خداى متعال در قرآن کریم فرموده است:
«وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ آن گاه که منافقان وبیماردلان مى گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
این آیه مبارکه جزو آیاتى است که در شأن جنگ احزاب نازل شده است. نبرد احزاب از مهم ترین جنگ هاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد. این جنگ در ابتداى کار از سخت ترین ودشوارترین نبردهایى به نظر مى رسد که علیه مسلمانان به راه انداخته شده است، ولى در ادامه براى مسلمانان آسان تر از هر جنگ دیگرى بود ودر شأن آن سوره اى نازل شد که در قرآن سوره احزاب نامیده مى شود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله طى چندین نبرد با مشرکان جنگید وبر آنان پیروز شد، با یهودیان نبرد کرد وآنان را شکست داد، ودر رویارویى با نصارا نیز بر آنان ظفر یافت. آن حضرت در رویارویى با منافقان نیز بر آنان پیروز شد. بدین ترتیب هرگروه یا حزبى که با سپاه اسلام رویارو مى شد، پیروزى از آن مسلمانان بود. از این جا بود که سران این گروه ها واحزاب گوناگون به این اندیشه افتادند که گرد هم آیند وسپاهیان وتوش وتوان خود را براى نبردى سرنوشت ساز با رسول خدا جمع کنند وکار مسلمانان را یکسره سازند. این جنگ همان جنگ احزاب بود که طى آن مشرکان به همراه یهودیان ونیز منافقان ـ که ستون پنجم سپاه دشمن را تشکیل مى دادند ـ سپاهى با دوازده هزار مرد مسلح علیه رسول خدا صلى الله علیه و آله سامان دادند ومدینه منوره را محاصره نمودند.
در آن هنگام آن چنان که تاریخ نویسان گفته اند شمار سپاهیان اسلام از چند هزار نفر تجاوز نمى کرد واصلاً عده کل ساکنان مدینه در آن روزگار بیش از ده هزار نفر (یعنى کم تر از سپاه محاصره کننده شهر) نبود. سپاه مسلمانان ساز وبرگ چندانى نداشت وبیشتر آنان سلاح کافى ومرکب نداشتند وپیاده بودند. در حالى که سپاه آراسته دشمن سازوبرگ بسیار داشت ویکى از مهم ترین فرماندهان آنان عمروبن عبدودّ عامرى بود که همسنگ هزار سوار به شمار مى آمد.
این حالتِ نابرابرىِ نظامى برخى از مسلمانان را واداشت که از پیامبر بخواهند با سپاه احزاب وارد گفتگو شود. برخى از آنان مى گفتند: با آنان مصالحه مى کنیم ودر برابر همه خواسته هایشان سر تسلیم فرود مى آوریم، حتى اگر پرستش بت ها را از ما بخواهند. ما توان رویارویى با آنها را نداریم وعقل حکم مى کند که با آنان مواجه نشویم. بلکه مطابق نظر آنان عمل کنیم وصبر کنیم تا وقتى که در آینده توان کافى به دست آوردیم با آنان بجنگیم.
البته تا این جاى کار مشکل چندانى نیست. ممکن است کسى به آنان حق بدهد وبگوید: لشکر بى ساز وبرگ وکم شمار مسلمانان کجا مى توانست با آن سپاه تا بن دندان مسلح مقابله کند؟ اما مسئله به همین جا ختم نمى شد وقرآن کسانى را که از یارى وپشتیبانى مسلمانان روگردان شدند به شکلى بسیار منفى توصیف مى کند ومى فرماید:
«وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ آن گاه که منافقان وبیماردلان مى گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
به عبارت دیگر کار این افراد به جایى رسید که خدا وپیامبر صلى الله علیه و آله را دروغگو شمردند. این افراد عقل ناقص خود را در آن حد مى دیدند که درباره وعده پیروزى ونصرت الهى که خدا به پیامبر خود داده بود، داورى کنند. خداى متعال نیز در مقابل، آنان را منافق وبیماردل توصیف کرد.
خداى متعال در این جنگ مى خواست به سپاه اسلام وبه ما وهمه مسلمانان تا روز قیامت این مطلب را ثابت کند که رشته کار در دست خدا، ویارى از سوى اوست. در این نبرد همه احزاب وگروه ها علیه مسلمانان متحد شدند وشمارشان از عده مسلمانان بسیار افزون تر بود ودست به محاصره مدینه زدند. اما خداى متعال بدون هیچ تلفاتى پیروزى را از آن مسلمانان نمود به طورى که از مسلمانان حتى یک تن هم کشته نشد؛ چیزى که ثابت مى کرد نصرت فقط از سوى خداى متعال است: «وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللَّهِ»؛ «پیروزى تنها از جانب خداى توانمند فرزانه است».
پیش از این آیه خداى متعال حالت مسلمانان را در این جنگ این گونه توصیف مى کند:
«إِذْ جَآءُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَـرُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ آن گاه که از بالا وپایین به شما حمله بردند وآن دم که چشم ها خیره شد وجان ها به گلو رسید وگمان هاى گوناگونى به خدا بردید.
این تعبیر گویاترین ودقیق ترین تعبیرى است که مى تواند حالت هراس وبیم مسلمانان را در آن روز نشان دهد. همان طور که مى دانیم انسانى که به شدت هراسان است مردمک چشمش حرکت منظم ندارد وبه این سو وآن سو در گردش است. «زیغ» در لغت عربى به معناى میل وگردش است. چشم فرد هراسان کاملاً رو به طرف مقابل باز است ولى چیزى نمى بیند. چه بسا اگر کسى به او سلام کند پاسخ نگوید واصلاً نشنود. شخصى که به شدت ترسیده است چه بسا مجروح شود، یا به دیوارى اصابت کند ولى متوجه چیزى نشود وچیزى نبیند! چشم او هرچند باز است ومى بیند ولى اندیشه او چنان مشغول ودرگیر است که تصویرى که به مغز ارسال مى شود دریافت نمى شود. حالت مسلمانان در جنگ احزاب چیزى شبیه به این بود وچشمانشان هرچند باز بود ومردمک دیدگانشان مى گشت چیزى را نمى دیدند.
در این آیه تعبیر دیگرى نیز هست که هراس شدید مسلمانان را در آن روز به تصویر مى کشد: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»؛ «جان ها به گلوگاه رسید». چگونه ممکن است دل به گلوگاه رسد در حالى که فاصله این دو بیش از چهار اینچ مى باشد؟ شخصى که ترسیده است ضربان قلبش به شدت مى زند وبه نفس نفس مى افتد. از این رو در پى دم وبازدم هاى متوالى حجم زیادى از هوا از ریه او عبور مى کند وانتقال این حجم فراوانِ هوا موجب مى شود که صداى خاصى از حنجره شخصى شنیده شود ودرست مثل کسانى که مبتلا به تنگى نفس مى باشد، سینه اش به خس خس مى افتد. تاریخ نویسان آورده اند که وقتى خبر محاصره شهر توسط سپاه احزاب به گوش مسلمانان رسید، سینه هایشان به خس خس افتاد.
خداى متعال سپس در وصف بیشتر حالت آنان مى افزاید: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ وگمان هاىِ بى جاىِ بسیارى به خدا بردید. یعنى مى گفتید که خدا به ما وعده نصرت داده است. پس این نصرت کجاست؟ ما عده اندکى هستیم واین لشکر مسلح ما را فراگرفته است!
اما هدف خداى متعال از همه این امور امتحان بندگان مى باشد واصلاً هدف از خلقت همین است. خداى متعال مى فرماید:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَـذِبِینَ»؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند: ایمان آوردیم به حال خود رها مى شوند ومورد آزمایش قرار نمى گیرند؟ به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته اند معلوم دارد ودروغگویان را نیز متمایز کند.
تمام این صحنه ها در واقع امتحان الهى است وبسیار بودند مسلمانانى که در این آزمون ایمان خود را از کف دادند وسقوط کردند. این افراد همان کسانى هستند که مى گفتند: «مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
نبرد احزاب در اواخر عمر بابرکت پیامبر صلى الله علیه و آله وپیش از فتح مکه رخ داد. خداى متعال مهلت مى دهد ولى اهمال نمى کند وپیروزى ـ هرچند اندک زمانى به طول انجامد ـ به هرحال حق مسلمانان است. اگر در میان مسلمانان چهار تن بودند که با تمام وجود در راه خدا برخاستند واز عمق جان اخلاص ورزیدند ودر راه خدا جنگیدند وسخن گفتند، همین قدر کافى است تا خداى متعال به برکت همین چهار تن نصرت خود را روزى مسلمانان سازد.
در میان سپاه مسلمانان ـ غیر از کسانى که گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند ـ عده معدودى نیز وجود داشتند که هم چنان نسبت به خدا خوش گمان ماندند وهمانند دیگران گمان هاى بى جاى فراوان به خدا نبردند. بلکه گفتند: کارها به دست خداست وخدا وپیامبرش به ما وعده پیروزى داده اند. بنابراین هرچند شمار کافران از ما بیشتر باشد، دیر یا زود پیروزى از آن ما خواهد بود.
نتیجه جنگ چنین شد: «وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ»؛ «خدا مؤمنان را در جنگ حمایت وکفایت نمود واز کارزار بى نیازشان فرمود». بدین ترتیب جنگى که سخت ترین نبرد پیامبر به نظر مى آمد، آسان ترین نبرد شد وبا کشته شدن پهلوان عرب عمروبن عبد ودّ به دست ابرمرد بى مانند جهان اسلام، حضرت على بن ابى طالب علیه السلام، مسلمانان پیروز شدند. در هنگام رویارویى عمروبن عبد ودّ با امیرمؤمنان على علیه السلام، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «برز الایمان کله إلى الشرک کله؛ اکنون تمام ایمان وکلیت آن با تمام شرک به مقابله برخاسته است». با کشته شدن این پهلوان، سپاه کفر شکست خورد، بدون آن که حتى یک تن از مسلمانان کشته شود.
همیشه چنین است که هنگام رویارویى حق وباطل، اگر گروهى از مؤمنان با دلیرى تمام خود را وقف راه خدا کنند، خداى متعال پیروزى را نصیبشان مى کند، هم چنان که در جنگ احزاب نصیب مؤمنان فرمود. این سنت خداست والبته در سنت خدا دگرگونى راه ندارد.
مُهر بر لب زده
دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ...
گفتم تابدانم تا بدانی ...