رزق «من حیث لایحتسب» به معنای رسیدن رزق و روزی به انسان از «جایی که فکر نمی کند» به سه قسم تقسیم می شود: در این بخش به قسم دیگر رزق لایحتسب که «محاسبه آن از ذهن آدمی خارج است اما «سبب ها و علت ها»ی آن مادی و دنیوی است که از کلام حضرت آیت الله مبشر کاشانی، از مراجع قم گرفته شده، تقدیم جویندگان اخلاق و معنویت می شود.
حضرت آیت الله مبشر کاشانی در ادامه سلسله مباحث اخلاق و عرفان اسلامی در تشریح موضوع فوق برای تفهیم مبحث به شکل روان ضمن توضیح، خاطره ای از استاد بزرگوار خود مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی مطرح کرده و فرمود: یکی دیگر از انواع «رزق لایحتسب»، رزقی است که از محاسبه ذهنی انسان خارج بوده اما اسباب و علل آن مادی است و مثال این نوع را با نقل داستانی از مرحوم حضرت آیت الله بهاالدینی «قدس سره» عرض می کنم.
روزی یکی از نزدیکان مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی که مورد اطمینان است برایم نقل کرد که خدمت آقا بودم، صحبت از مسافرت و زیارت وجود مقدس امام رضا(علیه السلام) شد. گفتم چه خوب بود می رفتیم مشهد! آقا فرمود: برویم. گفتم: چه وقت؟ فرمود: الان.
عبا و عصای آقا را آوردم – مهیای سفر شدیم، ناگاه یادم آمد که هیچ پول ندارم – با خود گفتم، نکند آقا هم پول نداشته باشد. به خود گفتم بهتر است ماجرا را به آقا بگویم. عرض کردم آقا من هیچ پول ندارم، فرمود من هم ندارم، گفتم پس چه کار کنیم فرمود برویم. بدون پول حرکت کردیم از حسینیه آقا پیاده آمدیم تا سر خیابان، منتظر ماندیم ناگهان دیدیم از آخر خیابان چهارمردان جوانی با دوچرخه به سرعت می آید.
وقتی نزدیک آمد، ایستاد و کیسه ای پول به آقا داد و گفت: آقا این پول مال شماست، آقا بدون اینکه چیزی به او بگوید، خطاب به من فرمود: فلانی بگیر و برویم. این توکل به خدا که او در همه حال ناظر حالات و نیازهای مادی و معنوی بنده خود است و او رزاق همگان است، در همه انسانها یافت نمی شود و کمتر کسی است که تا این قدر متوکل علی الله باشد. ولی مردان خدا در همه امور زندگی خود، به مقام معیت با خدا رسیده اند و در امور مادی و زندگی خود هیچگونه دغدغه خاطر ندارند و همیشه خود را در محضر او می بینند و او را ناظر و رازق می بینند و به این معارف یقین دارند.
مُهر بر لب زده
متأسفانه برخى از مردم تصور مى کنند حکومت اسلامى حکومتى است که فقط در آن حدود وتعزیرات واحکام کیفرى اجرا مى شود. در حالى که این امور بخش جزئى وناچیزى از احکام اسلام را تشکیل مى دهند. اگر تنها بعضى از احکام اسلامى را اجرا کنیم وبرخى دیگر را کنار بگذاریم، چهره نازیبایى از اسلام نمایش داده ایم. در حقیقت تکه تکه کردن هر چیز ونمایش ناقص آن غالباً همین طور است. همین انسانى که خداى متعال او را به بهترین شکل آفریده است، در صورتى که اجزایش را از هم جدا کنیم اندامواره بسیار زشتى خواهد شد. براى مثال شخص بسیار زیبایى که یک چشم او را از کاسه درآورده باشند چگونه به نظر مى رسد؟! اگر جمجمه سرش را از او جدا کنیم چه؟ آیا هم چنان چهره وظاهر زیبایى خواهد داشت یا به صورتى زشت وتنفربرانگیز خواهد شد؟
مثال دیگر این معنا کلمه توحید یا «لا إله إلا اللّه» است که معانى بلند وژرفى چون یکتاپرستى، اخلاص ورهایى را افاده مى کند که چکیده ایمان، رمز اسلام ومنشأ رستگارى مى باشد. اما اگر اجزاى این جمله مقدس را از یکدیگر جدا کنیم وفقط جزء اول را بر زبان آوریم، نتیجه چه خواهد بود؟ فقط با جدا کردن دوبخش همین جمله وحذف فقره دوم آن معناى آن به کلى دگرگون مى شود ومفهومى کفرآمیز افاده مى شود.
اجراى ناقص اسلام چهره پریشان وواژگونه وزشتى از اسلام به دست مى دهد. این کارى است که امروزه بسیارى از دولت هاى اسلامى مرتکب مى شوند؛ دولت هایى که دم از اجراى اسلام مى زنند ولى در واقع فقط به اجراى احکامى چون تازیانه زدن به زناکاران وبریدن دست دزدان بسنده مى کنند. آیا به راستى اسلام فقط همین است وبس؟ هنگامى که به فقه اسلامى مراجعه مى کنیم مى بینیم که همه فقه در پنجاه «باب» یا اصطلاحاً «کتاب» تدوین یافته وپنجاهمین کتاب آن «کتاب الحدود» نام دارد. بنابراین موضوع حدود فقط یکى از پنجاه باب فقه، یا به دیگر سخن آخرین باب آن است. با این حال چرا برخى تصور مى کنند که همه اسلام حدود است؟!
حکومت اسلامى فقط در حدود مسائل کیفرى خلاصه نمى شود وچیزهاى دیگرى نیز لازم دارد. براى نمونه یکى از وظایف حکومت اسلامى این است که به تمام شهروندان خود اجازه دهد که بر اساس قانون اسلامى معروف به «احیاى موات» در زمینه کشاورزى فعالیت کنند. قانون احیاى موات (=زنده کردن زمین هاى مرده) مى گوید هر مسلمان مى تواند هر زمین متروکه وبى صاحبى را که موات وبائر مانده است مالک شود، به شرط آن که آن را زیر کشت ببرد وآباد سازد. این قانون مستند به حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله است که شیعه وسنى آن را نقل کرده اند. رسول خدا فرمودند:
من غَرَسَ شجراً أو حفر وادیاً بدءاً لم یسبقه إلیه أحد واحیى أرضا میتةً فهى له، قضاء من اللّه و رسوله؛ کسى که درختى بکارد یا نهرى بکند که کسى پیش از او آن را حفر نکرده است، یا زمین مرده اى را آباد سازد، به حکم خدا ورسول از آنِ او خواهد بود.
در هیچ کجاى جهان مانند این آزادى را که اسلام در امور زراعى به مسلمانان وغیر مسلمانان داده است نمى توان مشاهده نمود. اگر این قانون در هر کشور اسلامى اجرا مى شد، آن کشور به بهشت برین تبدیل مى گردید وهیچ انسانى بدون سرپناه یا گرسنه باقى نمى ماند؛ زیرا زمین خدا گسترده است وهرانسانى این توان را دارد که زمین مرده وبى صاحبى را جستجو کند وآباد سازد واز حاصل زراعت خود روزى خورد ودر همان زمینى که احیا کرده است سکنا گزیند.
حسن دیگر این قانون این است که راه را بر هرگونه انحصارطلبى مى بندد؛ زیرا بر اساس این قانون هیچ کس حق ندارد بدون احیا وزراعت بر زمینى دست بگذارد ومالکیت آن را ادعا کند، هرچند آن زمین جزو زمین هاى بائر وبدون صاحب باشد؛ زیرا این قانون مى گوید شرط تملک چنین زمین هایى آن است که شخص خود مستقیماً آن را آباد کند.
نکته سوم آن که با اجراى این قانون فرصت هاى شغلى فراوانى ایجاد مى شود وهیچ کس بى کار نخواهد ماند.
آیا دولت هایى که دم از اسلام مى زنند همین یک بند از قوانین اسلام را که خوش بختى وپیشرفت وتوسعه را به ارمغان خواهد آورد اجرا کرده اند یا فقط به گردن زدن وتازیانه نواختن بسنده کرده اند وبس؟
یک بند دیگر از قوانین اسلامى آزادى کسب وکار است واین که دولت نباید تجارت را در انحصار بگیرد یا آن را در انحصار عده اى خاص قرار دهد ودیگر افراد جامعه را محروم کند وتعرفه هاى گمرکى سنگینى را بر سر راهشان قرار دهد.
در اسلام آن که هوش وتوانایى وقابلیت بیشتر دارد، مى تواند بیشتر کار کند، ولى در نظام هاى قراردادى که لاف مسلمانى مى زنند، کاردانى وتوانایى وهوش وشایستگى شرط اصلى نیست، بلکه روابط با طبقه حاکم حرف اول را مى زند وکسى که کم ترین ارتباطى با حاکم داشته باشد، حتى اگر کودن ترین وبى دست وپاترین افراد باشد، دست کم به بیست امتیاز در حوزه تجارت دست خواهد یافت! آیا چنین چیزى با قوانین اسلام مطابقت دارد؟
خداى متعال در قرآن کریم فرموده است:
«وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ آن گاه که منافقان وبیماردلان مى گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
این آیه مبارکه جزو آیاتى است که در شأن جنگ احزاب نازل شده است. نبرد احزاب از مهم ترین جنگ هاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد. این جنگ در ابتداى کار از سخت ترین ودشوارترین نبردهایى به نظر مى رسد که علیه مسلمانان به راه انداخته شده است، ولى در ادامه براى مسلمانان آسان تر از هر جنگ دیگرى بود ودر شأن آن سوره اى نازل شد که در قرآن سوره احزاب نامیده مى شود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله طى چندین نبرد با مشرکان جنگید وبر آنان پیروز شد، با یهودیان نبرد کرد وآنان را شکست داد، ودر رویارویى با نصارا نیز بر آنان ظفر یافت. آن حضرت در رویارویى با منافقان نیز بر آنان پیروز شد. بدین ترتیب هرگروه یا حزبى که با سپاه اسلام رویارو مى شد، پیروزى از آن مسلمانان بود. از این جا بود که سران این گروه ها واحزاب گوناگون به این اندیشه افتادند که گرد هم آیند وسپاهیان وتوش وتوان خود را براى نبردى سرنوشت ساز با رسول خدا جمع کنند وکار مسلمانان را یکسره سازند. این جنگ همان جنگ احزاب بود که طى آن مشرکان به همراه یهودیان ونیز منافقان ـ که ستون پنجم سپاه دشمن را تشکیل مى دادند ـ سپاهى با دوازده هزار مرد مسلح علیه رسول خدا صلى الله علیه و آله سامان دادند ومدینه منوره را محاصره نمودند.
در آن هنگام آن چنان که تاریخ نویسان گفته اند شمار سپاهیان اسلام از چند هزار نفر تجاوز نمى کرد واصلاً عده کل ساکنان مدینه در آن روزگار بیش از ده هزار نفر (یعنى کم تر از سپاه محاصره کننده شهر) نبود. سپاه مسلمانان ساز وبرگ چندانى نداشت وبیشتر آنان سلاح کافى ومرکب نداشتند وپیاده بودند. در حالى که سپاه آراسته دشمن سازوبرگ بسیار داشت ویکى از مهم ترین فرماندهان آنان عمروبن عبدودّ عامرى بود که همسنگ هزار سوار به شمار مى آمد.
این حالتِ نابرابرىِ نظامى برخى از مسلمانان را واداشت که از پیامبر بخواهند با سپاه احزاب وارد گفتگو شود. برخى از آنان مى گفتند: با آنان مصالحه مى کنیم ودر برابر همه خواسته هایشان سر تسلیم فرود مى آوریم، حتى اگر پرستش بت ها را از ما بخواهند. ما توان رویارویى با آنها را نداریم وعقل حکم مى کند که با آنان مواجه نشویم. بلکه مطابق نظر آنان عمل کنیم وصبر کنیم تا وقتى که در آینده توان کافى به دست آوردیم با آنان بجنگیم.
البته تا این جاى کار مشکل چندانى نیست. ممکن است کسى به آنان حق بدهد وبگوید: لشکر بى ساز وبرگ وکم شمار مسلمانان کجا مى توانست با آن سپاه تا بن دندان مسلح مقابله کند؟ اما مسئله به همین جا ختم نمى شد وقرآن کسانى را که از یارى وپشتیبانى مسلمانان روگردان شدند به شکلى بسیار منفى توصیف مى کند ومى فرماید:
«وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ آن گاه که منافقان وبیماردلان مى گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
به عبارت دیگر کار این افراد به جایى رسید که خدا وپیامبر صلى الله علیه و آله را دروغگو شمردند. این افراد عقل ناقص خود را در آن حد مى دیدند که درباره وعده پیروزى ونصرت الهى که خدا به پیامبر خود داده بود، داورى کنند. خداى متعال نیز در مقابل، آنان را منافق وبیماردل توصیف کرد.
خداى متعال در این جنگ مى خواست به سپاه اسلام وبه ما وهمه مسلمانان تا روز قیامت این مطلب را ثابت کند که رشته کار در دست خدا، ویارى از سوى اوست. در این نبرد همه احزاب وگروه ها علیه مسلمانان متحد شدند وشمارشان از عده مسلمانان بسیار افزون تر بود ودست به محاصره مدینه زدند. اما خداى متعال بدون هیچ تلفاتى پیروزى را از آن مسلمانان نمود به طورى که از مسلمانان حتى یک تن هم کشته نشد؛ چیزى که ثابت مى کرد نصرت فقط از سوى خداى متعال است: «وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللَّهِ»؛ «پیروزى تنها از جانب خداى توانمند فرزانه است».
پیش از این آیه خداى متعال حالت مسلمانان را در این جنگ این گونه توصیف مى کند:
«إِذْ جَآءُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَـرُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ آن گاه که از بالا وپایین به شما حمله بردند وآن دم که چشم ها خیره شد وجان ها به گلو رسید وگمان هاى گوناگونى به خدا بردید.
این تعبیر گویاترین ودقیق ترین تعبیرى است که مى تواند حالت هراس وبیم مسلمانان را در آن روز نشان دهد. همان طور که مى دانیم انسانى که به شدت هراسان است مردمک چشمش حرکت منظم ندارد وبه این سو وآن سو در گردش است. «زیغ» در لغت عربى به معناى میل وگردش است. چشم فرد هراسان کاملاً رو به طرف مقابل باز است ولى چیزى نمى بیند. چه بسا اگر کسى به او سلام کند پاسخ نگوید واصلاً نشنود. شخصى که به شدت ترسیده است چه بسا مجروح شود، یا به دیوارى اصابت کند ولى متوجه چیزى نشود وچیزى نبیند! چشم او هرچند باز است ومى بیند ولى اندیشه او چنان مشغول ودرگیر است که تصویرى که به مغز ارسال مى شود دریافت نمى شود. حالت مسلمانان در جنگ احزاب چیزى شبیه به این بود وچشمانشان هرچند باز بود ومردمک دیدگانشان مى گشت چیزى را نمى دیدند.
در این آیه تعبیر دیگرى نیز هست که هراس شدید مسلمانان را در آن روز به تصویر مى کشد: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»؛ «جان ها به گلوگاه رسید». چگونه ممکن است دل به گلوگاه رسد در حالى که فاصله این دو بیش از چهار اینچ مى باشد؟ شخصى که ترسیده است ضربان قلبش به شدت مى زند وبه نفس نفس مى افتد. از این رو در پى دم وبازدم هاى متوالى حجم زیادى از هوا از ریه او عبور مى کند وانتقال این حجم فراوانِ هوا موجب مى شود که صداى خاصى از حنجره شخصى شنیده شود ودرست مثل کسانى که مبتلا به تنگى نفس مى باشد، سینه اش به خس خس مى افتد. تاریخ نویسان آورده اند که وقتى خبر محاصره شهر توسط سپاه احزاب به گوش مسلمانان رسید، سینه هایشان به خس خس افتاد.
خداى متعال سپس در وصف بیشتر حالت آنان مى افزاید: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ وگمان هاىِ بى جاىِ بسیارى به خدا بردید. یعنى مى گفتید که خدا به ما وعده نصرت داده است. پس این نصرت کجاست؟ ما عده اندکى هستیم واین لشکر مسلح ما را فراگرفته است!
اما هدف خداى متعال از همه این امور امتحان بندگان مى باشد واصلاً هدف از خلقت همین است. خداى متعال مى فرماید:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَـذِبِینَ»؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند: ایمان آوردیم به حال خود رها مى شوند ومورد آزمایش قرار نمى گیرند؟ به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته اند معلوم دارد ودروغگویان را نیز متمایز کند.
تمام این صحنه ها در واقع امتحان الهى است وبسیار بودند مسلمانانى که در این آزمون ایمان خود را از کف دادند وسقوط کردند. این افراد همان کسانى هستند که مى گفتند: «مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
نبرد احزاب در اواخر عمر بابرکت پیامبر صلى الله علیه و آله وپیش از فتح مکه رخ داد. خداى متعال مهلت مى دهد ولى اهمال نمى کند وپیروزى ـ هرچند اندک زمانى به طول انجامد ـ به هرحال حق مسلمانان است. اگر در میان مسلمانان چهار تن بودند که با تمام وجود در راه خدا برخاستند واز عمق جان اخلاص ورزیدند ودر راه خدا جنگیدند وسخن گفتند، همین قدر کافى است تا خداى متعال به برکت همین چهار تن نصرت خود را روزى مسلمانان سازد.
در میان سپاه مسلمانان ـ غیر از کسانى که گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند ـ عده معدودى نیز وجود داشتند که هم چنان نسبت به خدا خوش گمان ماندند وهمانند دیگران گمان هاى بى جاى فراوان به خدا نبردند. بلکه گفتند: کارها به دست خداست وخدا وپیامبرش به ما وعده پیروزى داده اند. بنابراین هرچند شمار کافران از ما بیشتر باشد، دیر یا زود پیروزى از آن ما خواهد بود.
نتیجه جنگ چنین شد: «وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ»؛ «خدا مؤمنان را در جنگ حمایت وکفایت نمود واز کارزار بى نیازشان فرمود». بدین ترتیب جنگى که سخت ترین نبرد پیامبر به نظر مى آمد، آسان ترین نبرد شد وبا کشته شدن پهلوان عرب عمروبن عبد ودّ به دست ابرمرد بى مانند جهان اسلام، حضرت على بن ابى طالب علیه السلام، مسلمانان پیروز شدند. در هنگام رویارویى عمروبن عبد ودّ با امیرمؤمنان على علیه السلام، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «برز الایمان کله إلى الشرک کله؛ اکنون تمام ایمان وکلیت آن با تمام شرک به مقابله برخاسته است». با کشته شدن این پهلوان، سپاه کفر شکست خورد، بدون آن که حتى یک تن از مسلمانان کشته شود.
همیشه چنین است که هنگام رویارویى حق وباطل، اگر گروهى از مؤمنان با دلیرى تمام خود را وقف راه خدا کنند، خداى متعال پیروزى را نصیبشان مى کند، هم چنان که در جنگ احزاب نصیب مؤمنان فرمود. این سنت خداست والبته در سنت خدا دگرگونى راه ندارد.
حال که دانستیم عزاداران سیدالشهدا علیه السلام همانند خود آن حضرت استثنایى اند، قدر بدانیم وبکوشیم حق این نعمت را ادا کنیم. همان طور که امام حسین علیه السلام دست به فداکارى هاى گوناگون زدند وبسیارى از اهانت ها را به جاى اصحابشان تحمل فرمودند بکوشیم ما نیز با اقتدا به آن حضرت، اهانت ها وسختى هاى روحى را در راه ایشان به جان بخریم. بسیارى از ما براى اقامه شعائر حسینى خستگى وبى خوابى را تحمل مى کنیم واز جسم وپول خود مایه مى گذاریم ولى رنج هاى روحى واهانت ها وشماتت ها را تحمل نمى کنیم. اگر کسى بر ما خرده گرفت که عزادارى خرافات است، وموجبات تمسخر دشمنان را فراهم مى کند، نباید دلسرد شویم وبگوییم زخم زبان از زخم تیغ بدتر است.
آرى بدتر است ولى باید این زخم زبان ها را هم مانند مولایمان بر خود هموار کنیم وخم به ابرو نیاوریم.
تحمل این زخم زبان ها در راه امام حسین علیه السلام عزت دو جهان است واگر شماتت ها را در این راه تحمل کردیم مشمول دعاى خیر ائمه ـ از جمله همین دعاى یاد شده ـ مى گردیم، وتفاوتى ندارد که این خرده گرفتن ها از سوى دشمنان باشد یا غیر آنها.
چه بسا بعضى، عزادارى را نوعى بى فرهنگى مى دانند وبر عزاداران خرده مى گیرند وآنان را مسخره مى کنند. چنین کسانى بى شک نگون بخت ترین افراد عالم مى باشند. سعى کنیم هرچند جواب این افراد نادان وعیب جو را مى دانیم تحمل کنیم وبه آنان پاسخ ندهیم. البته فراموش نکنیم که خدا هرچند از حق خود گذشت مى کند، از توهین به دستگاه سیدالشهدا علیه السلام ومبارزه با آن در نمى گذرد. دست خدا پشت این عزادارى هاست ومشیت الهى بر این تعلق گرفته است که این دستگاه هرساله جلوه ورونق وآوازه بیشترى پیدا کند. تمام زیارات رسول خدا وائمه اطهار علیهم السلام که از ناحیه اهل بیت علیهم السلام وارد شده است (وبى شک گفتار اهل بیت گفتار خدا مى باشد) ولى در عین حال زیارت عاشوراى امام حسین علیه السلام مستقیماً به صورت حدیث قدسى از جانب ذات بارى تعالى نازل شده است واین نکته از میان زیارات چهارده معصوم علیهم السلام فقط به امام حسین علیه السلام اختصاص دارد.
عزاى طویریج که از سنت هاى دیر پا وحسنه است ودر بسیارى از نقاط جهان برگزار مى شود، در عاشوراى امسال ساعت ها طول کشیده است. مى گویند مرحوم سید بحرالعلوم در زمان مرجعیت خود یک روز عاشورا در محل گذر دسته عزادارى طویریج ایستاده بود وعزاداران را تماشا مى کرد وسینه مى زد. ناگهان حاضران مشاهده کردند که ایشان یکباره منقلب شدند وعمامه را بر زمین زدند ودر میان عزاداران رفته، شروع کردند به «حسین، حسین» گفتن وسینه زدن. پس از پایان عزادارى اطرافیان اعتراض کردند که: آقا این کار مناسب شأن شما نبود. فرمود: چه کنم، همان طور که نگاه مى کردم یکباره مولایم آقا امام زمان «عجل اللّه تعالى فرجه الشریف» را وسط جمعیت مشاهده کردم.
وقتى حضرت ولى عصر «عجل اللّه تعالى فرجه الشریف» پس از گذشت بیش از هزار سال در مراسم عزادارى شرکت مى کنند تکلیف کسانى که این عزادارى ها را مسخره مى کنند معلوم مى شود.
بکوشیم ما نیز چون مولایمان در تحمل دشوارى هاى روحى وجسمى استثنایى باشیم. ان شاءاللّه خداى متعال همه دوستداران، زائران، عزاداران آن حضرت را به برکت خود سیدالشهدا علیه السلام مشمول رحمت واسعه خود قرار دهد.
عزاداران ودوستان امام حسین علیه السلام نیز همانند آن حضرت استثنا هستند. سوگواران، زائران، وخادمان آن حضرت، کسانى که نام ویاد ایشان را زنده نگاه مى دارند وکسانى که بر مصائب جانسوز ایشان اشک مى ریزند پاداش بى مانندى در انتظار آنهاست واهل بیت علیهم السلام به نحوى استثنایى با آنان برخورد کرده اند. معاویه بن وهب مى گوید:
براى تشرف به محضر امام صادق علیه السلام اجازه گرفتم. وقتى وارد شدم دیدم آن حضرت مشغول نماز هستند. منتظر نشستم تا نماز ایشان تمام شد. پس از پایان نماز آن حضرت شروع به مناجات با خدا نمودند وعرضه داشتند: «اى کسى که ما را به کرامت و وصایت ممتاز کرد وبه ما وعده شفاعت داد وعلم گذشته وآینده را به ما عطا نمود... من وبرادرانم را بیامرزد که براى نیکى به ما وبه امید به دست آوردن پاداشى که در ایجاد پیوند با ما نهاده اى ونیز شاد کردن دل پیامبرت ـ که درود تو بر او وخاندنش باد ـ وفرمان بردارى از ما وخشمگین کردن دشمنان ما وبه دست آوردن خشنودى ات اموال خود را صرف کردند... [بار پروردگارا] پس از جانب ما خشنودى ات را پاداش آنان قرار ده ودر شبان وروزان پاسشان دار... وبا آنان همراه باش وشر هر ستمگر سرکش وهر آفریده ناتوان یا نیرومند ونیز شر شیاطین جن وانس را از آنان به دور دار وبه آنان که ما را بر فرزندان واهل وخویشان خود ترجیح دادند بهتر از آنچه انتظار دارند، عطا کن. خدایا... بر آن چهره هایى که آفتاب رنگشان را دگرگون کرده رحمت کن وآن گونه هایى را که بر قبر اباعبداللّه نهاده مى شود مورد رحمت قرار ده وآن دیدگانى را که به مهر ما گریان مى شوند مشمول مهر خود قرار ده وآن دل هایى را که براى ما بى تاب شد وسوخت مشمول مهر خود گردان وفریادهایى را که براى ماست مشمول رحمت خود ساز. پروردگارا، من این جان ها واین تن ها را تا زمانى که در روز تشنگى در کنار حوض [کوثر] ملاقاتشان کنیم، به تو مى سپارم». حضرت همان طور که در حال سجده بودند پیوسته این دعا را مى خواندند. وقتى مناجات ایشان به پایان رسید عرضه داشتم: فدایت شوم، اگر این دعایى که از شما شنیدم در حق کسى مى بود که اصلاً خدا را هم نمى شناخت به گمانم که آتش دوزخ را بهره اى در او نبود...[
عاشورا استثنائات بسیارى دارد. سوگوارى هایى که ما براى امام حسین علیه السلام انجام مى دهیم براى هیچ یک از معصومین انجام نمى دهیم. خود معصومین هم چنین چیزى را نخواسته اند وبا ماجراى امام حسین علیه السلام وعاشورا به شکلى استثنایى برخورد کرده اند. خداى متعال اراده فرموده است که ماجراى عاشورا از همه جهت استثنایى وبى مانند باشد.
خود امام حسن مجتبى علیه السلام خطاب به برادر بزرگوارشان فرموده اند:
لا یومَ کیومک یا أبا عبداللّه؛ یااباعبداللّه هیچ روزى همانند روز [مصیبت بارِ] تو نیست.
از این رو «تعبیر کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا» که بر سر بعضى زبان هاست ـ هرچند براى آن توجیهاتى گفته مى شود ـ چون در گفتار پیشوایان ما نیامده صحیح نیست. از روایات ائمه معصوم علیهم السلام به روشنى دریافت مى شود که هیچ زمینى حتى کعبه به قداست وشرافت کربلا نمى رسد وهیچ روزى همانند عاشورا نیست. در روایت آمده است که امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداى تبارک وتعالى برخى از زمین ها وآب ها را بر برخى از زمین ها وآب ها برترى بخشید. پس از آن برخى از زمین ها فخر فروشى کردند وبه این جهت وبه جهت خوددارى از فروتنى در برابر خدا کیفر شدند وخدا مشرکان را بر کعبه مسلط نمود وآب شورى را روانه زمزم کرد که مزه آن را ناگوار ساخت. اما زمین کربلا وآب فرات اولین زمین وآبى بودند که خداى تبارک وتعالى را تقدیس کردند. از این رو خدا نیز به آنها برکت داد وبه سرزمین کربلا فرمود: سخن بگو که خدا تو را برترى بخشیده است، در حالى که آب وزمین ها به همدیگر فخر فروشى مى کنند. زمین کربلا گفت: من زمین مقدس ومبارک خدایم که خاک وآب من مایه شفا [وبهبود] است. البته فخر نمى فروشم ودر برابر کسى که مرا چنین آفریده است فروتن وخوارم وبر زمین هایى که مرتبه پایین ترى دارند فخر نمى فروشم بلکه خدا را سپاس مى گزارم. سپس خدا به سبب فروتنى وسپاسگزارى زمین کربلا، آن را با امام حسین علیه السلام ویارانش کرامت وبزرگى بخشید.
در این روایت آمده است که زمین کعبه افتخار کرد اما بر کربلا افتخار نکرد، با این حال خدا آن را سرزنش کرد وآب شیرین زمزم را ـ که از حواشى کعبه است ـ شور ساخت. گویا خداى متعال مى خواهد نشان دهد که افتخار فقط از آن کربلاست.
نیز از آن حضرت روایت شده است که فرمودند:
روزى سرزمین مکه به خود بالید وگفت: خدا خانه اش را روى من قرار داده ومردم از دور ونزدیک به سمت من مى آیند. منم که حرم امن الهى هستم. خداى متعال او را ملامت کرد وگفت: به عزت وجلالم سوگند، فضیلت تو نسبت به فضیلت وشرافت سرزمین کربلا همانند آب موجود بر سر یک سوزن خیس نسبت به دریاست. اگر سرزمین کربلا نبود تو را برترى نمى دادم واگر آنچه در کربلاست نبود اصلاً تو را نمى آفریدم وخانه اى را که بدان فخر مى کنى خلق نمى کردم. آرام بگیر وبدون سرپیچى وخودخواهى دنباله و وابسته اى فروتن، خوار، سرافکنده براى سرزمین کربلا باش وگرنه تو را مسخ مى کنم ودر آتش دوزخ مى افکنم.
از روایات معصومین علیهم السلام آشکارا دریافت مى شود که: «لا ارض ککربلا ولا یوم کعاشورا». چه لزومى دارد که انسان سخنى بر خلاف فرمایش معصومین علیهم السلام بگوید وآن گاه درصدد توجیه آن برآید؟ به هر حال زمین کربلا زمینى بى مانند واستثنایى است وروز عاشورا هم از استثنائات است.
اما این اهانت ها به همین جا ختم نمى شود واهانت هایى که متوجه آن حضرت شد فراوان بود. برخى از این اهانت ها مربوط به قبل از جنگ، برخى مربوط به زمان جنگ، ودسته اى دیگرى مربوط به بعد از جنگ بود.
براى نمونه قبل از جنگ شخصى از لشکر مقابل نزد خیمه ها آمد وفریاد زد: أین الحسینَ؛ حسین کجاست؟ با این که تمام اصحاب وبنى هاشم حضور داشتند خود حضرت پاسخ دادند: من حسینم. آن مرد به حضرت گفت: بشارت باد تو را به آتش که هم اکنون وارد آن خواهى شد. امام فرمودند: [نه،] بلکه بشارت باد مرا به پروردگارى مهربان وشفاعتگر که خواسته ام را اجابت مى کند. تو کسیتى؟ گفت: من محمدبن اشعث هستم.
او برادر جعده قاتل امام حسن مجتبى علیه السلام بود که خداى متعال در همان لحظه عقوبتش کرد: هنگامى که مى خواست بپیچد پایش در رکاب اسب گیر کرد وبر زمین کشیده شد وبه درک واصل گردید.
وقتى حضرت مى خواستند به نماز بایستند، یکى از لشکریان دشمن به نام حصین بن نمیر فریاد زد: نماز تو [که] قبول نیست [براى چه نماز مى خوانى؟!] حبیب بن مظاهر به او گفت: اى نابکار، گمان مى کنى نماز فرزند رسول اللّه قبول نیست ونماز تو پذیرفته مى شود؟
مانند چنین اهانت هایى در حق قمر بنى هاشم، حبیب، بریر، و.... انجام نشد وفقط حضرت بودند که این زخم زبان ها را ـ که از زخم تیغ بدتر بود ـ تحمل کردند.
اینها مربوط به پیش از جنگ بود. در هنگام جنگ نیز اتفاقاتى که براى آن حضرت افتاد، براى هیچ یک از یارانشان صورت نگرفت. البته در این جا از حوادث هنگام جنگ مى گذرم، فقط همین قدر مى گویم که ارباب مقاتل درباره این لحظه گفته اند:
فرقةٌ بالسیوفِ وفرقةٌ بالرماحِ وفرقةٌ بالحجارةِ وفرقةٌ بالخَشَبِ والعصا؛ گروهى با شمشیر، گروهى با نیزه، عده اى با سنگ، وعده اى با چوب وعصا آن حضرت را فرا گرفتند.
در حالى که حضرت هرگز اجازه ندادند چنین رفتارى با اصحابشان انجام شود. این مطلب مربوط به زمانى است که حضرت هنوز سوار بر اسب بودند. هنگامى که حضرت بر زمین افتادند نیز این ماجرا تکرار شد وپیش از آن که حضرت بر زمین بیفتند، در روایت آمده است که یک تیر در حلق مبارک ایشان فرو رفت.
مرحوم شیخ جعفر شوشترى ـ از علما ومجتهدان بزرگ ـ فرموده است: اگر چند دقیقه به امام حسین علیه السلام مهلت مى دادند ایشان جان تسلیم مى کردند واصلاً به این کارها حاجت نبود. اما در آن لحظات آخر نگذاشتند ایشان به آسودگى جان بسپارند.
در این جا ماجراى شمر وبر زمین افتادن امام را نمى گویم؛ چرا که به راستى انسان نمى تواند حتى اندکى از حق این مصیبت عظیم را ادا کند. این مسائل در شهادت رسول خدا، حضرت امیر، امام حسن مجتبى علیهم السلام یا حتى در شهداى کربلا رخ نداده وفقط از اختصاصات آن حضرت است.
ما نمى توانیم مصیبت کربلا وعمق این فاجعه را تصور کنیم. خیلى از مسائل هم به دست ما نرسیده وبسیارى از کتب مقاتل وتواریخ در گذر زمان از بین رفته، یا به شعله هاى آتش سپرده شده است. فقط یک عنوان کتاب که در قم تألیف شده وبنابه نقل شیخ طوسى ده هزار برگ (بیست هزار صفحه) مطلب داشته است، به طور کامل سوزانده شده وحتى یک خط از آن هم بر جا نمانده است. غرض این که از قضایاى عاشورا، آنچه به دست ما رسیده فقط قسمتى از وقایع کربلاست.
امام علیه السلام اجازه ندادند به اجساد شهدا جسارت واهانت شود، ولى تمام اهانت ها را خودشان به جان خریدند. در همه جنگ ها معمولاً سربازان مورد اهانت قرار مى گیرند وسرداران وفرماندهان در معرض اهانت قرار نمى گیرند،یا کم تر قرار مى گیرند. اما در این جا هم امام حسین علیه السلام استثنا هستند. ایشان مانع هرگونه اهانت احتمالى دشمنان به پیکر شهیدان شدند، ولى خود آماج انواع اهانت ها وجسارت ها قرار گرفتند. ایشان آخرین کسى بودند که به شهادت رسیدند وهنگامى که بدن مطهر حضرت بر خاک گرم کربلا افتاد هیچ یک از یاران باوفایشان نبود تا مانع جسارت دشمنان شود، بدن مطهرشان را به خیمه ها بیاورد، یا سر مبارکشان را به دامن بگیرد. آن حضرت خودشان را سپر بلاى تمام شهیدان نمودند....
آب خواستن از دشمنان
یکى از اهانت هاى فراوانى که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به جان خریدند، آب خواستن از دشمنان بود. امام عقل کامل است، وبه خوبى مى داند که آب خواستن از دشمنِ پیش رو آن هم از طریق بالاترین مقام نظامى چه قدر براى آن فرمانده ولشکریانش مایه سرشکستگى است. از طرفى اظهار چنین تقاضایى از اشخاص لئیم براى نفس با کرامتِ یک انسان ارجمند وبزرگوار، فوق العاده سنگین ودشوار است، وهرچه نفس او بزرگوارتر باشد این کار برایش تلخ تر وناگوارتر خواهد بود. روز عاشورا این امکان وجود داشت که به جاى سیدالشهدا علیه السلام، دیگران از دشمن آب بخواهند، ولى در تاریخ هرگز نشنیده ایم که على اکبر، حضرت عباس، بریر، زهیر، حبیب، یا جُون، از دشمن آب خواسته باشند. حضرت سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا چندین بار از دشمنان تقاضاى آب کردند. شاید حکمت تکرار این تقاضا اتمام حجت بر دشمنان ونشان دادن عمق فاجعه وشدت انحطاط روحى آنان بود. آن حضرت این تکلیف شاق را انجام دادند واین اهانت را به جان خریدند تا یارانشان مورد این اهانت قرار نگیرند.
این مطلب نیز از استثنائات قضیه کربلاست، خدا مى داند تحمل چنین اهانتى بر دل آقا چقدر دشوار بود....
یکى از استثنائات سیدالشهدا علیه السلام که تاکنون کم تر کسى بدان پرداخته است، به نبردهایى مربوط مى باشد که در روز عاشورا رخ داد. در طول تاریخ، جنگ ها ودرگیرى هاى فراوانى رخ داده وستم هاى بسیارى، پیش از ماجراى کربلا وپس از آن، در نقاط گوناگونى از جهان صورت گرفته است.
در هیچ یک از جنگ هاى تاریخ دیده نشده است که فرمانده سپاه بر بالین یکایک سربازان بیاید ومانعِ اهانت دشمن به سرباز به خون خفته شود. اما در کربلا امام حسین علیه السلام هنگامى که یکى از اصحاب بر زمین مى افتاد فوراً خودشان را به بالین وى مى رساندند واین از استثنائات سیدالشهدا علیه السلام است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله با این که از امام حسین علیه السلام برترند در جنگ ها چنین رفتار نمى کردند وحضرت امیرالمؤمنان على علیه السلام نیز در سه جنگى که بر ایشان تحمیل شد چنین روشى اتخاذ نکردند وقانون جنگ نیز چنین چیزى را اقتضا نمى کند. اما یکى از استثنائات سیدالشهدا علیه السلام این است که بر بالین تک تک شهدا مى آمدند ومانع هرگونه اهانت احتمالى دشمنان به پیکر مطهر شهدا مى شدند. آن حضرت بر بالین زهیربن قین، حبیب بن مظاهر، قاسم بن حسن، حضرت قمر بنى هاشم وکلیه شهیدان آمدند وهمه شهیدان از حربن یزید ریاحى ـ که شیخ عشیره بود ـ تا «جون» غلام سیاه از این مزیت بى بهره نماندند. چراکه آن حضرت آخرین کسى بودند که به شهادت رسیدند وحتى عبداللّه بن الحسن علیهماالسلام نیز ـ که پیش از امام حسین علیه السلام بر زمین افتاد ولى پس از آن حضرت به شهادت رسید ـ نیز از این قاعده مستثنا نیست وحضرت بر بالین وى نیز آمدند.
هم در روایات ائمه علیهم السلام وهم در گفتار مورخان وناقلان واقعه کربلا وکسانى چون حمیدبن مسلم ـ که روى بلندى ایستاده بود ـ این نکته آمده است که امام حسین علیه السلام در واقعه عاشورا سوار بر اسب مراقب اوضاع بودند وبه محض آن که شهیدى بر زمین مى افتاد مانند باز شکارى (کالصّقرِ المنقضّ) فورا بر سر بالین وى حاضر مى شدند.
شهداى واقعه کربلا در لحظه اى بر زمین مى افتادند که از آنها رمقى بیشتر باقى نمانده بود وحتى اگر آنان را نمى کشتند، بعد از کمى جان مى سپردند؛ زیرا انبوه ضربات تیر ونیزه وشمشیرى که از همه سو به بدن آنان اصابت کرده بود وخستگى وتشنگى شدید ومبارزه با لشکریان زیاد با جنگ افزارهاى کثیر آن زمان که از آن جهت آنها را به کوه آهن توصیف کرده اند کافى بود تا آنان را از پاى درآورد. ولى حضرت در حالى خود را به بالین آن شهید مى رساندند که هنوز نیمه جانى در بدن او باقى بود. حضرت با دشمنان مى جنگیدند وپیکر شهید را شخصا به خیمه ها مى آوردند یا دستور مى دادند که آن را به خیمه برسانند.
تنها استثنا در این مورد بدن حضرت اباالفضل بود که حضرت به دلایلى ایشان را به خیمه ها نرساندند. حضرت ابالفضل که سالارى یاران ابا عبداللّه الحسین علیه السلام را بر عهده داشتند، هرچند برادر امام حسین علیه السلام بودند، خود را خادم ایشان مى دانستند. شاید بنا بوده است که بدن این برادر همچون بدن مطهر حضرت در وسط جبهه نبرد باقى بماند وایشان که در هیچ حالتى از همراهى وپشتیبانى آن حضرت کوتاهى نکردند، در این مسئله نیز همانند حضرت باشند. شاید هم مشیّت الهى این بوده است که آن حضرت مثل خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام قبّه وبارگاه مستقلى داشته باشند که ملجأ ومزار عام وخاص باشد.
حضرت در لحظه افتادن هر کدام از شهدا به بالین او مى آمدند، سر او را به دامن مبارک مى گرفتند، خاک ها وخون ها را از چهره اش پاک مى کردند، احیاناً با او سخن مى گفتند، برایش دعا مى نمودند، وسرانجام آن شهید در حالى جان مى داد که سرش در دامان مولایش سیدالشهدا علیه السلام بود....
چه کسى مى تواند تصور کند که براى آن شهید چه قدر ارزشمند بود که در لحظه جان دادن سرش در دامان مولایش باشد؟ زهى شرف که روح انسان در حالى از بدن مفارقت کند که انسان همنشین وهمسخن همچون مولایى باشد! چه سعادتى از این بالاتر که انسان در رکاب سیدالشهدا علیه السلام کشته شود ودر لحظه آخر کسى چون امام حسین علیه السلام از او خشنود باشند؟ چه دنیایى از دنیاى این افراد بهتر وچه آخرتى از آخرت اینان بالاتر؟ خوشا به حالشان وچه جایگاه والایى نزد خداى متعال ورسول خدا صلى الله علیه و آله دارند وگوارایشان باد. کاش ما نیز بودیم وبه این فوز عظیم دست مى یافتیم....
جاى شگفت نیست که مى بینیم اصحاب حضرت براى شهادت لحظه شمارى مى کردند واز یکدیگر سبقت مى گرفتند وچه بسا سرخوش وشادمان با یکدیگر شوخى مى کردند. در حقیقت حضرت سیدالشهدا علیه السلام چنین روحیه هاى بلند واستوارى در آنان ایجاد کرده بودند واز سوى دیگر شوق جان دادن در دامان آن حضرت آنان را چنان مشتاق کرده بود که سراز پا نمى شناختند. بیهوده نیست که حضرت خود درباره اصحابشان فرموده اند:
إنّی لا أعلَمُ اصحاباً أوفى ولا خیراً من أصحابی؛ من هیچ یارانى بهتر وباوفاتر از اصحاب خود نمى شناسم.
در حقیقت اصحاب آن حضرت نیز یکى دیگر از استثنائات دستگاه سیدالشهدا علیه السلاممى باشند.
مورخین ذکر کرده اند در شب عاشورا وقتى بُرِیر شروع کرد به مزاح وشوخى کردن با عبدالرحمان، عبدالرحمان به او گفت: اى بُرِیر، مى خندى؟ اکنون زمان خنده ومزاح نیست.
بُرِیر گفت: خاندانم به خوبى مى دانند که من نه در جوانى ونه اکنون که پیر شده ام هیچ گاه شوخى وخنده را دوست نداشته ام. اما اکنون از سر شادمانى وبشارت است که شوخى مى کنم. به خدا قسم که مدتى بیشتر نمانده است که با شمشیرهاى مان با این قوم ملاقات کنیم وپس از آن در نعمت هاى جاویدان بهشت متنعم خواهیم بود.
بُرِیر فقیه وعالم مجتهدى بود که حتى در ایام جوانى نیز با شوخى میانه اى نداشت، اما اکنون در کهنسالى چه شده است که با عبدالرحمن از در مزاح در آمده است؟ ظاهر روایت نشان مى دهد که شوخى بریر از شوخى هاى مربوط به جوانان بود که با شأن وسن وسال بریر تناسبى نداشت. از همین رو بود که اعتراض عبدالرحمن را باعث شد. به هر حال این مطلب از وجد فوق العاده بُرِیر و روحیه بالاى شهدا کربلا حکایت مى کند والبته آنان این روحیه را از سیدالشهدا علیه السلام کسب کردند. کسانى چون بریر مشاهده مى کردند که هر چند اصحاب دیگر حضور دارند، سیدالشهدا علیه السلام خود شخصاً به بالین هر شهید مى روند واو را مورد لطف وعنایت قرار مى دهند. آنها نیز براى درک چنین فیض ومنزلتى لحظه شمارى مى کردند.
چهار نفر از حضرت سیدالشهدا علیه السلام برترند: رسول خدا، حضرت أمیرالمؤمنین، حضرت فاطمه زهرا، وامام حسن مجتبى علیهم السلام؛ همچنان که در روایت است خود سیدالشهدا علیه السلام در کربلا صریحاً فرمودند:
أبى خیرٌ منی وأمی خیرٌ منی، وأخی خیرٌ منیولی ولکلِّ مسلمٍ برسولِ اللّه أسوةٌ؛ پدرم، مادرم وبرادرم همگى از من برترند ودر رسول خدا صلى الله علیه و آله براى من وهر مسلمانى اسوه هست.
اما در عین حال عزادارى ها وخدمات واطعام ها وسوگوارى ـ ـ هایى که طى دیشب وامروز (تاسوعا وعاشورا) براى امام حسین علیه السلام انجام شده است در دوره سال براى حضرات معصوم دیگر انجام نمى گیرد. اگر تمام مجالس روضه، وهیئت ها ودستجات عزادارى وسینه زنى که طى دوازده ماه براى سیزده معصوم دیگر انجام شده است با حجم فعالیت ها وعزادارى هایى که فقط در شبانه روز گذشته براى امام حسین علیه السلام انجام شده است مقایسه شود، به مراتب کم تر است، چه رسد به انبوه مجالس وعزادارى هایى که در دوره سال براى آن حضرت برگزار مى گردد؛ زیرا خود خداى متعال، امام حسین علیه السلام را استثنا قرار داده است.
از این رو رسول خدا، حضرت أمیرمؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن ودیگر امامان علیهم السلام با امام حسین علیه السلام به عنوان یک مسئله استثنایى وبى مانند رفتار نموده اند.
حضرت ولى عصر «عجل اللّه تعالى فرجه الشریف» نیز با این مسئله به نحوى استثنایى برخورد کرده اند؛ حضرت خطاب به جد بزرگوارشان عرضه داشته اند:
ولأبکینّ علیک بدل الدموع دماً؛ به جاى اشک بر تو خون خواهیم گریست.
چنین تعبیرى را آن حضرت خطاب به هیچ یک از معصومین حتى مادرشان فاطمه زهرا علیهاالسلام به کار نبرده اند.
همچنان که امام حسین علیه السلام یک استثنا است، عزادارى ایشان نیز استثنایى است. بسیارى از افراد در روزهاى گذشته در مجالس وهیئت هاى عزادارى شرکت کرده اند، خستگى وبى خوابى کشیده اند، چه بسا براى برگزارى مراسم عزا قرض کرده اند یا ضامن گرفته اند، و... بدانیم که این فعالیت ها وعزادارى ها همگى استثناست وکسانى که دست به این فعالیت ها مى زنند پاداشى استثنایى خواهند داشت.
این فعالیت ها واین مجالس عزادارى به قدرى ارزش دارند که نمى توان آن ها را با تمام ثروت هاى دنیا مقایسه کرد. اگر بگوییم این مجالس عزادارى گوهر گران بهایى است حق مطلب را ادا نکرده ایم. یک دنیا گوهر در برابر یک قطره اشک حقیقى براى امام حسین علیه السلام بى ارزش است. اما چه مى شود کرد که بشر فقط طلا ونقره وگوهر را به عنوان چیزهاى ارزشمند مى شناسد وهمه امور ارزشمند را با طلا ونقره وامثال آن مقایسه مى کند. وگرنه شعائر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را با امور دنیوى نمى توان مقایسه کرد.