیمه به بیرون دویدم که بگویم آقا مردهاند؛ یکمرتبه ایشان بلند شدند و به حالت عادی بازگشتند!!
آنگاه فرمودند:
آقا حبیب، آقا جان، نترسید، روح ما را به بالا میبرند و صیقل میدهند و بر میگردانند، شما اصلاً ناراحت نباشید.
-------------------------------------------------------------------------------------------
تازه بودن بدن قطب راوندی
آیت الله العظمی اراکی می فرمود:
مرحوم آخوند محمد حسن جلالی نقل کرد که:
استادم مرحوم آقا شیخ محمدحسین فرمود وقتی که صدراعظم (قریب به زمان مشروطیت) صحن مطهر قم را تعمیر می کرد در اثر تعمیر، روزنه ای به قبر قطب راوندی باز شده بود.
من رفتم و از نزدیک دیدم که دو سر زانوی مرحوم قطب راوندی سالم است.
سر خود را داخل قبر کردم و سر زانوی آن بزرگوار را بوسیدم در حالی که اثری از فرسودگی در آن نبود و هیچ تأثیری هم از بوسیدن من در آن بوجود نیامد...
آیت االله اراکی می فرمودند: من قبلا این داستان را شنیده بودم و این مطلب هم بین مردم قم متواتر بود که جنازه مرحوم قطب راوندی تازه است .
------------------------------------------------------------------------------------------------
اسراری از واقعه روز عاشورا
جناب آقای غلامعلی کریمی نقل کردند:
زمانی که آقای مجتهدی در قم بسر میبردند، دهه اول ماه محرم در منزلشان مراسم سوگواری و عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) برپا بود، یک روز عاشورا که در خدمتشان بودیم و بیرون اتاق در حیاط، مراسم عزاداری برقرار بود، یکمرتبه حالشان دگرگون شد و شروع به بیان صحنهای از روز عاشورا نمودند و به طوری آن را مجسم کردند که هر روز عاشورا آن صحنه در نظرم آمده و هرگز آن را فراموش نمیکنم.
ایشان فرمودند:
روز عاشورا صد و بیست و چهار هزار پیامبر و تمام اولیاء الهی صف کشیده بودند و پیامبر بزرگوار اسلام و حضرت مولا علی (علیهالسلام) و حضرت زهراء (علیهاالسلام) و آقا امام حسن (علیهالسلام) همه حاضر بودند و حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) را در آن معرکه تماشا میکردند، در آن موقع حضرت مولی علی (علیهالسلام) در حالی که آستینهای مبارک را بالا زده بودند پیوسته به حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)، اشاره میکردند و میفرمودند: حسین برو، فرزندم برو مأموریت را انجام بده.
ایشان میگفتند: میدانید چرا حضرت مولی (علیهالسلام) به فرزندشان تأکید میفرمودند؟
چون خداوند متعال خبر این واقعه و این فدایی خودش را در تمام عوالم پخش کرده و وقوع این حادثه را برای تمام اولیائش بیان نموده بود، بخاطر اینکه مبادا بدائی حاصل شود و این اتفاق واقع نشود، حضرت مولا علی (علیهالسلام) به آقا امام حسین (علیهالسلام) میفرمودند، فرزندم حسین برو،
اینجا بود که از شدت گریه کلام آقا قطع شد و صدای ضجه و شیون اهل مجلس در و دیوار خانه را به لرزه درآورده بود.