سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

«یا على أَنْهاکَ من ثلاث خصال: أَلْحَسَد واالحِرص وَالْکِبْریاء»
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در این بخش از سفارشهاى خویش به نکته اى تاریخى اشاره فرمود. آن نکته این که در آغاز این عالَم سه گناه بزرگ صورت گرفت: گناه ابلیس، گناه فرزند آدم (قابیل) و ترک أولاى حضرت آدم(علیه السلام). منشأ هر یک از این سه گناه، یکى از سه چیز بالا بوده است: گناه ابلیس از تکبر سرچشمه گرفت که منجر به طرد همیشگى از درگاه الهى و گرفتارى به لعن ابدى خداوند شد.
سرچشمه ترک اولاى آدم(علیه السلام) حرص بود; زیرا او به میوه هاى بهشتى بسنده نکرد و فریب خورد و حرص او را وا داشت به سراغ درخت نهى شده برود که اثر و نتیجه کارش اخراج از بهشت بود که به قول حافظ: پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم.
قابیل بر اثر حسادت برادرش ، هابیل را کشت; زیرا دید قربانى او قبول نشد اما خوشه هاى او در درگاه الهى مقبول افتاد. آن گاه هم پشیمان شد و اکنون نیز گناه تمام قاتلان دنیا رابه گردن قابیل مى گذارند، چون او بود که این روش ناپسندیده را براى اولین بار بنا نهاد.
وقتى در این سه گناه تأمّل مى کنیم در مى یابیم که این گناهان ابعاد مختلفى دارند در میان اینها تکبر از همه بدتر است چون سبب کفر شد، حسد در درجه بعد قرار دارد چون باعث قتل شد و حرص در درجه سوّم است براى این که باعث محرومیت از بهشت شد. خلاصه اینها سه گناه کبیره هستند که داراى شدّت و ضعف هستند .
تکبّر ابلیس باعث شد حلقه بندگى را از گردن بردارد و رشته عبودیت بگسلد و به مقابله با خدا بر خیزد. و اصلاً منکر حکمت خدا شود و آن را زیر سؤال ببرد: «خَلَقْتَنى مِنْ نار وَ خَلَقْتَه مِنْ طین; مرا از آتش آفریدى و او را از خاک»
شیطان با تکبّر گفت: به چه دلیل باید در مقابل آدم سجده کنم. در این جا تکبّر جلو دید شیطان را گرفت و نگذاشت که او به درستى واقعیتها را ببیند و بر اثر همین تکبر، حکمت الهى را منکر شد و با آن به مبارزه برخاست و در نتیجه به لعن ابدى خدا دچار شد. براى درمان این بلاى خانمان سوز باید ابتدا ریشه و عوامل را شناخت و آن گاه به درمان آن پرداخت حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) خطاب به ابوذر غفارى فرمود: «مَنْ ماتَ وَ فِى قَلبِه مِثْقالُ ذَرَّة مِنْ کِبْرلَمْ یَجِدْ رائِحةَ الْجَنَّة;; کسى که بمیرد و اندکى تکبّر در قلبش باشد بوى بهشت به مشامش نمى خورد».


جناب مشهدی فلان را عرض می‌شود ان شاء الله تعالی موفق بوده و خواهید بود، شنیدم به بعضی از موالیان حقیر عرضه داشته‌اید که فلانی کاغذی که مشمل بر مواعظ و نصایح باشد برای من بنویسد، و حقیر دو کلمه می‌نویسم، و آن دو کلمه این است که اگر با مجاهد? نفس در مقام عمل راه می‌روی گوارایت باد و اگر خدا نکرده نکبت چاک گریبان را گرفته، در عمل تکاسُل ورزیدی و نتوانستی به عمل پیش بروی، لااقل گدایی را از دست مده به تضرع و زاری بکوش در خلوات به دروغی به چسب تا صادق شود، چه این‌که گدا مجانی طلب است، اگر جِدّی داشته باشد، مقصودش حاصل است،
اگر در جواب بفرمایند: مثل تو بند? مفلسی را لازم نداریم، به نحو تذلّل عرض کن: گدای ره‌نشین سلاطین در عِداد بندگان او نخواهد بود، و اگر بفرمایند: نافرمانی می‌کنی؛ به طریق خوشی عرض کن هر کس شأنی دارد اگر فرمودند قهّاریت من پس در کجا ظاهر خواهد شد، به شیرینی عرض کن: در آنجا که با سلطنت جناب اقدست معارضه نماید، اگر فرمودند بیرونش کنید، به التماس بگو:
نمی‌روم زدیار شما به کشور دیگر
برون کنیدم از این در آیم از در دیگر
اگر بفرماید قابلیت استفاضه از من را نداری، جواب عرض کن به دستیاری اولیاء خودت کرامت فرما، الحاصل اگر رو ترش نماید، تبسم کنان التماس کن، اگر از تو اعراض ملتجی شو بگو با صدای بلند:
به ولله و به بالله وبه تَالله
به حق آی? نصرٌ مِنَ الله
که مو از دامنت دست برندیدم
اگر کشته شوم الحکم لله
اگر بفرمائید جرأت این حرف‌ها را از کجا به هم بستی؟ عرض کن: حلم تو اشاره می‌کند، اگر بفرمایند این زبان‌ها را از کجا یاد گرفتی بگو:
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
الحاصل گدایی را گفتند ول مکن تا هیچ‌وقت محتاج نباشی، از گدایی خیلی کارها ساخته می‌شود، غرض از مجاهده خود را عاجز دانستن و به معرض گدایی در آوردن است والله العالم. عرض سلام ما رابه من وجب الابلاغُ الیهم [هر کس که رساندنِ (سلام من) به او واجب است] انشاء الله از آقایان و خواتین [خانم‌ها] و غیر هم خواهید رسانید، زیاده جز التماس دعا عرض ندارد



سیری در سیره علما


سفره ای بزرگ انداختند تا همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یک سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم صدا زدند کسی گفت: بهتر نبود برای اینها سفره ای جداگانه می انداختید. امام فرمود : «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر همه ما یکی.» علی بن موسی الرضا


نظر

نامش سید یونس و از اهالى آذرشهر آذربایجان بود. به قصد زیارت هشتمین امام نور، راه مشهد مقدس را در پیش گرفت و بدانجا رفت، اما پس از ورود و نخستین زیارت، همه پول او مفقود شد و بدون خرجى ماند.
ناگزیر به حضرت رضا، علیه‏السلام، توسل جست و سه شب پیاپى در عالم خواب به او دستور داده شد که خرج سفر خویش را از کجا و از چه کسى دریافت کند و از همین جا بود که داستان شنیدنى زندگى‏ اش پیش آمد که بدین صورت نقل شده است.
خود مى‏ گوید: پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم: « مولاى من! مى‏دانید که پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهى دارم و نه مى‏توانم گدایى کنم و جز به شما به دیگرى نخواهم گفت. »
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت فرمود: « سید یونس! بامداد فردا، هنگام طلوع فجر برو دربست پایین خیابان و زیر غرفه نقاره‏خانه، بایست، اولین کسى که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند. »
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم مشرّف شدم و پس از زیارت، قبل از دمیدن فجر به همان نقطه‏اى که در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم«آقا تقى آذرشهرى» که متأسفانه در شهر ما بر بدگویى برخى به او « تقى بى‏نماز » مى‏گفتند، از راه رسید، اما من با خود گفتم: « آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بى‏نمازى است، چرا که در صف نمازگزاران نمى‏نشیند. » من چیزى به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرّف شد.
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتارى خویش را با دلى لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا، علیه‏السلام، گفتم و آمدم. بار دیگر، شب، در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم بى‏تردید در این خوابهاى سه‏گانه رازى است، به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفرى که قبل از فجر وارد صحن مى‏شد و جز « آقا تقى آذرشهرى » نبود، سلام کردم و او نیر مرا مورد دلجویى قرار داد و پرسید: « اینک، سه روز است که شما را در اینجا مى‏نگرم، کارى دارید؟»
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه‏ام در مشهد، پول سوغات را نیز به من داد و گفت: « پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوى در میدان سرشوى باش تا ترتیب رفتن تو را به شهرت بدهم. »
از او تشکر کردم و آمدم. یک ماه گذشت، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقى آمد و گفت: «آماده رفتن هستى؟»
گفتم: «آرى! »
گفت: «بسیار خوب، بیا! بیا! نزدیکتر. » رفتم.
گفتم: «خودت به همراه بار و خورجین و هر چه دارى بر دوشم بنشین.» تعجب کردم و پرسیدم: «مگر ممکن است؟»
گفت: «آرى!» نشستم. به ناگاه دیدم آقاتقى گویى پرواز مى‏کند و من هنگامى متوجه شدم که دیدم شهر و روستاى میان مشهد تا آذرشهر بسرعت از زیر پاى ما مى‏گذرد و پس از اندک زمانى خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم، آرى خانه من است و دخترم در حال غذا پختن. آقاتقى خواست برگردد، دامانش را گرفتم و گفتم: به خداى سوگند! تو را رها نمى‏کنم. در شهر ما به تو اتهام بى‏نمازى و لامذهبى زده‏اند و اینک قطعى شد که تو از دوستان خاص خدایى ، از کجا به این مرحله دست یافتى و نمازهایت را کجا مى‏خوانى؟
او گفت: « دوست عزیز! چرا تفتیش مى‏کنى؟» او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم، گفت: سید یونس! من در پرتو ایمان، خودسازى، تقوا، عشق به اهل‏بیت و خدمت به خوبان و محرومان بویژه با ارادت به امام عصر، علیه‏السلام، مورد عنایت قرار گرفته‏ام و نمازهاى خویش را هر کجا باشم با طى‏الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت مى‏خوانم.
آرى!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در عالم رندى خبری نیست ، که نیست

بر گرفته از :شیفتگان حضرت مهدى علیه السلام،احمد قاضى زاهدى، ج2


نظر

دامنه فضایل اخلاقی بسیار گسترده است. اگر آداب را نیز به آن بیفزاییم با توجه به تفاوت های آداب هر مجلس و محفلی از مجلس و محفل دیگر یا محیطی با محیطی دیگر، می توان گفت که نمی توان همه آن را شمارش کرد. با این همه برخی از فضایل هستند که به عنوان امهات و اصول بنیادین اخلاقی مطرح هستند.
امام حسن(ع) مکارم اخلاقی را ده چیز برمی شمارد که اگر کسی این ده فضیلت اخلاقی را در خود فراهم آورد می توان او را انسانی دارای مکارم اخلاقی برشمرد. البته مهم ترین نکته این است که این ده فضیلت می بایست در شخص به صورت ملکه و منش درآمده باشد و مجموعه این هاست که تاثیرگذار خواهد بود؛ هرچند که هر یک از آن ها به تنهایی دارای ارزش و اعتبار بسیار بزرگی است، ولی آن چه شخصیت کامل اخلاقی را می سازد اجتماع این ده فضیلت در انسان به شکل کمالی و منش و ملکه است.
کرامت در برابر دنائت و پستی یکی از مفاهیم معروف این اصطلاح است که جلوه های بسیاری دارد. از جمله جلوه های آن می توان در رفتار اجتماعی اشاره کرد. آن حضرت(ع) در تبیین این مفهوم و معنای کرامت می فرماید: قیل له(ع) ما الکرم؟ قال: الابتداء بالعطیه قبل المساله و اطعام الطعام فی المحل. قیل فما الدنیئه؟ قال: النظر فی الیسیر و منع الحقیر؛ از امام مجتبی(ع) سؤال شد: کرم چیست؟ فرمود: آغاز به بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطی. سؤال شد: دنائت و پستی چیست؟ فرمود: کوچک بینی و دریغ از اندک. (همان، ص 522)
در این عبارت یکی از تجلیات کرامت اخلاقی در زندگی را آن حضرت(ع) تبیین کرده است تا دانسته شود که کرامت ارتباط تنگاتنگی با مسئله بزرگواری و انفاق مالی نیز دارد. به این معنا که کرامت را نمی بایست تنها در روی خویش جست، بلکه در گذشت و بخشش از همه چیز می بایست آن را معنا کرد. کسی که بزرگوار است تنها در روی خویش آن را به نمایش نمی گذارد بلکه بخشش او همه جنبه ها را از جمله مالی و جانی را دربر می گیرد و شخص بزرگوار نسبت به همه چیز اهل بخشش است و در چیزی بخل روا نمی دارد. او در بخشش علم و مال و دانش نیز بزرگوار و اهل کرم است.
همان گونه که اهل کرامت و کرم، اهل بخشش هستند، در مقابل، اهل دنائت نه تنها بخشش نمی کنند بلکه نسبت به بخشش دیگران نیز شکرگزار و سپاسگزار نیستند. امام حسن(ع) در این باره می فرماید: اللوم ان لاتشکر النعمه؛ پستی آن است که شکر نعمت را نکنی. (تحف العقول، ص 323)
امام حسن(ع) ده اصل اساسی در حوزه اخلاق را اموری می داند که بیشتر مرتبط با مسایل اجتماعی و رفتاری است. آن حضرت(ع) می فرماید: مکارم الاخلاق عشره: صدق اللسان و صدق الباس و اعطاءالسائل و حسن الخلق و المکافات بالصنائع و صله الرحم والتذمم علی الجار، معرفه الحق للصاحب و قری الضیف و راسهن الحیاء؛ مکارم و فضایل اخلاق ده چیز است:

1- راستگویی

بنیاد همه خیرها در صدق و صداقت و راستگویی و بنیاد همه بدبختی ها و زشتی ها در دروغگویی است. از این رو در قرآن، خداوند عذاب سخت را به دروغگو وعده داده و آن را از گناهان کبیره شمرده است.
                                    ادامه مطلب...

براساس آموزه های قرآنی و روایی، شناخت راه حق و باطل، درستی از نادرستی و نیز راستی از کژی جز به کتاب الله تکوینی و تدوینی میسر نیست؛ چرا که انسان، گرفتار دنیایی است که ظواهر فریبنده آن، آدمی را گمراه می کند و اجازه نمی دهد تا از دام متشابهات برهد و به ریسمان استوار محکمات بیاویزد؛ زیرا فاصله میان حق و باطل چنان کوتاه است که می توان از آن به حرکت روی لبه تیز شمشیر تعبیر کرد. از این رو حضرت امام حسن(ع) در بیان فاصله کوتاه هدایت تا گمراهی یا حق تا باطل می فرماید: بین الحق و الباطل اربع اصابع، ما رایت بعینیک فهو الحق و قدتسمع باذنیک باطلا کثیرا؛ بین حق و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینی حق است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیاری را بشنوی. (همان، ص 922)
به این معنا که به شنیده ها نمی توان اعتماد کرد و آن چه به چشم می بینی حق است که می توان به آن اعتماد کرد. اما مشکل این جاست که بسیاری از دانش ها و معارف بشری از راه گوش به دست می آید. از این رو در قرآن همواره سمع بر بصر مقدم شده است؛ چرا که این ابزار شناختی، مهم ترین و اصلی ترین و اساسی ترین ابزار شناخت آدمی است. با این همه بسیاری از شنیده ها غیرقابل اطمینان و استناد و اعتماد است. از سوی دیگر، آن چه به چشم هم دیده می شود، بسیاری از آن ها نیز مظاهر فریبنده ای است که جلوه هایی از دنیاست و زینتی برای آن است نه برای انسان تا بدان اعتماد کند. این جاست که تنها برای شناخت حق می بایست به عقلی اعتماد و تکیه کرد که ریشه در خاک دل تقوا دارد.
شناخت حق هر چند که در کلام پیشین آن حضرت(ع) به نظر ساده نمایانده شده است، ولی خود آن حضرت(ع) در بیان سختی راه دست یابی به هدایت و حق می فرماید: به یقین بدانید که شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن که صفت هدایت را بشناسید و هرگز به پیمان قرآن تمسک پیدا نمی کنید تا کسانی را که دورش انداختند بشناسید و هرگز قرآن را چنان که شایسته تلاوت است تلاوت نمی کنید تا آنها را که تحریفش کردند بشناسید، هرگاه این را شناختید بدعت ها و برخود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید که آن که اهل هوی است چگونه سقوط خواهد کرد. (همان، ص 722)
بنابراین، شناخت حق و باطل و هدایت و ضلالت بسیار سخت و دشوار است و نیازمند آن است که انسان همه وجود و فطرت پاک و الهی خویش را به کار گیرد و با تمام توش و توان الهی سرشته در ذات خویش، با تمسک و توسل به عنایت و فضل الهی و توکل بر او و پیروی و اطاعت از اسوه های کامل و نیک، گام بردارد تا از دوزخ هواهای نفسانی دنیا و وسوسه های شیطانی ابلیس رهایی یابد و به سلامت به دارالسلام جنت رضوان و ذات درآید.


امام حسن(ع) راه رستگاری را در پیروی از سنت و سیره پیامبر(ص) و قرآن می داند و ادامه پیروی و حضور پیامبر(ص) را در خلفای به حقی می شمارد که نفس و جان آن حضرت(ص) می باشند. به این معنا که خداوند فرمان داده است که از پیامبر(ص) اطاعت و پیروی شود. حضور پیامبر(ص) پس از رحلت و وجوب اطاعت و پیروی از آن حضرت(ص) با پیروی از کسانی تحقق می یابد که جان و نفس آن حضرت(ص) به حکم آیه مباهله یعنی آیه 16 سوره آل عمران هستند. بنابراین، اطاعت از خلیفه رسول الله(ص) به معنای اطاعت از خود پیامبر(ص) است. اما این خلیفه رسول الله(ص) که در حقیقت ادامه حضور آن حضرت(ص) می باشد، چه کسی یا کسانی هستند؟ آن حضرت(ع) در پاسخ به این پرسش می فرماید: و انما الخلیفه من سار بسیره رسول الله(ص) و عمل بطاعه الله و لعمری انا لاعلام الهدی و منارالتقی؛ خلافت فقط از آن کسی است که به روش رسول خدا(ص) برود و به طاعت خدا عمل کند و به جان خودم سوگند که ما اهل بیت، نشانه های هدایت و جلوه های پرفروغ پرهیزگاری هستیم. (تحف العقول، ص 323).
بنابراین، نمی توان هر مدعی خلافت را پذیرفت و او را به عنوان جانشین و خلیفه پیامبر(ص) معرفی کرد و حضور هر کسی غیر از جان و نفس آن حضرت(ص) نمی تواند به معنای حضور پیامبر(ص) و وجوب اطاعت و پیروی از آن حضرت(ص) باشد. این جاست که شناخت حق از باطل سخت و دشوار می شود و راه فریب و نیرنگ هموار می شود و مدعیان خلافت چون امویان خلافت و امامت را تا حد سلطنت و ملک تنزل می دهند و مدعی می شوند که بنی هاشم با ملک دوره ای بازی کردند و اینک زمان بازیگری آنان است. (اسراء آیه 26 و نیز ابن کثیر، تاریخ، ج 8، ص 420 از یزید نقل می کند که گفت: لعب هاشم بالملک فلا، خبر جاء و لا وحی نزل. اینان از سوی پیامبر(ص) لعن شده اند. در تاریخ طبری در جلد 11 صفحه 735 آمده که روزی رسول خدا ابوسفیان را دید که بر الاغی نشسته و معاویه پشت الاغ و یزید جلوی الاغ در حرکت بودند، پس رسول خدا(ص) فرمود: خدا لعنت کند قائد و راکب و سائق را! در صحیح مسلم در باب من لعنه النبی(ص) آمده که: روزی رسول خدا معاویه را سه بار طلبید و معاویه استجابت نکرد و در سه بار به فرستاده رسول خدا گفت؛ به پیامبر بگو من فعلا مشغول غذا خوردن هستم، پیامبر معاویه را با این عبارت نفرین فرمود: «لا اشبع الله بطنه؛ خداوند شکم معاویه را هیچگاه سیر نکند.» و دعای پیامبر هم مستجاب شد و معاویه در طول عمر خویش هیچ گاه سیر نشد. این روایت در «مسند ابی داود» و هم چنین در «کنز العمال ج 6 صفحه 78» و در «میزان الاعتدال ج2 صفحه 71» از رسول خدا روایت شده که فرمود: اگر معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. این روایت را نیز ابن حجر در «تهذیب التهذیب ج7 صفحه 432» آورده است).


امام حسن مجتبی(ع) از اسوه های کامل و مطلقی است که خداوند در قرآن به عنوان انسان کامل، خلیفه مطلق، امام به حق، عبد مطلق و محبوب و حبیب خویش معرفی می کند و با اشاره به عصمت مطلق آنان، از همگان می خواهد که ایشان را سرمشق خویش قرار دهند.
خداوند در آیه12 سوره احزاب پیامبر(ص) را به عنوان اسوه حسنه معرفی می کند و حسن حسن(ع) را در آیات سوره انسان به عنوان عصاره حسن، زیبای و نیکویی هایی پیامبر(ص) تبیین می نماید؛ چرا که اهل بیت(ع) نفس و جان و باطن و روح و نور پیامبر(ص) هستند (آل عمران، آیه16) این جگر گوشه های پیامبر(ص) حقیقت معنایی پیامبر(ص) می باشند و هر کسی بخواهد به پیامبر(ص) برسد و از او بهره گیرد و محبوب آن حضرت و سپس محبوب خداوند شود، می بایست از این باب الله و عروه الوثقی و حبل الله وارد شود و بهره گیرد. از این رو سرور ایشان سرور پیامبر(ص) و خشم ایشان خشم آن حضرت(ص) است و هر که ایشان را بیازارد رسول(ص) و خدای رسول را آزرده است و هر که ایشان را خشنود سازد رسول الله(ص) و خدایش را خشنود ساخته است.
خداوند حسن(ع) را به حسن ستوده و او را اسوه حسنه دانسته است و از مردم خواسته تا برای رسیدن به مقامات بلند انسانی چون مقام ابرار از ایشان سرمشق گرفته و پیرو او شوند و در راه اطاعت بی چون و چرای او باشند تا محبوب و حبیب خداوند گردند.
از آن جایی که راه حق و حقیقت از درون دوزخ هواهای نفسانی دنیوی و وسوسه های شیطانی ابلیس می گذرد و پل و صراط مستقیم به سوی بهشت رضا و رضوان از درون دره های مخوف و وسوسه انگیز دنیا عبور می کند، لازم است انسان همواره بیدار و هوشیار باشد و دمی از هدف و راه پرخطر غافل نشود. این جاست که باید اسوه هایی را برگزیند که به عنوان بلد راه، پیشگام حرکت به سوی رضوان الله شوند و حبل و ریسمانی استوار بیابد که بدان بیاویزد و گام به گام بر جای پای ایشان بگذارد و مسیر پر خطر را بپیماید. امام حسن(ع) یکی از این اسوه ها، حبل الله و دستگیره محکم و بلکه صراط مستقیم است که «نحن الصراط». آن حضرت(ع) نسبت به این مسئله هشدار می دهد و می فرماید: ایهاالناس انه من نصح لله و اخذ قوله دلیلا هدی للتی هی اقوم و وفقه الله للرشاد و سدده للحسنی فان جارالله آمن محفوظ و عدوه خائف مخذول فاحترسوا من الله بکثره الذکر؛ هان ای مردم! کسی که برای خدا نصیحت کند و کلام خدا را راهنمای خود گیرد، به راهی پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفق سازد و به نیکویی استوار گرداند؛ زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بی یاور است و با ذکر بسیار، خود را از (معصیت خدای) بپایید. (تحف العقول، ص722)
خود آن حضرت(ص) مصداق نصیحت کننده با اخلاصی است که از سر درد و عشق و رحمت الهی نسبت به بندگان، این راه را نشان می دهد و از مردم می خواهد تاراه رشد را به وسیله کلام الله بپیمایند. بی گمان، قرآن، عصاره وجودی پیامبر(ص) و نفس و جانش امیرمؤمنان علی(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است. اگر قرآن کتاب تدوین الهی است، وجود نوری اهل بیت(ع) کتاب تکوین الهی است. از این رو خداوند در قرآن از آنان به کلمات وجودی یاد می کند که توبه آدم(ع) به واسطه ایشان پذیرفته شده (بقره، آیه 73 و روایات تفسیری در ذیل آن چون تفسیر نور الثقلین). بنابراین، کسی که بخواهد راه رشد و سداد را طی کند باید از هر دو کتاب تکوین و تدوین به نحو احسن بهره برد و اطاعت از خدا و رسول(ص) جز به این طریق شدنی و تحقق پذیر نیست.


انفاق نیز مانند دیگر اعمال صالح اسوه ها و الگوهایی ممتاز دارد که در تاریخ ماندگار است. از شیوه های موثر در تربیت، معرفی الگوهایی است که خود مراحل کمال را طی کرده اند و می توانند سرمشق دیگران باشند. قرآن کریم از شیوه الگوسازی در زمینه های گوناگون بهره می جوید و از پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به منزله اسوه ای کامل برای مومنان راستین یاد می کند: "لقد کان لکم فی رسول الله اسوهٌ حسنهٌ لمن کان یرجو الله و الیوم الاخر". شایسته است ما نیز به فراخور بحث خود، اشاره ای گذرا به برخی اسوه های عرصه انفاق و بخشش داشته باشیم:‏
پیامبر اکرم (ص) یکی از الگوهای بزرگ و یگانه در تمام عرصه های زندگی می باشد. انفاق های ایثارگونه رسول خدا (ص) بر کسی پوشیده نیست. به طوری که در روایت آمده است که پیامبر (ص) تا آن گاه که از دنیا رحلت کرد هیچ گاه سه روز پیایی سیر غذا نخورد. اگر چه می توانست این کار را انجام دهد، ولی ایثار می نمودند.‏
امیر مومنان علی (ع) نیز دومین الگوی زندگی مسلمانان بخصوص در عرصه انفاق و بخشش است. صفحات تاریخ پر از جلوه های ایثار، محروم نوازی و یتیم پروری امیر مومنان (ع) است، تا آنجا که از مبدا وحی، آیاتی در ستایش حضرتش نزول می یافت. از جمله روایت معروفی که در این زمینه وجود دارد که روزی رسول خدا (ص) در مسجد در حال نماز گزاردن بود. نیازمندی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد. کسی چیزی به او نداد. او دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی پاسخ نداد. در این حال علی (ع) که در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. مرد فقیر نزدیک آمد و انگشتر را از دست او بیرون آورد. پیامبر اکرم (ص) در حال نماز متوجه این جریان شد. پس از نماز جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: "انّما ولیکم الله و رسوله والّذین آمنوا یقیمون الّصلوه و یوتون الزّکاه و هم راکعون". داستان انفاق ایثارگونه خانواده علی (ع) در سه روز پی در پی و نزول سوره دهر در شان آنان نیز، برگ زرین دیگری از تاریخ است.‏
امامان معصوم (ع) خاندان عصمت (ع) طی زندگانی پر برکت خود، زیباترین جلوه های انسانیت و جوانمردی را فرا روی جهانیان به تصویر کشیدند. تمامی امامان در طول زندگی خود همواره از اموال و دارایی خود در راه فقرا و محرومین انفاق می کردند. در این زمینه روایت های زیادی از انفاق و بخشش امامان وجود دارد، چنان که امام صادق (ع) نیمه های شب انبانی از نان به دوش در محله های فقرا در حال انفاق بودند و ایشان حتی کسانی که شیعه و مسلمان نبودند قرص نان پخش می کردند ولی با این تفاوت که در نان آنها نمک نمی ریخت. این روایت، نکات مهمی را دارد: نخست اینکه انفاق، فراتر از رمزهای عقیدتی و عملی انسانی است و عقاید فاسد
عده ای نیازمند، مانع کمک های مالی به آنان نمی شود. دیگر این که به دست خود انفاق کردن، آثار بیشتری دارد. از این رو، امام صادق (ع) به تنهایی انبان نان را به دوش
می کشید و مهم تر از همه اوج اخلاصی است که موجب
می شود امام (ع) این عمل را شب هنگام و به دور از نگاه افراد و موقعی که فقرا در حال خواب بودند انجام می دادند.‏
همچنین صحابیان ایثارگر و تربیت یافتگان مکتب نبوی (ص) نیز با درس آموزی از سیره عملی پیامبر اکرم (ص) گاهی با دلی سرشار از عشق و اخلاص، اموال با ارزش و مورد علاقه خویش در راه خدا می بخشیدند. به طوری که یکی از اصحاب نزدیک پیامبر نخلستان بزرگ و آباد خود را که در مدینه زبانزد مردم بود، بعد از نزول آیه "لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون" در راه خدا انفاق کرد. علاوه بر این، همواره تاریخ اسلام سرشار از مسلمانان دینداری است که در راه خدا از دارایی خود انفاق کرده اند.‏


مرحوم آیةاللّه حکیم در ستاره‌شناسى چنان تبحرى داشتند که در مسئله روِیت هلال ماه رمضان و عید فطر، مورد وثوق کامل آیةاللّه‌العظمى سید محسن حکیم قدس‌سره بودند.
ایشان از لحن شهادت شهود مى‌فهمیدند که شهادت آن‌ها درباره روِیت هلال دقیق بوده یا نه؛ چون در مسائل نجوم مسلط و مورد اعتماد مراجع بودند.
ایشان بحثى درباره مباحث قبله و وقت نماز، تعیین مقدار مثقال شرعى با استناد به بحث‌هاى روز دارند. هم‌چنین چند کتاب در میراث ضوابط ریاضیات جدید نوشتند؛ مثقال شرعى را در زکات که میان فقها اختلافى است را با استناد به دلایل باستان‌شناسى و اطلاعات دقیقى که در این زمینه به دست آورده بودند، اعلام کرده و در راستاى تعیین میزان مثقال شرعى به نتیجه شگفتى دست یافتند که نوشته‌هاى آن وجود دارد؛ البته این نوشته‌ها هرگز چاپ نشده است.

کتابخانه‌اى که در آتش دشمنى صدام خاکستر شد!

کتابخانه این عالم فقید در دوران صدام مورد هجوم قرار گرفت و بسیارى از آثار و تألیفات ارزشمند ایشان که هنوز به چاپ نرسیده و فقط نسخه خطى بود، به آتش دشمنى‌هاى صدام گرفتار شد و به خاکستر تبدیل گشت، ولى با این حال برخى از آثار ایشان به صورت نسخه خطى همچنان وجود دارد.

اوضاع سیاسى را رصد مى‌کردند

ایشان در جهت کسب اطلاع از مسائل روز و جریانات سیاسى عراق، اهتمام خاصى داشتند و حتى در دوران جوانى که امام خمینى قدس‌سره در نجف حضور داشتند، به دلیل رفت‌و‌آمدهایى که به بیت مرحوم آیةاللّه العظمى حکیم قدس‌سره داشتند با بیت امام خمینى قدس‌سره نیز مرتبط بودند.
ایشان در شکل‌گیرى عراق جدید نقش داشتند؛ البته در سن کهولت بودند، ولى پیگیرى مى‌کردند و اوضاع و احوال عراق و حتى کشورهاى دیگر را دنبال مى‌کردند، حتى قبل از وفاتشان نسبت به حوادث مصر و تونس پیگیر بودند و تحلیل‌هاى دقیقى از مسائل سیاسى روز داشتند که امروز شاهد تحقق پیش‌بینى‌هاى ایشان هستیم.

سفرهاى تبلیغى به هند و پاکستان

در مسئله تبلیغ بسیار تاکید مى‌کردند، تا جایى که شخصاً سه ماه به پاکستان رفته و تبلیغ کردند و سختى‌هاى رفت‌و‌آمد را تحمل نمودند. گرچه ایشان براى انجام وظیفه و ارشاد رفته بودند، ولى مردم پاکستان به ایشان علاقه‌مند شده و از مرحوم حکیم درخواست کردند به عنوان نماینده در پاکستان بمانند، ولى مانع قهرى ایجاد شد و ایشان از پاکستان به هندوستان رفتند تا مشکلات شیعیان هندوستان را حل کنند و در این سفر نیز موفق شدند؛ البته سفرهاى دیگرى به کشورهاى مختلف اسلامى داشتند و همواره به تبلیغ اهتمام مى‌ورزیدند.