درخواست آمرزش
حضرت امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : پدرم غلامش را براى کارى فرستاد و او نسبت به انجام آن تأخیر کرد ، آن حضرت با تازیانه اى یک ضربه به او زد ، غلام گفت : خدا را اى على بن الحسین ! مرا دنبال کارى که دارى مى فرستى سپس کتکم مى زنى !
حضرت امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : پدرم گریست و گفت : فرزندم ! به سوى قبر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) برو و دو رکعت نماز بخوان سپس بگو : خدایا ! على بن الحسین را در قیامت از کار امروزش بیامرز ، آنگاه به غلام فرمود : برو تو در راه خدا آزادى . ابوبصیر مى گوید : به حضرت گفتم : فدایت شوم گویا آزاد کردن کفاره زدن است ! ! ولى حضرت سکوت کرد .
تلافى زدن به زدن
حضرت امام رضا (علیه السلام) مى فرماید : على بن الحسین (علیهما السلام) غلامش را زد ، سپس وارد خانه شد و تازیانه را بیرون آورد و پیراهنش را از تن خارج کرد ، آنگاه به غلام گفت : با تازیانه على بن الحسین را بزن ! غلام از این کار خوددارى کرد . حضرت پنجاه دینار به او عطا فرمود.
حق مادر
به حضرت امام سجاد (علیه السلام) گفتند : شما نیکوکارترین مردم هستى ولى با مادرتان در یک ظرف هم غذا نمى شوید در حالى که او خواهان این کار است ! حضرت فرمود : برایم ناخوشایند است که دستم را به لقمه پیش ببرم که دیده مادرم براى برداشتن آن پیشى گرفته در نتیجه عاقّ او شوم . بعد از آن براى هم غذا شدن با مادر ، ظرف غذا را به طبقى مى پوشاند و سپس دست زیر طبق مى برد و غذا را میل مى فرمود.
ضمانت براى پرداخت وام
عیسى بن عبداللّه مى گوید : عبداللّه را هنگام مرگ فرا رسید ، طلبکارانش جمع شدند و اموالشان را از او مطالبه کردند ، به آنان گفت : مالى ندارم تا به شما بپردازم . به هر یک از بنى اعمامم یا پسر عموهایم على بن الحسین و عبداللّه بن جعفر که مى خواهید ، رضایت دهید که بدهى مرا به شما بپردازند .
طلبکاران گفتند: عبداللّه جعفر مردى است که وعده طولانى مى دهد و شخصى مسامحه کار و سهل انگار است و على بن الحسین (علیه السلام) مردى است که مال ندارد ولى بسیار راستگوست و او نزد ما براى رفع این مشکل محبوب تر است .
خبر به حضرت رسید ، فرمود : من تا وقت رسیدن غلّه پرداخت این بدهى را ضمانت مى کنم و حال آنکه غلّه اى براى حضرت نبود ، هنگامى که غلّه آمد خدا مالى را براى حضرت مقدر کرد و آن بزرگوار همه طلب طلبکاران را پرداخت .
مُهر بر لب زده
بخشیدن افطارى
روزى که حضرت على بن الحسین(علیهما السلام) روزه مى گرفت ، فرمان مى داد گوسپندى را ذبح کنند و اعضایش را قطعه قطعه نمایند و بپزند ، هنگام غروب در حالى که روزه بود سر به دیگ هاى غذا مى برد تا جایى که بوى آبگوشت خوشمزه را استشمام مى کرد سپس مى فرمود : ظرف ها را بیاورید و براى فلان خانواده و فلان خانواده پر کنید و ببرید تا همه دیگ ها خالى مى شد ، آنگاه براى خود حضرت نان و خرما مى آوردند و همان افطارش بود .
کمک به مستمندان
هنگامى که تاریکى شب حضرت را در برمى گرفت و دیده ها آرامش مى یافت ، برخاسته به منزل مى رفت تا آنچه از رزق و روزى خانواده اش مانده بود جمع مى کرد و در همیانى مى گذاشت و به شانه مى انداخت و در حالى که سر و رویش را پوشانده بود تا شناخته نشود ، به خانه مستمندان مى رفت و آنچه به دوش کشیده بود میان آنان تقسیم مى کرد .
بسیار مى شد که درب خانه آنان به انتظار مى ایستاد تا بیایند و سهمشان را بگیرند . هنگامى که او را رو در رو مى دیدند و بىواسطه او را مشاهده مى کردند و مستقیماً به حضورش مى رسیدند مى گفتند : صاحب همیان آمد ! !
داستان انگور
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : على بن الحسین (علیهما السلام) همواره از انگور خوشش مى آمد . ] روزى [ انگورى خوب به مدینه آوردند ، امّ ولدش مقدارى از آن را براى حضرت خریده ، هنگام افطار براى آن بزرگوار آورد ، حضرت آن انگور را پسندیدند . خواستند دست به سوى آن ببرند که تهیدستى کنار درب خانه ایستاد و درخواست کمک کرد ، حضرت به امّ ولد فرمود براى او ببر ، عرضه داشت : مقدارى از آن براى او بس است ، حضرت فرمود : نه به خدا سوگند ! همه آن را براى او ببر .
فرداى آن روز باز هم از آن انگور براى حضرت خرید که دوباره تهیدست آمد و حضرت همه انگور را براى او فرستادند . شب سوم سائلى نیامد و حضرت انگور خوردند و فرمودند : چیزى از آن از دست ما نرفت و خدا را سپاس .
اوج عظمت در سن خردسالى
عبداللّه بن مبارک مى گوید : سالى به مکه رفتم ، در میان حاجیان در حرکت بودم که ناگاه خردسالى هفت یا هشت ساله دیدم که در کنارى از کاروان حاجیان حرکت مى کرد و زاد و توشه اى همراهش نبود ، پیش رفتم و به او سلام دادم و گفتم : همراه که بیابان را طىّ مى کنى ؟ گفت : همراه خداى نیکوکار .
در نظرم انسانى بزرگ آمد ; گفتم : فرزندم ! زاد و توشه ات کجاست ؟ گفت : زادم تقواى من است و توشه ام دو پاى من و هدفم مولایم .
نزدم بزرگ آمد ; گفتم : از چه خانواده اى هستى ؟ گفت : مُطّلبى هستم ; گفتم : از کدام تیره ؟ گفت : هاشمى . گفتم : از کدام شاخه ؟ گفت : علوى فاطمى ، گفتم : سرور من ! آیا شعرى هم گفته اى ؟ گفت : آرى ، گفتم : چیزى از شعرت را برایم بخوان ، شعرى به این مضمون خواند :
ما فرستادگان بر حوض کوثریم که گروهى را از آن مى رانیم و وارد شدگانش را آب مى دهیم ; کسى جز به وسیله ما به رستگارى نرسید و آنکه ما را دوست داشت کوشش و زادش خسارت ندید ، هرکه ما را خوشحال کرد ، از ما شادى و خوشى به او رسید و هرکه ما را رنجاند میلادش میلاد بدى بود و آنکه حق ما را غصب کرد وعده گاهش براى دیدن مکافاتش قیامت خواهد بود !
سپس از نظرم غایب شد تا به مکه آمدم و حجم را به پایان بردم و برگشتم . به ابطح که آمدم حلقه اى دایرهوار از مردم دیدم ، سر کشیدم تا ببینم که دور چه کسى حلقه زده اند ، همان خردسال را که با او هم صحبت شدم دیدم ، پرسیدم : کیست ؟ گفتند : این زین العابدین (علیه السلام) است ! !
روز خسران بازیگران
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : در مدینه مردى دلقک و بیکاره بود ] روزى [ گفت : این مرد ] على بن الحسین [ از این که او را بخندانم مرا درمانده کرد ; امام در حالى که دو نفر از خدمت گزارانش پشت سر او بودند بر آن مرد گذشت و او به دنبال حضرت آمد تا رداى مبارکش را از دوشش کشید و رفت ، حضرت به او توجّهى ننمود ولى مردم دنبال آن دلقک رفتند و ردا را از او گرفته ، به محضر حضرت آمدند و به دوش مبارکش نهادند ، حضرت به مردم فرمود : این کیست ؟ گفتند : مردى بى کار و دلقک است که اهل مدینه را مى خنداند ، حضرت فرمود : به او بگویید براى خدا روزى است که در آن روز ، بیهوده کاران خسران و زیان مى بینند .
ناشناسى در کاروان
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : على بن الحسین (علیهما السلام) در هیچ حالى مسافرت نمى کرد مگر با همراهانى که او را نشناسند ، آنهم به شرط اینکه در صورت نیاز به آنان کمک کند .
یک بار با گروهى مسافرت کرد ، مردى آن حضرت را میان گروه دید و شناخت ، به آنان گفت : مى دانید این شخص کیست ؟ گفتند : نه ، گفت : این على بن الحسین است ، پس به سوى حضرت هجوم بردند و دست و پایش بوسه زدند و گفتند : پسر پیامبر ! مى خواستى با آزار دست و زبان ما به شما وارد دوزخ شویم ؟ اگر این گونه مى شد ما تا پایان روزگار هلاک و بدبخت بودیم ! چه چیزى تو را به این گونه مسافرت وادار کرد ؟
فرمود : من یک بار با گروهى مسافرت کردم که مرا مى شناختند ، به خاطر پیامبر (صلى الله علیه وآله) به گونه اى با من رفتار کردند که سزاوارش نبودم ، ترسیدم شما هم آن گونه با من رفتار کنید ، از این جهت پنهان نگاه داشتن خود از شما برایم محبوب تر بود .
رفتار اخلاقى با حیوان
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : على بن الحسین (علیهما السلام) هنگام وفاتش به فرزندش حضرت باقر (علیه السلام) فرمود : من با این شترم بیست بار به حج رفتم و او را یک تازیانه نزدم ، هنگامى که بمیرد آن را دفن کن که درندگان گوشتش را نخورند ، زیرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) خدا فرمود : شترى نیست که هفت بار در موقف عرفه نگاهش دارند مگر اینکه خدا آن را از نعمت هاى بهشت کند و در نسلش برکت قرار دهد . چون شتر حضرت از پاى درآمد حضرت امام باقر (علیه السلام) آن را دفن کرد .
فضاى امن و امان
حضرت امام على بن الحسین (علیه السلام) یکى از غلامانش را دو بار صدا کرد و او جواب نداد ، بار سوم به او فرمود : فرزندم ! آیا صداى مرا نشنیدى ؟ گفت : چرا شنیدم ، فرمود : تو را چه شد که پاسخم را ندادى ؟ گفت : از تو احساس امنیت مى کردم ، حضرت فرمود : خدا را سپاس گزارم که خدمتکارانم از من احساس امنیت مى کنند .
احسان پنهانى
در مدینه خانواده هایى بودند که رزق و مایحتاج زندگى شان به آنان مى رسید ولى نمى دانستند از کجا به آنان مى رسد ؟ هنگامى که حضرت امام على بن الحسین (علیه السلام) از دنیا رفت آن را از دست دادند آن زمان دانستند که او بوده که پنهانى به آنان کمک مى داده !
همچنین آورده اند : آن حضرت همواره در شب تاریک با همیانى چرمى پر از درهم و دینار بیرون مى رفت و خانه به خانه را درب مى زد و کنار هر خانه اى مقدارى درهم و دینار مى گذاشت ، پس از درگذشت آن حضرت دانستند که این برنامه ، کار حضرت سجاد بود .
نماز و احسان
ابوحمزه ثمالى مى گوید : امام سجاد (علیه السلام) را در نماز دیدم که ردایش از شانه اش مى افتد ولى براى حفظ آن بر شانه اش توجهى نمى کند تا از نمازش فارغ شد . سبب بى توجهى او را به ردایش در حال نماز پرسیدم ؟ پاسخ داد : واى بر تو ! مى دانى در برابر که بودم ؟ ! نماز عبد جز آنچه را از آن به قلبش به جا آورده قبول نمى شود .
عفو و گذشت قرآنى
کنیزى از کنیزان حضرت امام سجاد (علیه السلام) براى وضو جهت نماز به روى دستان مبارکش آب مى ریخت ناگاه آفتابه از دست کنیز روى صورت حضرت افتاد و آن را شکافت ! حضرت سر مبارکش را به سوى او برداشت ، کنیز گفت : خداى بزرگ مى گوید : « آنان که خشم خود را فرو مى برند » ، حضرت فرمود : خشمم را فرو فرو بردم ; کنیز گفت : « و از مردم گذشت مى کنند » ; حضرت فرمود : از تو در گذشتم ; کنیز گفت : « و خدا نیکوکاران را دوست دارد » ; حضرت فرمود : برو که تو در راه خدا آزادى .
مردى از خاندان امام زین العابدین (علیه السلام) بالاى سر حضرت ایستاد و بر ضد حضرت فریاد کشید و به آن بزرگوار ناسزا گفت ! حضرت یک کلمه جواب او را نداد تا آن مرد به خانه اش باز گشت .
حضرت پس از رفتن او به هم نشینان فرمود : شنیدید این مرد چه گفت ؟ من دوست دارم با من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید ، گفتند : همراهت مى آییم و ما دوست داشتیم به او بگوید ، حضرت کفش به پا کرده ، به راه افتاد و مى گفت :
( . . . وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ ) .
. . . و خشم خود را فرو مى برند ، و از خطاهاىِ مردم در مى گذرند ; و خدا نیکوکاران را دوست دارد .
دانستیم که آن حضرت چیزى به او نمى گوید ، در هر صورت به منزل آن مرد آمد و فریاد زد به او بگویید : اینک على بن حسین است ، آن مرد در حالى که براى شر برخاسته بود از خانه خارج شد و شک نداشت که حضرت براى تلافى کار ناهنجار او آمده است ، امام سجاد (علیه السلام) به او فرمود : برادرم چند لحظه پیش بالاى سرم ایستادى و این مطالب را در حق من گفتى ، اگر همانم که تو گفتى از خدا به خاطر آن درخواست آمرزش مى کنم و اگر آنچه گفتى در من نیست خدا تو را بیامرزد ، آن مرد پیشانى حضرت را بوسیده ، گفت : آنچه گفتم در تو نیست و من به گفتار خودم سزاوارترم .
راوى روایت مى گوید : آن مرد حسن بن حسن پسر عموى حضرت بود !
محبت به جذامیان
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : حضرت امام سجاد (علیه السلام) بر جذامیان گذشت در حالى که سوار بر مرکبش بود و جذامیان مشغول غذا خوردن بودند ، آن حضرت را به صرف غذا دعوت کردند ، حضرت فرمود : بدانید اگر روزه نبودم براى غذا کنارتان قرار مى گرفتم چون به خانه رسید دستور داد غذا پخت کنند و در پخت آن سلیقه به خرج دهند سپس آنان را دعوت به غذا کرد و خود هم براى غذا خوردن با آنان نشست .
گذشت از حاکم
هشام بن اسماعیل از طرف عبدالملک مروان ، حاکم مدینه بود . واقدى از عبداللّه نواده على (علیه السلام) روایت مى کند که گفت : هشام بن اسماعیل براى من همسایه بدى بود و امام سجاد (علیه السلام) آزارهاى سختى از او دید . هنگامى که عزل شد ، به فرمان ولید بن عبدالملک او را براى تلافى مردم ، دست بسته و سر پا نگاه داشتند . در حالى که کنار خانه مروان توقیف بود امام سجاد (علیه السلام) بر او عبور کرد و به او سلام داد . پیش از این به خاصگانش سفارش کرده بود که کسى از آنان متعرّض هشام نشوند .
کتاب صحیفه سجادیه، مجموعه ای از دعاها و مناجات امام چهارم شیعیان، زین العابدین علی بن الحسین حضرت سجاد علیه السلام است. مجموعه این ادعیه در دو صحیفه موجود است. یکی صحیفه صغیر که نزد فرقه زیدیه معتبر است و شیعه امامیه، آن را صحیفه ناقصه می داند و دیگر، صحیفه کبیر، که با نام صحیفه کامله سجادیه می باشد. صحیفه کامله سجادیه، در بین منابع اولیه تعالیم حیات بخش اسلام، بعد از قرآن کریم و نهج البلاغه امیرالمومنین علی (ع)، مجموعه با عظمت و میراث گرانبهائی است. این صحیفه بطور تواتر از سه طریق شیعه امامیه، طایفه زیدیه و فرقه اسماعیلیه از امام چهارم رسیده و از آن زمان تاکنون همیشه انیس و مونس صاحبدلان و راهنمای ارباب معرفت بوده است.
ساختار و تقسیم بندی صحیفه
صحیفه کامله، شامل 54 دعا و مناجات، از علوم و معارف اسلامی است. اینها اگرچه در قالب دعاست ولی در لابلای آن، هر یک وسیله ای برای آشنایی با وظایف اهل ایمان در زندگی می باشد که به آسانی، همه را در راه تکامل و پیشرفت عقایدش، یاری می کند. صحیفه در چند بخش است:
1- در حمد و ثنای خدا و پیامبرش و صلوات بر حاملان عرش و مومنین و ....
2- دعاهای انسان برای خود، دوستان، نزدیکان، فرزندان، والدین، همسایگان و مرزبانان....
3- دعای انسان در صبح و شب، در سختی ها، در آمرزش گناهان، در التجاء به خدا، در طلب حاجت ها.
4- دعای انسان در موقع بیماری، هنگام پیشامدهای ناگوار، در تنگی روزی، در ادای قرض، در موقع مرگ.
5- دعای انسان در نماز شب، توبه، شکرگزاری، بخشش و عفو، در طلب خیر و نیکی.
6- دعای انسان در ایام ماه مبارک رمضان، روز جمعه، عید فطر، روز عرفه، عید قربان و عید فطر و موقع هلال ماه.
7- و در نهایت مناجاتی دیگر در هر مشکل و مهم و مسائل مختلف.
و به نوعی دیگر می توان دعاهای صحیفه را به سه بخش تقسیم کرد:
الف: نیایش های عبادی و عرفانی
ب: دعاهای تظلم و تقاضا
ج: نیایش های تعلیم و تعهد
امام حسین(علیه السلام)فرمود: آنچه را طاقت نداری به عهده مگیر، به آنچه نخواهی رسید، مپرداز، آنچه را قادر نیستی به شمار میاور، جز به اندازه ای که سود می بری هزینه مکن، پاداش، جز به اندازه کارکرد خویش مخواه، جز به فرمانبرداری از خدای سبحان که به دست آورده ای شادمان مشو و جز آنچه که خود را برای آن شایسته می بینی دریافت نکن.(1)
1-موسوعه کلمات امام حسین(علیه السلام)،
چادرنشینی مسلمان، به شهر آمد، داخل مسجد شد، دید مردی با خشوع نماز می گذارد. توجهش به وی معطوف گردید. پس از نماز به او گفت: چه خوب نماز می خوانی، جواب داد علاوه بر نماز، روزه هم دارم و اجر نماز گزار صائم دو برابر نمازگزار غیر صائم است. مرد اعرابی که مجذوب او شده بود گفت: در شهر کاری دارم که باید آن را انجام دهم، بر من منت بگذار و قبول کن که شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم. او پذیرفت و چادر نشین با اطمینان خاطر شتر به وی سپرد و از پی کار خود رفت. نمازگزار ریاکار با دور شدن اعرابی بر شتر نشست و با سرعت آن محل را ترک گفت. پس از ساعتی مرد چادرنشین برگشت ولی نه از نمازگزار اثری دید و نه از شتر. در اطراف و نواحی مسجد جستجو کرد، نتیجه ای نگرفت. بیچاره سخت ناراحت و متأثر گردید و یک شعر گفت که مفادش این بود: نمازش به شگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت، امّا نمازگزار روزه دار ناقهی جوانم را با سرعت راند و برد.
لئالی الاخبار، ص 330.
امام موسی کاظم (ع) در طول 35 سال امامت، به زندگی اجتماعی و سیاسی جامعة مسلمین توجه عمیق داشت، همواره تلاش میکرد که مسلمانان را از زیر یوغ طاغوتها نجات دهد، و حقوق از دست رفتة آنها را به آنها بازگرداند، آن بزرگمرد آزاده در این راستا بسیار صدمه دید. به خصوص در عصر حکومت طاغوتی هارون همواره در زندانهای تاریک و سخت تحت شکنجه و فشار بود، سرانجام به دستور هارون او را در زندان مسموم نموده و به شهادت رساندند.
در آن هنگام که امام کاظم (ع) در زندان سندی بن شاهک (بغداد) بود، هارون کنیزی خوش قامت و زیباچهره را به عنوان خدمتگزار به زندان فرستاد. امام کاظم (ع) آن کنیز را نپذیرفت و به عامری (کسی که واسطه رساندن کنیز شده بود) فرمود :
«به هارون بگو: بلکه شما هستید که به هدایایتان شاد هستید، من نیازی به آن هدیه ندارم»
عامری بازگشت و جریان را به هارون گزارش کرد. هارون خشمگین شد و به او گفت :
«به زندان برو، به موسی بن جعفر (ع) بگو:
«نه ما با رضایت تو، تو را زندانی کردهایم و نه با رضایت تو، تو را دستگیر نمودهایم، قطعاً باید کنیز در زندان باشد.»
به این ترتیب، کنیز را در زندان باقی گذاشتند، هارون جاسوسی را بر او گماشت تا چگونگی کار کنیز را به او گزارش دهد.
کنیز در زندان، آنچنان تحت تاثیر معنویت امام (ع) قرار گرفت که همواره به سجده میرفت و میگفت : «قدوس، سبحانک سبحانک...» ای خدای پاک و بی عیب که از هر گونه عیب، منزه و پاک هستی...
آن جاسوس، ماجرا را به هارون گزارش داد. هارون گفت :
به خدا سوگند موسی بن جعفر (ع) کنیز را با جادوی خود، سحر زده کرد، برو آن کنیز را نزد من بیاور. کنیز در حالی که لرزه بر اندام داشت و بهت زده بود نزد هارون آمد، هارون احوال او را پرسید.
کنیز گفت : امام (ع) را دیدم، شب و روز سرگرم نماز و عبادت و تسبیح بود، به او گفتم ای آقای من، من برای خدمتگزاری تو به اینجا آمدهام، چه حاجت داری تا تو را یاری کنم.
فرمود :
«اینها (هارون و اطرافیان او) دربارة من چه فکری میکنند؟
ناگهان به سویی متوجه شد، من نیز به آن سو نگریستم، باغی شاداب و پر درخت و باصفا با حوریان دیدم، بیاختیار به سجده افتادم تا اینکه غلام شما آمد و مرا به اینجا آورد.
هارون گفت :
« ای زن خبیث، تو در سجده به خواب رفتهای و آن چیزها را دیدهای. سپس دستور داد که آن کنیز را تحت نظر قرار دادند تا وقایع زندان را به کسی نگوید، او همچنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت»
مناقب ال ابی طالب ج 4، ص 297
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«وُ کانُ عُلی عُلیًه السُلام اِذا قَامُ اِلَی الصَلوهِ فَقالَ» : « وُ جُهّتُ وُجًهیُ لِلَذی فَطَرالسمواتِ وُالاَرضِ؛ تَغَیُّر لَونُهْ حُتی یْعًرُفْ ذلکَ فی وُجهه»
هنگامی که علی (علیه السلام) به نماز میایستاد، این آیة شریفه را میخواند:
« روی میآورم با تمام وجودم به کسی که آسمانها و زمین را آفرید» و رنگ مبارک حضرتش تغییر میکرد، به طوری که تغییر حالت و دگرگونی از صورت مبارکش پیدا میشد و به خوبی مشاهده میگشت.
میزان الحکمه . ج5. ص 381