خلوص نیت
صدقهای که انسان در راه خدا میدهد از نظر آن خلوص نیتش متفاوت است. یک وقت کسی صدقهای میدهد، از مال خودش چیزی به دیگران میدهد، در دل خودش هزار جور غرور هست، این من هستم که با مال خودم که از کد یمین و عرق جبین خودم به دست میآورم، دارم جان مردم را نجات میدهم، چنین و چنان میکنم. ولی یک فرد دیگر است که اساسا برای خودش کوچکترین ارزشی قائل نیست، خیلی در ته دلش ممنون است که خدا او را واسطه قرار داده است. حالتش حالت کسی است که یک نفر دیگر «صدقه را» به دست او داده میگوید: آقا این را تو بده. این دیگر برای خودش شخصیتی قائل نیست، فقط این امتنان را دارد که من وسیله قرار گرفتم. خدا را شکر میکند که وسیله چنین کاری قرار گرفته است.
چرا صدقه سری و مخفی اجرش بیشتر است از صدقه علنی؟ برای اینکه صدقه سری از نظر کیفیت بالاتر است، یعنی انسان به اصطلاح معروف یک دستش میدهد دست دیگرش آگاه نمیشود و حتی خود طرف متوجه نمیشود که چه کسی به او داده است. ما در اخبار ائمه اطهار داریم که افرادی بودند از خاندان خودشان بنیهاشم که ائمه اگر مستقیم میخواستند به آنها کمک کنند بسا بود احساس حقارت میکردند، ائمه به افراد دیگری «مساعده» میدادند و به آنها میسپردند که تو از طرف خودت بده و اسم ما را نبر، نفهمند از طرف ماست. گاهی اتفاق میافتاد که آنها گله میکردند، میگفتند: شما بیگانهها به ما میرسید، ولی این پسرعموهای ما به ما رسیدگی نمیکنند. اینها همه به کیفیت عمل، به جنبه «اصوب عملا » و به جنبه «احسن عملا» برمیگردد.
این مسالهای که عرض کردم مساله منت است. ما در دعای «مکارمالاخلاق» میخوانیم که: «و اجر للناس علی یدی الخیر و لا تمحقه بالمن» خدایا برای مردم به دست من خیر را جاری کن، اما اثر آن را با منت گذاشتن من از بین نبر، یعنی خیری که به دست من جاری بشود ولی توام با یک منت گذاشتن باشد از بین رفته است.
قرآن کریم در سوره بقره آیه 264 میفرماید: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی، صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید»، یعنی اگر شما کار خیر بکنید بعد با یک منت یا یک اذیت، کاری بکنید که روح طرف را خرد کنید، تمام آن عملتان بیارزش است. اینها کیفیت عمل است. از همه اینها بالاتر بهطورکلی درجه خلوص عمل است، یعنی صرف لله و فیالله بودن، هیچ غرضی انسان نداشته باشد، در آن اعماق قلبش هم دوست نداشته باشد که مردم اگر اطلاع پیدا کنند او را ستایش کنند. این تعبیری است که در حدیث آمده است، وقتی راجع به اخلاص عمل سوال میکنند که اخلاص عمل چگونه است، میفرماید: اخلاص عمل به این نحو است که اینطور نباشید که اگر مردم اطلاع پیدا کنند خوشحال بشوید و بلکه آنهایی که خیلی خوف دارند از اینکه شرکی در عملشان وارد شود، از اینکه مردم دیگر اطلاع پیدا کنند وحشت دارند، ناراحت میشوند، بلکه نمیخواهند دیگر در دنیا باشند.
داستان غلام علی بن الحسین علیهما السلام
شخصی میگوید در یک سختی و در سالی که باران نیامده بود و مردم دعا و استغاثه میکردند و نماز استسقا میخواندند، هرچه میکردند اثری نمیبخشید. یک وقت در یک خلوتی در دامنه کوهی غلامی را دیدم که عبادت میکند و حال عجیبی دارد و در مناجات خودش میگوید: خدایا ما بندگان چنین هستیم، خدایا رحمت خودت را از ما قطع نکن، خدایا چنین و چنان. او هنوز مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. شک نکردم که اثر دعای همین یک شخص بود. دنبالش را گرفتم ببینم این کیست، فهمیدم غلامی است. نشانی او را پیدا کردم، خانه حضرت علی بن الحسین. پیش خودم گفتم: هرجور هست من این را از امام میخرم ولی نه برای اینکه خادم من باشد، برای اینکه من خادم او باشم و او مخدوم من باشد تا از فیض وجود او استفاده کنم. رفتم خدمت امام و گفتم: من یکی از غلامهای شما را میخواهم. فرمود: کدام یک؟ تا بالاخره من او را پیدا کردم. ناراحت شد، گفت: ای مرد! تو چرا مرا از این خانه جدا میکنی؟ چرا مرا از محبوب و مخدومم جدا میکنی؟ گفتم: من نه تو را برای خدمتکاری خودم میبرم، من تو را میبرم برای اینکه من تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلانجا شاهد و حاضر بودم که این دعاها را میکردی، شک نکردم که این بارانی که نازل شد اثر استجابت تو بود. میگوید: این جمله را که از من شنید، سر به آسمان بلند کرد، گفت: خدایا من نمیخواستم از این رازی که میان من و توست شخص دیگری آگاه شود. ( اخلاص را ببینید! ) حالا که خلقت را به این راز آگاه کردی، خدایا مرا ببر. این را گفت و جان به جانآفرین تسلیم کرد.
این را میگویند اخلاص، که اصلا وحشت میکند که احدی از رابطهای که میان او و خدای خودش هست اطلاع پیدا کند. «بینالمحبین سر لا یفشیه . . . » در میان دوستان رازی است که به این زودیها افشا نمیشود و نمیخواهند که افشا بشود و لهذا در همان حدیث هست که «الابقا علی العمل اشد من العمل» نگهداری یک عمل از خود عمل سختتر است، یعنی احیانا یک عملی در ابتدا از روی خلوص نیت صادر میشود ولی انسان بعدها در اثر بازگو کردن آن، عمل را از خلوص میاندازد و شرک را وارد آن میکند
صدقهای که انسان در راه خدا میدهد از نظر آن خلوص نیتش متفاوت است. یک وقت کسی صدقهای میدهد، از مال خودش چیزی به دیگران میدهد، در دل خودش هزار جور غرور هست، این من هستم که با مال خودم که از کد یمین و عرق جبین خودم به دست میآورم، دارم جان مردم را نجات میدهم، چنین و چنان میکنم. ولی یک فرد دیگر است که اساسا برای خودش کوچکترین ارزشی قائل نیست، خیلی در ته دلش ممنون است که خدا او را واسطه قرار داده است. حالتش حالت کسی است که یک نفر دیگر «صدقه را» به دست او داده میگوید: آقا این را تو بده. این دیگر برای خودش شخصیتی قائل نیست، فقط این امتنان را دارد که من وسیله قرار گرفتم. خدا را شکر میکند که وسیله چنین کاری قرار گرفته است.
چرا صدقه سری و مخفی اجرش بیشتر است از صدقه علنی؟ برای اینکه صدقه سری از نظر کیفیت بالاتر است، یعنی انسان به اصطلاح معروف یک دستش میدهد دست دیگرش آگاه نمیشود و حتی خود طرف متوجه نمیشود که چه کسی به او داده است. ما در اخبار ائمه اطهار داریم که افرادی بودند از خاندان خودشان بنیهاشم که ائمه اگر مستقیم میخواستند به آنها کمک کنند بسا بود احساس حقارت میکردند، ائمه به افراد دیگری «مساعده» میدادند و به آنها میسپردند که تو از طرف خودت بده و اسم ما را نبر، نفهمند از طرف ماست. گاهی اتفاق میافتاد که آنها گله میکردند، میگفتند: شما بیگانهها به ما میرسید، ولی این پسرعموهای ما به ما رسیدگی نمیکنند. اینها همه به کیفیت عمل، به جنبه «اصوب عملا » و به جنبه «احسن عملا» برمیگردد.
این مسالهای که عرض کردم مساله منت است. ما در دعای «مکارمالاخلاق» میخوانیم که: «و اجر للناس علی یدی الخیر و لا تمحقه بالمن» خدایا برای مردم به دست من خیر را جاری کن، اما اثر آن را با منت گذاشتن من از بین نبر، یعنی خیری که به دست من جاری بشود ولی توام با یک منت گذاشتن باشد از بین رفته است.
قرآن کریم در سوره بقره آیه 264 میفرماید: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی، صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید»، یعنی اگر شما کار خیر بکنید بعد با یک منت یا یک اذیت، کاری بکنید که روح طرف را خرد کنید، تمام آن عملتان بیارزش است. اینها کیفیت عمل است. از همه اینها بالاتر بهطورکلی درجه خلوص عمل است، یعنی صرف لله و فیالله بودن، هیچ غرضی انسان نداشته باشد، در آن اعماق قلبش هم دوست نداشته باشد که مردم اگر اطلاع پیدا کنند او را ستایش کنند. این تعبیری است که در حدیث آمده است، وقتی راجع به اخلاص عمل سوال میکنند که اخلاص عمل چگونه است، میفرماید: اخلاص عمل به این نحو است که اینطور نباشید که اگر مردم اطلاع پیدا کنند خوشحال بشوید و بلکه آنهایی که خیلی خوف دارند از اینکه شرکی در عملشان وارد شود، از اینکه مردم دیگر اطلاع پیدا کنند وحشت دارند، ناراحت میشوند، بلکه نمیخواهند دیگر در دنیا باشند.
داستان غلام علی بن الحسین علیهما السلام
شخصی میگوید در یک سختی و در سالی که باران نیامده بود و مردم دعا و استغاثه میکردند و نماز استسقا میخواندند، هرچه میکردند اثری نمیبخشید. یک وقت در یک خلوتی در دامنه کوهی غلامی را دیدم که عبادت میکند و حال عجیبی دارد و در مناجات خودش میگوید: خدایا ما بندگان چنین هستیم، خدایا رحمت خودت را از ما قطع نکن، خدایا چنین و چنان. او هنوز مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. شک نکردم که اثر دعای همین یک شخص بود. دنبالش را گرفتم ببینم این کیست، فهمیدم غلامی است. نشانی او را پیدا کردم، خانه حضرت علی بن الحسین. پیش خودم گفتم: هرجور هست من این را از امام میخرم ولی نه برای اینکه خادم من باشد، برای اینکه من خادم او باشم و او مخدوم من باشد تا از فیض وجود او استفاده کنم. رفتم خدمت امام و گفتم: من یکی از غلامهای شما را میخواهم. فرمود: کدام یک؟ تا بالاخره من او را پیدا کردم. ناراحت شد، گفت: ای مرد! تو چرا مرا از این خانه جدا میکنی؟ چرا مرا از محبوب و مخدومم جدا میکنی؟ گفتم: من نه تو را برای خدمتکاری خودم میبرم، من تو را میبرم برای اینکه من تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلانجا شاهد و حاضر بودم که این دعاها را میکردی، شک نکردم که این بارانی که نازل شد اثر استجابت تو بود. میگوید: این جمله را که از من شنید، سر به آسمان بلند کرد، گفت: خدایا من نمیخواستم از این رازی که میان من و توست شخص دیگری آگاه شود. ( اخلاص را ببینید! ) حالا که خلقت را به این راز آگاه کردی، خدایا مرا ببر. این را گفت و جان به جانآفرین تسلیم کرد.
این را میگویند اخلاص، که اصلا وحشت میکند که احدی از رابطهای که میان او و خدای خودش هست اطلاع پیدا کند. «بینالمحبین سر لا یفشیه . . . » در میان دوستان رازی است که به این زودیها افشا نمیشود و نمیخواهند که افشا بشود و لهذا در همان حدیث هست که «الابقا علی العمل اشد من العمل» نگهداری یک عمل از خود عمل سختتر است، یعنی احیانا یک عملی در ابتدا از روی خلوص نیت صادر میشود ولی انسان بعدها در اثر بازگو کردن آن، عمل را از خلوص میاندازد و شرک را وارد آن میکند
مُهر بر لب زده
یک) ماهیت توکّل:
عالمان اخلاق در باب ماهیت آن گفته اند: توکل یعنی اعتماد و اطمینان قلبی انسان به خداوند در همه امور خویش و بیزاری از هر قدرتی غیر از او. البته تحقق این حالت در انسان متوقف است بر ایمان و یقین و قوّت قلب نسبت به این که هیچ قوّت و قدرتی جدا از خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نمی باشد و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهی اند و تحت اراده او عمل می کنند، که خود در واقع مرتبه ای از مراتب توحید است. بنابراین ریشه و اساس «توکّل»، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمی گیرد. از این رو است که خداوند اذن انتساب امور به اسباب و علل آنها و منتسب کردن کارها به فاعلشان را داده و به نوعی علل و فاعل ها را مسلّط بر حوادث و کارها کرده است؛ هر چند این سلطه اصیل نبوده و اسباب و علل طبیعی و فاعل های انسانی، استقلالی در تأثیرگذاری ندارند و فقط خداوند است که سبب مستقل و برتر از همه اسباب است. بنابراین انسان رشید هنگامی که اراده انجام کاری را نمود و ابزار و اسباب عادّی آن را نیز فراهم کرد، می داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچ گونه اصالت و استقلالی برای خود و اسباب و عللی که به کار می گیرد، قائل نیست؛ پس بر خداوند توکل می کند. بنابراین، توکل به معنای نفی انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعی و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.
دو) درجات توکّل:
برخی از عالمان اخلاق برای توکل به خداوند درجات سه گانه ای قائل شده اند که گزارش مختصر آنها به قرار زیر است:
اولین درجه توکّل به خداوند آن است که اعتماد و اطمینان انسان به او، همانند اعتمادش به وکیلی باشد که برای انجام کارهایش برمی گزیند. در واقع این پایین ترین درجه توکل است و به آسانی قابل دستیابی است و مدت زیادی هم مستمر می ماند و با اختیار و تدبیر انسان هم منافاتی ندارد.
دردومین درجه توکّل، انسان از اصل توکّل غافل و در وکیل خود یعنی خداوند فانی است؛بر خلاف نوع اول که توجه فرد بیشتر به رابطه قراردادی وکالت است. این درجه از توکل کمتر تحقق پیدا می کند و زودتر از بین می رود و حداکثر یکی دو روز بیشتر دوام ندارد، و تنها برای افراد خاصی حاصل می گردد. شخص در این حالت عمده تلاش خود را صرف گریه، درخواست و دعا به درگاه خداوند می نماید.
عالی ترین درجه توکّل آن است که انسان همه حرکات و سکنات خویش را به دست خداوند بیند. تفاوت این نوع از توکل با نوع دوم در این است که در این جا شخص حتی التماس و درخواست و تضرّع و دعا را هم رها می کند و باور دارد که خداوند امور را به حکمت خویش تدبیر می کند، اگرچه او هم التماس و درخواست نکند. نمونه واقعی این نوع توکل، اتکال حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ است؛ زیرا هنگامی که نمرودیان او را در منجیق نهاده تا در آتش اندازند، فرشته الهی به او یادآوری می کند که از خداوند درخواست یاری ونجات نماید، ولی او در پاسخ می گوید: «اطلاع خداوند ازحال من، مرا بی نیاز از درخواست (نجات) از او می کند».
البته این نوع بسیار نادر الوقوع است و جز برای صدیقین حاصل نمی شود و در صورت وقوع هم به زودی از بین می رود و چند لحظه بیشتر دوام نمی یابد.
از منظر ی دیگر مردم در توکل به خداوند درجات یکسانی ندارند و هر یک به میزان توکل خویش در توسّل به اسباب و علل در رسیدن به مقاصد خویش عمل کنند. خداوند با کسانی که به کلی اعتماد خویش را از اسباب و علل طبیعی قطع کرده اند، به تناسب این اعتماد با آنان رفتار خواهد نمود. چنان که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «خداوند ابا دارد از این که روزیِ مؤمنان را جز از راهی که گمان ندارند، فراهم نماید»این رفتار خداوند به مؤمنانی اختصاص دارد که درجات عالی توکل را دارند؛ ولی کسانی که به این درجه از توکل راه نیافته اند و اعتماد آنان به اسباب و علل در کنار اعتماد به خداوند باقی است، خداوند نیز از مجاری اسباب و علل نیازهای آنان را رفع خواهد نمود.
سه) ارزش توکّل
قرآن کریم ده ها بار به صراحت و کنایت انسان ها و به ویژه مؤمنان را به توکل به خداوند فرا خوانده است و در برابر این اعتماد و اطمینان بندگان، وعده خداوند مبنی بر کفایت امور آنان را اعلام می دارد. از جمله در قرآن آمده است:
« وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ »
«و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند.»
«ان الله یحب المتوکلین؛ خداوند توکّل کنندگان را دوست می دارد.»
همچنین برای اطمینان بخشی نسبت به سرانجام توکّل و اعتماد به پروردگار می فرماید:
« و من یتوکل علی الله فهو حسبه »
«و هر کس بر خدا اعتماد کند، او برای وی بس است.»
احادیث نبوی ـ صلّی الله علیه و آله ـ و سخنان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ سرشار از عباراتی است که منزلت توکل و فضیلت آن را بیان می کنند. از باب نمونه سخن امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نقل می کنیم که فرموده است:
به درستی که بی نیازی و عزت در حال گردش اند و هنگامی که به جایگاه توکّل گذر کنند، آن جا را وطن خود می گزینند.
چهار) تلاش و توکل:
اگر چه با دقت در ماهیت توکّل روشن می گردد که توکّل منافاتی با سعی و تلاش و استفاده از ابزار و اسباب ندارد، گاهی شبهه ای پدید می آید که اشاره به آن مفید است. انسان نسبت به اموری که اسباب و علل آن خارج از اراده او است، چاره ای جز توکّل ندارد؛ ولی نسبت به حوادثی که ایجاد اسباب و علل آن در توان او است،در عین حال که به موجب توکّل برای ابزار و اسباب، تأثیر مستقل قائل نیست، ولی وظیفه دارد که برای فراهم آوردن آنها بکوشد و آنچه را به سببیّت آن یقین یا گمان دارد، به کار گیرد و در این جهت از تعقّل و اندیشه خویش بهره برد. زیرا سنّت خداوند بر این قرار گرفته است که امور عالم با اسباب و علل خاص خود پیش رود. بر همین اساس فرموده است که هنگام جنگ با شیوه ای خاص و با اسلحه نماز بخوانید،« وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوهِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا... » و توان و قدرت دفاعی برای خود آماده کنید. « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ...» به موسی ـ علیه السّلام ـ دستور داد که بندگان مرا شبانه و به دور از چشم فرعونیان از شهر بیرون ببر« فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ». پیامبر هنگامی که مردی اعرابی را دید که به بهانه توکّل بر خداوند، شترش را در بیابان رها نموده، فرمود: اعقلها و توکّل؛ «شتر را ببند و توکّل برخداوند نما».
ممکن است ما بخواهیم این مساله آزادی معنوی را با یک زبان ساده تری بفهمیم. واقعا ما خودمان، قطع نظر از مطالب و مسائلی که در قرآن مجید آمده است، در حدیثآمده است، عرفا بالخصوص در این زمینه اظهار نظر کردهاند، علمای روانشناسی تأیید کردهاند، قطع نظر از همه اینها، میخواهیم با یک زبان سادهای این مسئله آزادی معنوی را بفهمیم.
ما مطلب را از یک مطلبی که هر کسی میتواند احساس بکند شروع میکنیم و آن اینست: بدون شک ما در زندگی خودمان احتیاج داریم به خوراک، و هر چه بهتر، بهتر، احتیاج داریم به پوشاک و هر چه عالیتر، بهتر، احتیاج داریم به مسکن و هر چه مجللتر، بهتر. همینطور احتیاج داریم به زن و فرزند، احتیاج داریم به تجملات زیاد زندگی و به پول و مادیات علاقه مند هستیم. اما در یکجا ما سر یک دو راهی قرار میگیریم، احساس میکنیم که اینجا یا باید شرافت و عزت و سیادت و آقایی خودمان را حفظ کنیم ولی با فقر بسازیم، نان بخوریم ولی نان خشک و خالی، لباس بپوشیم، لباس ژنده، خانه داشته باشیم، خانه تنگ و کوچک و محقر، پول نداشته و در مضیقه باشیم و یا از عزت و آقایی و سیادت خودمان صرف نظر بکنیم، تن به یک ذلت بدهیم، تن به خدمت بدهیم، آنوقت تمام نعمتهای مادی برای ما فراهم میشود.
میبینیم بسیاری از افراد مردم اساسا حاضر نیستند تن به ذلت بدهند و لو به قیمت اینکه مادیات زندگیشان خیلی زیاد شود. البته بعضیها حاضر میشوند، تن به این ذلت میدهند ولی در عین حال همین آدم در عمق وجدانش احساس یک سرشکستگی میکند
پرسش:
خاستگاه بصیرت چیست و چه عواملی موجبات تقویت نیروی بصیرت در انسان را فراهم می آورد؟
پاسخ:
خاستگاه بصیرت
برپایه آنچه در تبیین معنای بصیرت ارائه شد، خواستگاه بصیرت، مشابه خواستگاه علم، معرفت و حکمت است. همانگونه که عوامل و موانع آن نیز با اسباب و آفات عناوین یادشده، مشابهت دارد. لذا برای تکمیل مباحث مربوط به بصیرت، ملاحظه بخش قابل عمده ای از آیات و روایات مرتبط با معرفت شناسی ضروری است. اما آنچه را که در این بخش، با عنوان «خاستگاههای بصیرت» مطرح شده، می توان به خاستگاه درونی و بیرونی بصیرت تقسیم کرد:
خواستگاه درونی بصیرت، عبارت است از نیروی باطنی قادر بر تشخیص حق و باطل و خیر و شر خاستگاه بیرونی بصیرت، خود دوگونه است: گونه اول، شامل رهنمودها و برنامه هایی که ریشه در قرآن و تعالیم انبیا دارند و موجب شکوفایی فطرت بصیرت می شوند.
گونه دوم نیز امدادهای غیبی الهی که در نتیجه اجرای تعالیم انبیاء در زندگی، موجب تقویت نیروی بصیرت می گردند و بر این اساس، خاستگاههای بصیرت، درفصل سوم در ذیل عناوین فطرت (سرشت)، کتاب خدا، اسلام و توفیق، خلاصه شده است.
عوامل تقویت دیده بصیرت
عوامل تقویت بصیرت، دو دسته اند: 1- عوامل علمی 2- عوامل عملی
به سخن دیگر، برپایه رهنمودهای انبیای الهی، شکوفایی فطرت بصیرت، هم به مجاهدت علمی نیاز دارد و هم به مجاهدت عملی. متونی که با عناوین: تفکر، تعقل، تعلم و اعتبار آمده اند، به نقش اندیشه و تلاش های علمی در تقویت دیده بصیرت، اشاره دارند و متونی که با عناوین: پرهیزگاری، یاد خدا، اخلاص، زهد و... آمده اند. به نقش تلاش های عملی دراین باره اشاره می نمایند. جالب توجه اینکه همه این عوامل دراین آیه شریفه خلاصه شده است:
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (عنکبوت-69)
برکات افزایش نیروی بصیرت
برپایه آنچه گذشت، به میزان مجاهدت های علمی و عملی انسان، بینش باطنی افزایش می یابد و سالک، در نخستین گام، کاستی های درونی خود را بهتر می بیند. زیرکی، آینده نگری، شجاعت و سایر کمالات انسانی، در او تقویت می شوند و در نهایت، درنتیجه خودسازی، به نقطه ای از قوت بصیرت و بینایی باطنی می رسد که حقایق معقول را به صورت محسوس می بیند و به بالاترین مراتب ایمان -که ایمان مشهود است- دست می یابد و پیشوای اهل بصیرت می گردد.
اصلی ترین آفت دیده بصیرت
نقطه مقابل مجاهدت های علمی و عملی که موجب تقویت دیده بصیرت می گردند، پیروی از تمایلات نفسانی است. از این رو، اصلی ترین آفت دیده بصیرت یافتن، هواپرستی و پیروی عملی از خواسته های ناپسند درونی است و بدین سان، هرچه پیروی انسان از نفس اماره بیشتر شود چشم بصیرت او ضعیف تر می گردد. در روایتی علی(ع) می فرماید: الهوی شریک العمی (تحف العقول، ص83) هوس شریک کوردلی است.
وقتی انسان، به چیزی علاقه پیدا کرد، دیگر نمی تواند معایب آن را ببیند و زشتی های آن را بشنود. همان گونه که علی(ع) می فرماید: عین المحب عمیه عن معایب المحبوب، و اذنه صماء عن قبح مساویه (غررالحکم، ح6314)
دیده عاشق، از دیدن عیب های معشوق، کور است و گوش او، از شنیدن زشتی معایبش کر. سایر آفات و موانع بصیرت، ریشه در پیروی از تمایلات نفسانی دارد و بدین جهت، اصلی ترین راه مبارزه با آفات، داشتن دیده بصیرت جهاد با نفس است که در فرهنگ روایات اسلامی «جهاد اکبر» نامیده شده است. کسی که توفیق این جهاد را نیابد و در میدان مبارزه با تمایلات نفسانی، شکست بخورد، نه تنها دیده بصیرت را از دست می دهد و از درجه انسانیت سقوط می کند، بلکه از هر حیوانی، گمراهتر و خطرناکتر می گردد. چنین انسانی، سرنوشتی جز دوزخ نخواهد داشت.
صلوات بر محمد و آل محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم
در روایات فراوانی فوائد زیاد در رابطه با اهمیت صلوات بر محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ و آلش ـ علیهم السلام ـ ذکر شده است، حتی تا آنجا که خدای متعال در قرآن کریم میفرماید:
ای مؤمنین خدا و فرشتگان بر پیامبرش درود میفرستد شما نیز درود بفرستید.[1]
نکته دیگر اینکه این صلوات خود دعا است و در روایات آمده دعائی است که حتماً اجابت خواهد شد، لذا فرمودهاند خواستههای خود را همیشه بین دو صلوات از خدای عزیز بخواهید، زیرا نمیشود اول و آخر دعائی را خدای متعال مستجاب کند و وسط آن را اجابت نکند.
لذا امام معصوم ـ علیه السلام ـ فرمودهاند: صلوات بر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ موجب زود یادگیری میگردد.[2]
مرسوم است اگر انسان به بزرگی سلام کند او حتماً پاسخ خواهد داد اگرچه شاید صلوات ما برای آنان چندان کمال آفرین نباشد امّا اگر آنان در بین تمام صلواتهای ما یک پاسخ دهند سلامت دنیا و آخرت ما را خدای متعال بخاطر درخواست اولیائش اعطاء خواهد کرد.
پی نوشتها :
[1] . «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ...»، سوره احزاب، آیه 56.
[2] . بحارالانوار، ج 76، ص 320.
انسان به خاطر اینکه خود را دوست می دارد، کمتر به عیب های خویش توجه می کند و به همین خاطر درصدد رفع آنها نیست، درست از همین جاست که ممکن است در نزد مردم این نقایص آشکار شود و مورد سرزنش مردم قرار گیرد و منزلت اجتماعی خویش را از دست دهد. نبی مکرم اسلام در ضمن حدیثی، شناسایی عیوب را از تفضلات الهی بر شمرده و می فرماید: «اذا اراد الله بعید خیراً فقّهه فی و زهده فی الدنیا و بَصَّره بعیوب نفسه» ؛ هرگاه خدا برای بنده ای نیکی بخواهد او را تَفَقُّه در دین و زهد در دنیا و او را به عیب هایش آگاه میکند .
راه های شناخت عیب های درون
برای شناسایی نقایصی که در درون ما هستند و اگر اصلاح و محو نگردند، موجب بی آبرویی در دنیا و سرافکندگی در آخرت می گردند امامان معصوم، راهکارهایی را معرفی نموده اند که عبارتند از:
الف. حسابرسی از خود
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «من حاسب نفسه وقف علی عیوبه و احاط بذنوبه» ؛ کسی که از خود حساب بکشد از عیب هایش مطلع شده و بر گناهانش احاطه میابد.در این حدیث نورانی، توجه به خود و تطبیق صفات درون با فضایل انسانی و اسلامی از بهترین راههای شناخت عیب شمرده شده است.
ب. معاشرت با دوستان مورد اعتماد
یکی دیگر از راه های تشخیص عیوب نفسانی همنشینی با رفیقان دلسوز و مورد اعتماد است. اگر دوستان در دوستی خود صادق باشند، باید آبروی رفیق خود را با آگاهی دادن به نقص هایش حفظ نمایند. این مسئله آنقدر اهمیت دارد که امام کاظم علیه السلام صرف ساعتی از روز را برای این امر ضروری دانسته و فرموده: «و ساعة لمعاشرة الاخوان و البقات الذین یعرّفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فی الباطن» ؛ و ساعتی را قرار دهید برای معاشرت با دوستان و نزدیکانی که با شما صادق هستند و عیب هایتان را به شما میشناسانند و باطنا با شما اخلاص دارند. این امر بدان جهت است که مومن آیینه مومن است و او را از نقایصی که دارد، بی منت و بدون آبروریزی مطلع می کند.
ج. عبرت از انسانهای دارای رذیله
یکی دیگر از راههایی تشخیص نارسایی در روح توجه به عیوب است که در دیگران وجود داشته و به واسطه اعمال ناشایست از آن ها سر می زند زیرا اگر وجود صفت ناپسندی در یک شخص برای او عیب محسوب می شو، وجود آن در درون ما نیز نقص است. این همان شیوه ای است که لقمان حکیم از آن پرده برداشت و در سوالی که از او شد ادب را از که آموختی؟ جواب داد: از بی ادبان.
انسان به خاطر اینکه خود را دوست می دارد، کمتر به عیب های خویش توجه می کند و به همین خاطر درصدد رفع آنها نیست، درست از همین جاست که ممکن است در نزد مردم این نقایص آشکار شود و مورد سرزنش مردم قرار گیرد و منزلت اجتماعی خویش را از دست دهد. نکته مهمی را باید در این جا تذکر داد و آن اینکه، تجسس از عیوب دیگران برای کشف نقطه ضعف و بردن آبروی آنها حرام و گناه بزرگی است و به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام «نزدیکترین حالات به کفر و بی ایمانی آن است که شخصی به نام برادری با دیگری طرح دوستی بریزد تا عیب های او را شمرده و روزی مورد سرزنش قرار دهد».
البته واضح است که در این مسیر تنها باید توفیق الهی شامل ما شود تا اولا به شناخت نارسایی های روحی نایل گشته و بعد آن را در وجود خود ریشه کن نماییم.
مجازات مجرم آری، ملامت هرگز!
یکی دیگر از مباحث مهم در اخلاق اسلامی آن است که هیچ کس حق سرزنش و ملامت مؤمنی را، اگر چه خطا کار باشد، ندارد. رسول اکرم فرمود: اگر یکی از خدمتکاران شما مرتکب عملی منافی با عفت شد او را مجازات نموده و حدود شرعی را درباره او اجرا کنید، ولی او را مورد ملامت قرار ندهید.
هر آنچه که گفته شد در صورتی است که واقعا عیبی در انسان مؤمن باشد و الا اگر آنچه مورد ناپسند ماست، اما عیب محسوب نمی شود و ما به خاطر جهل به فرهنگ فضایل و رذایل در اسلام، صرفا به خاطر سلیقه شخصی آن را نقص محسوب می کنیم، ملامت کردن بدتر خواهد بود. نظیر کسی در زمان امام صادق علیه السلام ایشان را در هنگام کار مشاهده نمود که عرق از پیشانی مبارک می ریخت و به قول خودش برای نصیحت نزد ایشان رفت و گفت: آیا شایسته است که این گونه در پی دنیا باشی و اگر در این حالت حیاتت پایان پذیرد، چه خواهی کرد؟ امام صادق فرمود: به خدا قسم اگر در این حالت بمیرم، در حال اطاعت خدا جان داده ام. من می خواهم با کار و کوشش خود و عیالم را از تو و دیگران بی نیاز سازم . زمانی باید بیم داشته باشم که در حال انجام گناهی از گناهان مرگم رسیده باشد.
همان طور که می دانید ما انسانها متشکل از دوبعد می باشیم : جسم و روح. و اسلام به عنوان دین جامع برای هردو بعد جسم و روح ما برنامه ها و دستوراتی را وضع کرده است خداوند بعد از خلقت پدرومادر اولیه ی ما ، آدم و حوا ،جزء دستورات اولش ،مسأله ی خوردن ، «کُلَا» و مسکن «اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ» بود .
از جمله عوامل و زمینه های محیطى ، تغذیه است . آیین حیات بخش اسلام که آیینى جاودانه و جهانى است ، تمام ابعاد روحى و جسمى انسان و نیز تمام عوامل مؤثر راکه چه بسا بشر از فهم و درک آنها عاجز است ، مورد توجه کامل قرار داده و مقررات ویژه و متناسب با آنها وضع نموده است . بر این اساس از هنگامى که نطفه در حال شکل گرفتن است ، دستورهاى خاصى را که تأمین کننده نیازهای اساسى اوست صادر کرده است ، مثلأ رعایت تقوا و اجتناب از محرمات توسط پدر و مادر و پرهیز از غذاهای حرام و شبهه ناک در زمان به وجود آمدن نطفه و در زمان قرار گرفتن آن در رحم و نیز خود دارى از
تغذیه ی کودک با غذاهاى ناپاک و حرام .
چه بخوریم، چه نخوریم؟ آیات بسیاری در زمینه ی خوردن بیان شده که فرموده اند : " کلوا " ، منتهی در خوردن می گوید ؛ "کُلُوا مِنْ الطَّیِّبَاتِ" ، « طَّیِّبَ » یعنی دلپسند . یعنی چیزی که می خورید باید طبع آنرا بپذیرد . افتخارات اسلام این است که تمام اوامرش حکمت دارد . چه آنجا که گفته بخورید و چه آنجا که گفته نخورید ، همه از روی حساب و کتاب و حکمت است .به طور مثال در مورد خوردن گوشت خوک خیلی بحث بود که چرا دراسلام خوردن گوشت خوک حرام است ! چند سال پیش دانشمندان کشف کردند که در گوشت خوک کرم هایی نهفته که موجب بسیاری از بیماریها می باشد .
اگر کمی دقیق تر به مسائل بنگریم ، متوجه خواهیم شد خداوندی که ما را و دستگاه گوارش ما را ساخته ، قطعاً بر شرایط و حالات آن از ما بیشتر مطّلع است ، مثل مهندسی که هواپیما را می سازد و می گوید سوخت این هواپیما از نوع بنزین خاصی است که با غیر از آن پرواز نمی کند و از بین می رود . خداوند هم ما را آفریده ، و هم خوک و دیگر موجودات را ، و می داند که بعضی با بعضی سازگاری ندارند . باید دانست و یقین داشت که هرچه در اسلام امر و نهی شده حتماً دلیلی دارد که ما از فهمیدن آن ناتوان هستیم .
از امام صادق (علیه السلام) در روایتى آمده است که یکى از صحابه ی رسول خدا از آن حضرت خواست که او را راهنمایی کند تا خداوند وى را مستجاب الدعوه قرار دهد. حضرت فرمود: غذایت را حلال گردان ، مستجاب الدعوه مى شوى نقش لقمهی حلال در تربیت!
اگر ما لقمههای بچههایمان را حلال نکنیم ؛ در بحث تربیت ، کار سخت ؛ و گاهی اوقات غیر ممکن می شود . مثل اینکه در هواپیما باید بنزین ریخته شود ، قیر بریزیم . اگر در یک هواپیما قیر بریزیم ، تمام خلبانهای شرق و غرب هم بیایند ، این هواپیما پرواز نمی کند . اگر در برکه ای که از فاضلاب پر شده ، گلاب یا بهترین عطرهای جهان را بریزیم به حال برکه ، تا وقتی آن فاضلاب ها از بین نرود ، تأثیری ندارد . بعضی ها در بحث تربیت می گویند اگر سخنران هایمان خودشان خوب بودند ، جوانها همه خوب می شدند ؛ این سخن قابل انکار نیست اما به تنهایی جواب نمی دهد ؛ زیرا از پیامدهای مهم لقمه ی حرام ، سنگدلی و سیاهی قلب است . به گونه ای که دیگر هیچ پند و اندرزی در او اثر نمی کند و سخت ترین رنجهای دیگران ، دل او را به درد نمی آورد. در تاریخ عاشورا می خوانیم که امام حسین(ع) به لشکر عمر سعد فرمود :
شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مهر خورده است. دیگر حق را نمی پذیرید و به آن گوش نمی دهید. در بحث تربیت عوامل بسیاری دخیل است که مهمترین آن لقمه ی حلال است یعنی می توان گفت اگر لقمه حلال باشد بقیه ی موارد راحت تر انجام می شود. ( چون که صد آید نود هم پیش ماست )
امام صادق (ع) می فرمایند : کسب الحرام یبین فی الذریة . اثر مالى که از راه حرام به دست آمده است در نسل انسان آشکار مى شود . در نطفه اى که از مال حرام پدید آید و جنینى که از حرام تغذیه شود ، مقتضیات شر ایجاد می گردد .
رابطه ی لقمه ی حلال و عمل شایسته
قرآن میفرماید : « یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً » این دو کلمه چرا کنار هم است ؟! میفرماید: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ » ، « طیّب » یعنی دلپسند . « کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ » بعد می فرماید : « وَ اعْمَلُوا صالِحاً » یعنی از غذای « طیّب» و حلال بخورید ، « وَ اعْمَلُوا صالِحاً » بعد عمل صالح انجام بدهید . معلوم می شود که اگر کسی لقمهاش حرام باشد ، موفق به عمل شایسته نمی شود . لقمه ی حلال و حرام به اندازه ای مهم و مؤثر است که از امام صادق (علیه السلام) در روایتى آمده است که یکى از صحابه ی رسول خدا از آن حضرت خواست که او را راهنمایی کند تا خداوند وى را مستجاب الدعوه قرار دهد. حضرت فرمود: غذایت را حلال گردان ، مستجاب الدعوه مى شوى
زهد
به عبارت دیگر «زهد، یعنی اعراض و بی میلی » . «بی اعتنایی و بی توجهی، تنها در فکر و اندیشه و احساس وتعلق قلبی نیست و در مرحله ی ضمیر پایان نمی یابد. زاهد، در زندگی عملی خویش نیز، سادگی و قناعت را پیشه می سازد و از تنعم و تجمل و لذت گرایی، پرهیزمی نماید. زندگی زاهدانه، آن نیست که شخص فقط در ناحیه ی اندیشه و ضمیر، وابستگی زیادی به امور مادی نداشته باشد، بلکه این است که زاهد، عملا از تنعم و تجمل ولذت گرایی پرهیز داشته باشد. زهاد جهان آن ها هستند که به حداقل تمتع وبهره گیری از مادیات اکتفا کرده اند. شخص حضرت علی(ع) از آن جهت زاهد است که نه تنها دل به دنیا نداشت، بلکه عملا نیز از تمتع و لذت گرایی ابا داشت و به اصطلاح،تارک دنیا بود». شهید مطهری در جای دیگر در تعریف زهد به سخن حضرت علی (ع)در نهج البلاغه اشاره می کند و می گوید:
زهد در قرآن، در دو جمله خلاصه شده است: «متاسف نشوید بر آن چه (از مادیات دنیا) از شما فوت می شود و شاد نگردید بر آن چه خدا به شما می دهد». هر کس بر گذشته، اندوه نخورد و برای آینده، شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست یافته است.
بدیهی است، وقتی که چیزی کمال مطلوب نبود و یا اساسا مطلوب اصلی نبود، بلکه وسیله بود، مرغ آرزو در اطراف اش پر و بال نمی گشاید و آمدن و رفتن اش شادمانی یااندوه ایجاد نمی کند. علاوه بر آن چه گفته شد، در آثار قلمی استاد مطهری، به تعابیر مختلفی در تعریف زهد برمی خوریم که ذکر اجمالی آن ها، بر روشنایی مفهوم «زهد» خواهد افزود:
«زهد، عملی است منفی; زیرا، عبارت است از اعراض و ترک و دامن چیدن از طیبات دنیا». «زهد، یعنی آزاد زیستن از دنیا و خود را نسبت به نعمت های دنیانفروختن و بنده ی دنیا نبودن ». «زهد، عبارت است از اعراض از مستحبات دنیاوی ». «زهد، یعنی اعراض و بی میلی، در مقابل رغبت که عبارت است از کشش و میل ». «زهد، یعنی کوتاهی آرزو و سپاس گزاری هنگام نعمت و پارسایی نسبت به نبایستنی ها». «زهد، بی اعتنایی به امور مورد رغبت طبیعی است; یعنی، انسان از امور مورد طبع خودش، به خاطر هدفی دست بردارد». «زهد، حالتی است روحی. زاهد از آن نظر که دلبستگی هایی معنوی و اخروی دارد، به مظاهر زندگی بی اعتنا است ». «زهد، در متن زندگی قرار دارد، کیفیت خاص بخشیدن به زندگی است و از دخالت دادن پاره ای ارزش ها، برای زندگی ناشی می شود». «زهد،خصلتی است برای انسان زاهد. و زاهد کسی است که توجه اش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته، عبور کرده، متوجه چیز دیگری معطوف شده است.
بی رغبتی زاهد، بی رغبتی در ناحیه ی اندیشه و آمال و ایده و آرزو است، نه بی رغبتی در ناحیه ی طبیعت ». اصول و پایه های زهد در اسلام در اسلام، هر عنصر دارای ارزش، مبتنی بر پایه ها و اصولی است که این پایه ها و اصول، ارکان آن عنصر راتشکیل می دهند. استاد مطهری، اصول و پایه های زهد را سه چیز می داند:
1 بهره گیری های مادی از جهان و تمتعات طبیعی و جسمانی، تنها، عامل تامین کننده ی خوشی و بهجت و سعادت انسان نیست. برای انسان، به حکم سرشت خاص، یک سلسله ارزش های معنوی مطرح است که با فقدان آن ها، تمتعات مادی، قادر به تامین بهجت و سعادت نیست.
2 سرنوشت سعادت فرد، از سعادت جامعه جدا نیست. انسان، از آن جهت که انسان است، یک سلسله وابستگی های عاطفی و احساس مسئولیت های انسانی در باره ی جامعه دارد که نمی تواند فارغ از آسایش دیگران، آسایش و آرامش داشته باشد.
3 روح، در عین نوعی اتحاد و یگانگی با بدن، در مقابل بدن اصالت دارد،کانونی است در برابر کانون جسم، منبع مستقلی است برای لذات و آلام. روح نیز به نوبه خود، بلکه بیش از بدن، نیازمند به تغذیه و تهذیب و تقویت و تکمیل است.
روح، از بدن و سلامت آن و نیرومندی آن، بی نیاز نیست، اما بدون شک غرقه شدن درتنعمات مادی و اقبال تمام به لذت گرایی جسمانی، مجال و فراغتی برای بهره برداری از کانون روح و منبع بی پایان ضمیر، باقی نمی گذارد. در حقیقت، نوعی تضاد میان تمتعات روحی و تمتعات مادی اگر به صورت غرقه شدن و محو شدن و فانی شدن درآن ها باشد وجود دارد.
مسئله ی روح و بدن، مسئله ی رنج و لذت نیست; چنین نیست که هر چه مربوط به روح است رنج است، و هر چه مربوط به بدن است، لذت. لذات روحی بسی صاف تر، عمیق تر وبادوام تر از لذات بدنی است. روآوری یک جانبه به تمتعات مادی و لذات جسمانی، ازخوشی و لذت و آسایش واقعی بشر می کاهد. لذا آن گاه که می خواهیم به زندگی روآوریم و از آن بهره بگیریم و بدان رونق و صفا و شکوه و جلال ببخشیم و آن را دل پسند و زیبا سازیم، نمی توانیم از جنبه های روحی صرف نظر کنیم.
با توجه به این سه اصل است که مفهوم زهد اسلامی روشن می شود، و با توجه به این سه اصل است که روشن می گردد چه گونه اسلام، رهبانیت را طرد می کند، اما زهدگرایی را در عین جامعه گرایی و در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی می پذیرد.