یکى از استثنائات سیدالشهدا علیه السلام که تاکنون کم تر کسى بدان پرداخته است، به نبردهایى مربوط مى باشد که در روز عاشورا رخ داد. در طول تاریخ، جنگ ها ودرگیرى هاى فراوانى رخ داده وستم هاى بسیارى، پیش از ماجراى کربلا وپس از آن، در نقاط گوناگونى از جهان صورت گرفته است.
در هیچ یک از جنگ هاى تاریخ دیده نشده است که فرمانده سپاه بر بالین یکایک سربازان بیاید ومانعِ اهانت دشمن به سرباز به خون خفته شود. اما در کربلا امام حسین علیه السلام هنگامى که یکى از اصحاب بر زمین مى افتاد فوراً خودشان را به بالین وى مى رساندند واین از استثنائات سیدالشهدا علیه السلام است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله با این که از امام حسین علیه السلام برترند در جنگ ها چنین رفتار نمى کردند وحضرت امیرالمؤمنان على علیه السلام نیز در سه جنگى که بر ایشان تحمیل شد چنین روشى اتخاذ نکردند وقانون جنگ نیز چنین چیزى را اقتضا نمى کند. اما یکى از استثنائات سیدالشهدا علیه السلام این است که بر بالین تک تک شهدا مى آمدند ومانع هرگونه اهانت احتمالى دشمنان به پیکر مطهر شهدا مى شدند. آن حضرت بر بالین زهیربن قین، حبیب بن مظاهر، قاسم بن حسن، حضرت قمر بنى هاشم وکلیه شهیدان آمدند وهمه شهیدان از حربن یزید ریاحى ـ که شیخ عشیره بود ـ تا «جون» غلام سیاه از این مزیت بى بهره نماندند. چراکه آن حضرت آخرین کسى بودند که به شهادت رسیدند وحتى عبداللّه بن الحسن علیهماالسلام نیز ـ که پیش از امام حسین علیه السلام بر زمین افتاد ولى پس از آن حضرت به شهادت رسید ـ نیز از این قاعده مستثنا نیست وحضرت بر بالین وى نیز آمدند.
هم در روایات ائمه علیهم السلام وهم در گفتار مورخان وناقلان واقعه کربلا وکسانى چون حمیدبن مسلم ـ که روى بلندى ایستاده بود ـ این نکته آمده است که امام حسین علیه السلام در واقعه عاشورا سوار بر اسب مراقب اوضاع بودند وبه محض آن که شهیدى بر زمین مى افتاد مانند باز شکارى (کالصّقرِ المنقضّ) فورا بر سر بالین وى حاضر مى شدند.
شهداى واقعه کربلا در لحظه اى بر زمین مى افتادند که از آنها رمقى بیشتر باقى نمانده بود وحتى اگر آنان را نمى کشتند، بعد از کمى جان مى سپردند؛ زیرا انبوه ضربات تیر ونیزه وشمشیرى که از همه سو به بدن آنان اصابت کرده بود وخستگى وتشنگى شدید ومبارزه با لشکریان زیاد با جنگ افزارهاى کثیر آن زمان که از آن جهت آنها را به کوه آهن توصیف کرده اند کافى بود تا آنان را از پاى درآورد. ولى حضرت در حالى خود را به بالین آن شهید مى رساندند که هنوز نیمه جانى در بدن او باقى بود. حضرت با دشمنان مى جنگیدند وپیکر شهید را شخصا به خیمه ها مى آوردند یا دستور مى دادند که آن را به خیمه برسانند.
تنها استثنا در این مورد بدن حضرت اباالفضل بود که حضرت به دلایلى ایشان را به خیمه ها نرساندند. حضرت ابالفضل که سالارى یاران ابا عبداللّه الحسین علیه السلام را بر عهده داشتند، هرچند برادر امام حسین علیه السلام بودند، خود را خادم ایشان مى دانستند. شاید بنا بوده است که بدن این برادر همچون بدن مطهر حضرت در وسط جبهه نبرد باقى بماند وایشان که در هیچ حالتى از همراهى وپشتیبانى آن حضرت کوتاهى نکردند، در این مسئله نیز همانند حضرت باشند. شاید هم مشیّت الهى این بوده است که آن حضرت مثل خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام قبّه وبارگاه مستقلى داشته باشند که ملجأ ومزار عام وخاص باشد.
حضرت در لحظه افتادن هر کدام از شهدا به بالین او مى آمدند، سر او را به دامن مبارک مى گرفتند، خاک ها وخون ها را از چهره اش پاک مى کردند، احیاناً با او سخن مى گفتند، برایش دعا مى نمودند، وسرانجام آن شهید در حالى جان مى داد که سرش در دامان مولایش سیدالشهدا علیه السلام بود....
چه کسى مى تواند تصور کند که براى آن شهید چه قدر ارزشمند بود که در لحظه جان دادن سرش در دامان مولایش باشد؟ زهى شرف که روح انسان در حالى از بدن مفارقت کند که انسان همنشین وهمسخن همچون مولایى باشد! چه سعادتى از این بالاتر که انسان در رکاب سیدالشهدا علیه السلام کشته شود ودر لحظه آخر کسى چون امام حسین علیه السلام از او خشنود باشند؟ چه دنیایى از دنیاى این افراد بهتر وچه آخرتى از آخرت اینان بالاتر؟ خوشا به حالشان وچه جایگاه والایى نزد خداى متعال ورسول خدا صلى الله علیه و آله دارند وگوارایشان باد. کاش ما نیز بودیم وبه این فوز عظیم دست مى یافتیم....
جاى شگفت نیست که مى بینیم اصحاب حضرت براى شهادت لحظه شمارى مى کردند واز یکدیگر سبقت مى گرفتند وچه بسا سرخوش وشادمان با یکدیگر شوخى مى کردند. در حقیقت حضرت سیدالشهدا علیه السلام چنین روحیه هاى بلند واستوارى در آنان ایجاد کرده بودند واز سوى دیگر شوق جان دادن در دامان آن حضرت آنان را چنان مشتاق کرده بود که سراز پا نمى شناختند. بیهوده نیست که حضرت خود درباره اصحابشان فرموده اند:
إنّی لا أعلَمُ اصحاباً أوفى ولا خیراً من أصحابی؛ من هیچ یارانى بهتر وباوفاتر از اصحاب خود نمى شناسم.
در حقیقت اصحاب آن حضرت نیز یکى دیگر از استثنائات دستگاه سیدالشهدا علیه السلاممى باشند.
مورخین ذکر کرده اند در شب عاشورا وقتى بُرِیر شروع کرد به مزاح وشوخى کردن با عبدالرحمان، عبدالرحمان به او گفت: اى بُرِیر، مى خندى؟ اکنون زمان خنده ومزاح نیست.
بُرِیر گفت: خاندانم به خوبى مى دانند که من نه در جوانى ونه اکنون که پیر شده ام هیچ گاه شوخى وخنده را دوست نداشته ام. اما اکنون از سر شادمانى وبشارت است که شوخى مى کنم. به خدا قسم که مدتى بیشتر نمانده است که با شمشیرهاى مان با این قوم ملاقات کنیم وپس از آن در نعمت هاى جاویدان بهشت متنعم خواهیم بود.
بُرِیر فقیه وعالم مجتهدى بود که حتى در ایام جوانى نیز با شوخى میانه اى نداشت، اما اکنون در کهنسالى چه شده است که با عبدالرحمن از در مزاح در آمده است؟ ظاهر روایت نشان مى دهد که شوخى بریر از شوخى هاى مربوط به جوانان بود که با شأن وسن وسال بریر تناسبى نداشت. از همین رو بود که اعتراض عبدالرحمن را باعث شد. به هر حال این مطلب از وجد فوق العاده بُرِیر و روحیه بالاى شهدا کربلا حکایت مى کند والبته آنان این روحیه را از سیدالشهدا علیه السلام کسب کردند. کسانى چون بریر مشاهده مى کردند که هر چند اصحاب دیگر حضور دارند، سیدالشهدا علیه السلام خود شخصاً به بالین هر شهید مى روند واو را مورد لطف وعنایت قرار مى دهند. آنها نیز براى درک چنین فیض ومنزلتى لحظه شمارى مى کردند.
مُهر بر لب زده
دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ...
گفتم تابدانم تا بدانی ...