سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

امام علی(ع) فرمود: جویندگان علم و دانش سه دسته اند، آنها را به ظاهر، باطن و ذات و صفات مخصوصشان بشناسید.
گروهی علم و دانش را برای خودنمایی و آزاررساندن، و بحث و جدل و جهالت ورزی می آموزند. گروهی علم و دانش را برای گردن فرازی و بزرگ نشان دادن خود و فریب و نیرنگ بازی می آموزند. گروهی برای فهمیدن و عمل کردن و بکاربستن می آموزند. و اما آن عالمی که برای خودنمای و بحث و جدل علم می آموزد و در محافل و انجمن ها و مذاکرات علمی داد سخن می دهد و ستیزه گری و مردم آزاری می کند، و به فروتنی و خداترسی تظاهر می نماید، ولی در دل پروایی از خدا ندارد و از پرهیزکاری تهی است، خداوند کمر چنین عالمی را می شکند و بینی اش را به خاک می مالد. و اما آن عالمی که برای بزرگ نشان دادن خود و دغل بازی علم می آموزد، و در برابر همتایان خود گردن فرازی می کند، اما در برابر ثروتمندان و توانگران علمی- که کمتر و پایین تر از آنها است- فروتنی می کند، و از نعمت های شیرین آنها می خورد و دین خود را در هم می شکند، خداوند چنین عالمی را کور می گرداند و اثرش را از میان آثار علما براندازد و گمنامش می سازد. و اما عالم و فقیه و دانشمندی که برای فهمیدن و عمل کردن بدان، علم می آموزد، همیشه شکسته حال و آزرده خاطر و اندوهناک و بی خواب است. در دل شب های تاریک به پا می خیزد و کار علمی و دینی و عبادت می کند و با عبا و شب کلاه مخصوص عبادت در برابر حق تعالی کمر اطاعت خم می کند و به عبادت می پردازد. با همه این صفات از خداوند بسیار هراسناک است، و جز از برادران دینی مورد اعتماد و فهمیده از همه بیمناک و ترسان و کناره گیر است، خداوند پایه های زندگی چنین عالمی را استوار و محکم می سازد و او را در روز قیامت آسوده خاطر می دارد و ایمنی می بخشد.

بحار الانوار، ج 2، ص 46


نظر

یک سال به آقای رجایی خبر دادند معلم نمونه شده است، آیا حاضر است برای دریافت مدال معرفی گردد. او با بی‏ تفاوتی گفت آن را لازم ندارد و در مقابل تعجب مدیر و دیگران گفت : اگر دانش‏ آموزی به هنگام تدریس، درسش را خوب بفهمد و لبخند رضایت بر لبانش نقش بندد، همان مدال معلم است و به آن افتخار خواهد کرد.

تدریس بدون دانش ‏آموز

یکی از شاگردان شهید رجایی می‏گوید: بر اساس رسمی نادرست، یک سال دو سه روز مانده به پایان اسفند ماه، بچه‏ ها کلاس‏ها را تعطیل کرده بودند. آقای رجایی را دیدم که سر ساعت وارد کلاس شد و بعد از مدتی با دستی گچی از کلاس بیرون آمد. فورا وارد کلاس شدم. با شگفتی دیدم مطالب درس جدید را بر تخته نوشته و پیامی به این مضمون به دانش ‏آموزان داده است: «من برای انجام وظیفه به کلاس آمدم و درس را نوشتم . سال نو را به همه تبریک می‏گویم ».


نظر

شهید رجایی در سال 1312 در قزوین به دنیا آمد. او با همت مادرش دوره ابتدایی را در شهر قزوین به پایان برد و سپس به تهران رفت. رجایی هم‏زمان با کار و فعالیت، به طور متفرقه ادامه تحصیل داد و پس از دانش‏آموختگی، با راهنمایی آیت اللّه‏ طالقانی به معلمی روی آورد. شهید رجایی به معلمی عشق می‏ورزید و کلامش این بود که: «اشتباه کردم شغل معلمی را انتخاب کردم؛ چون مسئولیت آن خیلی سنگین است. اگر قرار باشد بار دیگر آزادانه شغلی را انتخاب کنم، باز همین اشتباه را تکرار می‏کنم.» او همچنین می‏گفت: «معلمی شغل نیست؛ عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده‏ای، رهایش کن و اگر عشق توست، مبارکت باد».


نظر

یکی از شاگردان علامه طباطبایی، جلسه درس و بحث ایشان را الگویی آموزشی و بسیار مفید برای حق‏جویان می‏داند و می‏فرماید: «علامه خیلی آرام و آهسته تدریس می‏کرد. از پراکنده‏گویی پرهیز داشت. در عوض، کم‏گوی و گزیده‏گو بود و بحث‏ها را با عباراتی کوتاه، اما متین و محکم بیان می‏کرد. وقتی می‏خواست درسی را آغاز کند، نخست موضوع را روشن و ابعادش را تشریح می‏کرد و بعد به استدلال در مورد آن می‏پرداخت. اگر حتی می‏خواست نظر فردی را رد کند یا مورد انتقاد قرار دهد، از عبارات ملامت‏گونه و سرزنش کننده استفاده نمی‏کرد. جلسه درس ایشان به صورتی بود که اگر شاگردی به درس ایشان انتقادی داشت، با مهربانی سخن او را گوش می‏داد و با کمال احترام او را متقاعد می‏کرد. علامه از اینکه با صراحت بگوید نمی‏دانم، ابایی نداشت. بارها اتفاق می‏افتاد که می‏گفت باید این موضوع را ببینم یا اینکه لازم است در خصوص آن فکر کنم، بعد جواب دهم».


نظر

آیت اللّه‏ العظمی بروجردی با اینکه مقام مرجعیت داشت، ولی با شاگردانش بسیار فروتنانه برخورد می‏کرد. ایشان گاه در درس، با بعضی از طلبه‏ها مباحثه تندی می‏کرد، ولی پس از درس از آنان عذر می‏خواست تا از مجلس درس با افسردگی خارج نشوند. از این رو، با خود عهد کرد اگر با کسی تندی کند، یک سال پی در پی روزه بگیرد. از روی اتفاق، روزی سر درس تندی کرد. به همین دلیل، به عهد خویش عمل نمود و دوازده ماه پی در پی روزه گرفت و از آن پس، تا آخر عمر کسی را ناراحت نساخت.


روزی ابوعلی سینا از جلوی آهنگری می‏گذشت. کودکی را دید که از آهنگر مقداری آتش می‏خواهد. آهنگر گفت: ظرفت را بگیر تا آتش در آن بریزم، ولی چون کودک ظرف نیاورده بود، بی‏درنگ خم شد و مقداری خاک از زمین برداشت و کف دست خود پهن کرد و گفت: بریز. ابن‏سینا از تیزهوشی او در شگفت ماند. جلو رفت و نام کودک را پرسید. پسرک گفت: نامم بهمنیار است و از خانواده‏ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی خود پذیرفت و در تربیتش کوشید. بهمنیار اسلام پذیرفت و یکی از حکیمان و دانشمندان روزگار خود شد.


ابوعلی سینا هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که بسیاری از علوم زمان خود را فراگرفت و در علوم الهی، طبیعی، ریاضی و دینی، سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان حاضر گردید. سپس با کمال غرور، گردویی را جلو ابن مسکویه افکند و گفت: مساحت سطح این را تعیین کن. ابن مسکویه جزوه‏هایی از یک کتاب را که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود، به ابن سینا داد و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم. بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقیِ او در همه عمر قرار گرفت.


شخصی به نام عبدالرحمان، مدتی آموزگار کودکان و نوجوانان بود. یکی از فرزندان امام حسین علیه‏السلام نیز به مکتب او می‏رفت. معلم، آیه شریفه «اَلْحَمْدُ للّه‏ رَبّ العالَمینَ» را به کودک آموخت. امام حسین علیه‏السلام به دلیل این کار نیک، هزار دینار طلا همراه با پارچه‏هایی گران‏قیمت و مرواریدهایی بسیار به معلم او هدیه داد. شخصی از امام پرسید: آیا آن همه پاداش به معلم رواست؟ حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به او دادم، چگونه با ارزشِ آنچه به پسرم آموخت برابری می‏کند.


زنی از بانوان مدینه خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و پرسشی را مطرح کرد. حضرت پاسخ داد. او پرسش‏های دیگری کرد و باز حضرت پاسخ داد تا اینکه به پرسش دهم رسید و آن حضرت پاسخ فرمود. در آن لحظه، آن زن شرمنده شد و گفت: بیش از این مزاحم نمی‏شوم. حضرت فاطمه علیهاالسلام با گشاده‏رویی فرمود: هر چه می‏خواهی بپرس. اگر به کسی صدهزار دینار بدهند که بار سنگینی را بر بامی ببرد، آیا با توجه به آن مزد زیاد، احساس خستگی می‏کند؟ گفت: نه. فرمود: من در مقابل هر پاسخ که به تو می‏دهم، مزدی هزاران بار بیش از آن می‏گیرم و شایسته است هرگز خسته و ملول نشوم.


در مجمع البیان این حدیث را نقل فرموده است: کسى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمد و عرض کرد: گرسنه ام، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دستور داد از منزل غذایى براى او بیاورند، ولى در منزل حضرت(صلى الله علیه وآله) غذا نبود، فرمود: چه کسى امشب این مرد را میهمان مى کند؟ مردى از انصار اعلام آمادگى کرد، و او را به منزل خویش برد، اما جز مقدار کمى غذا براى کودکان خود چیزى نداشت، سفارش کرد غذا را براى میهمان بیاورند و چراغ را خاموش کرد و به همسرش گفت: کودکان را هر گونه ممکن است چاره کن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آن که چیزى از غذا در دهان بگذراند دهان خود را تکان مى دادند، میهمان گمان کرد آنها نیز همراه او غذا مى خورند، و به مقدار کافى خورد و سیر شد، و آنها شب را گرسنه خوابیدند، صبح خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند پیامبر(صلى الله علیه وآله)نگاهى به آنان کرد و تبسمى فرمود (و بى آنکه آنان سخن بگویند) این آیه سوره حشر «وَ یُؤْثروُنَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَه; آنها مهاجران را بر خود مقدم مى دارند هر چند شدیداً فقیر باشند» را تلاوت کرد و ایثار آنها را ستود