سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
در مجلسی، مرحوم ملا عبدالله تستری از مرحوم مقدس اردبیلی مسئله ای را سؤال کرد مقدس فرمود : بعدا" می گویم .
پس از اتمام مجلس دست تستری را گرفت و از مجلس بیرون آورد. و رفتند به صحرا و در انجا جواب مسئله را شرح داد.
ملا عبدالله گفت: چرا این مطالب را در مجلس نفرمودید .
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت می کردیم شاید مایه نقصان من و تو می شد چون هر یک خواهان پیروزی خود بودیم و این نفس سرکش استفاده سوء می نمود و از شائبه ریا و خود خواهی خالی نبود و گناهکار می شدیم ولی الآن در این
بیابان جز من و تو و خدا کسی اینجا نیست ریا و شیطان و نفس هیچ گونه دخالتی ندارند .
علما , • نظر
جناب شیخ در توضیح این آیه کریمه:
 یدعون ربهم خوفا و طمعا؛
پروردگارشان را از روی بیم و طمع می‌خوانند. سوره سجده آیه 16


 می‌فرمود:

« این خوف و طمع چیست؟ خوف فراق و طمع وصل اوست، قرینه این معنا فرمایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام در دعای کمیل: « فهبنی یا الهی ... صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک » است، و همچنین دعای امام سجاد علیه‌السلام: « ووصلک منی نفسی و إلیک شوقی...؛
وصال تو آرزوی من است و اشتیاق من به سوی توست.». »


بیم نپذیرفتن محبوب
یکی از شاگردان شیخ می‌گوید:
روزی (جناب شیخ) به من گفت:

« فلانی! عروس، خود را برای که آرایش می ‌کند؟ »
عرض کردم: برای داماد.
فرمود: « فهمیدی؟ »

سکوت کردم.
فرمود:

« شب زفاف، فامیل عروس تلاش می‌کنند او را به بهترین شکل آرایش کنند تا مورد پسند داماد واقع شود، ولی عروس در باطن، یک نگرانی دارد که دیگران متوجه نیستند، نگرانی او این است که اگر شب وصال نتوانست نظر داماد را جلب کند و یا داماد حالت انزجاری از او پیدا کند، چه کند؟
بنده‌ای که نمی‌داند کارهای او مورد قبول خداوند متعال واقع شده یا نه، چگونه می‌تواند خایف و نگران نباشد؟! آیا تو خود را برای «او» آراسته می‌کنی یا برای «خود» و برای وجهه پیدا کردن میان مردم؟! »

« اموات وقتی مردند می‌گویند:
 رب ارجعون لعلی أعمل صلحا: خداوندا مرا بازگردان ( به دنیا ) تا شاید عملی صالح بجای آورم. سوره مومنون آیه 99 و 100
عمل صالح آن است که خدا بپسندد، نه این که نفس تو آن را امضا کند. »

از این رو، جناب شیخ همیشه از ملاقات با حق تعالی ترس و واهمه داشت و می‌فرمود:

« که خدا خود ترس ندارد ? وأما من خاف مقام ربه: و هر کس از حضور در پیشگاه عز ربوبیت بترسید. سوره نازعات آیه 40 ? اگر او ما را نپسندد و کارهای ما مورد قبولش نشود چه خاکی بر سر کنیم؟ »

فرزند شیخ می‌گوید: شیخ می‌گفت:

« خدایا! ما را هم جزو قراضه‌ها - که طرف می‌آید و می‌گوید: من، قراضه و شکسته می‌خرم - خدایا! ما را هم بخر و قبول کن. »
علما , • نظر
«گویند: چند ساعت قبل از وفات محدث قمی، مقداری آب سیب برایش آوردند. دخترکی خردسال از سادات در منزل آن مرحوم بود. محدث می گویند: اول بدهید این دختر بچه علویه از آن بنوشد. بعد به من بدهید! اطرافیان هم ابتدا آب سیب را به دخترک دادند تا قدری نوشید، سپس محدث باقیمانده را به نیت استشفا سرکشید!»

دکتر حاج حسن توکلی نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم. میدان فردوسی یا پیشتر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی آمد بالا، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم دیدم همه زن هستند، همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع و جور کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام، این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند!
با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ (رجبعلی خیاط)بروم ولی از ماشین که پیاده شدم رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: «دیدید که همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»
بعد گفت: «وقتی مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود، ولی محبت امیرالمومنین(علیه السلام) باعث نجات می شود».
«چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چه را دیگران نمی شوند.»


مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله سید محمدهادی میلانی رحمه الله فرمودند:
من برای یکی از مسائل اعتقادی از فلسفه 12 دلیل داشتم ولی بر خورد کردم به حدیثی از حضرت امام صادق صلوات الله علیه و آن حدیث را روی سرم گذاشتم و 12 دلیل را کنار! رحمت الله علیه این را می گویند ادب یک فقیه، این را می گویند ادب تشیع، فیلسوف، عارف. وقتی به کلمات چهارده معصوم صلوات الله علیهم اجمعین می رسد چگونه تواضع می کنند.
آیت الله العظمی حکیم قدس سره از علمای بزرگ و مراجع بنام تقلید بود که سالها زعامت حوزه کهنسال نجف را به عهده داشت و در راه نگهبانی از دین خدا رنجها به جان خرید.
آیت الله سید عباس کاشانی حائری در مورد حضرت ابوالفضل علیه السلام و سرداب و قبر مطهرش داستانی را در خدمت این مرجع بزرگوار مشاهده کرده که اینگونه نقل کرده است :
« روزی در بیت آیت الله حکیم بودم که کلیدار آستان مقدس حضرت ابوالفضل علیه السلام تلفن کرد و گفت: « سرداب مقدس حضرت ابوالفضل علیه السلام را آب گرفته و بیم آن می رود که ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نیز آسیب کلی وارد شود شما کاری بکنید.»
آیت الله حکیم فرمودند: « من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد.»
آنگاه گروهی از علمای نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رفتیم. آن مرجع بزرگ برای بازدید به طرف سرداب مقدس رفت و ما نیز از پی او امدیم اما همین که چند پله پایین رفتند دیدم نشست و با صدای بسیار بلند که تا آن روز ندیده بودم شروع به گریه کرد.
همه شگفت زده و هراسان شدیم که چه شده است؟
من گردن کشیدم و دیدم شگفتا منظره عجیبی است که مرا هم گریان ساخت. منظره این بود :
که دیدم قبر شریف ابوالفضل علیه السلام در میان آب بسان جایی که از هر سو به وسیله دیوار بتونی بسیار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد اما آب آن را نمی گیرد درست همانند قبر سالارش حسین علیه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوی قبر پیش روی نکرد و آنجا را حایر حسینی نامیدند. سلام خدا بر او و سالارش حسین علیه السلام.

1. حال عنایت شده از امیرالمؤمنین علیه السلام

علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی داستانی از قول استادش مرحوم آیت الله آقا سید جمال الدین گلپایگانی(ره) نقل می کردند که ایشان روزی فرمودند:
« در مرحله ای از مراحل سیر و سلوک، حال عجیبی پیدا کردم. و بدین کیفیت بود که نفس خود را افاضه کننده علم و قدرت و رزق و حیات به جمیع موجودات می دیدم، که هر موجودی از موجودات از من مدد می گیرد و من فیض رساننده به کلیه موجودات و عوالم هستند .
این حال من بود، و از طرفی علماً و اجمالاً نیز می دانستم که این حال صحیح نیست، چون خداوند جل و علا مبدأ همه خیرات است، و افاضه کننده رحمت و وجود به همه موجودات .
چند شبانه روز این حال طول کشید، هر چه به حرم مطهر حضرت امیر المؤمونین علیه السلام مشرف شدم و در باطن تقاضای گشایش نمودم سودی نبخشید، تصمیم گرفتم به کاظمین مشرف شوم، و آن حضرت را شفیع قرار دهم، تا خداوند متعال مرا از این ورطه نجات دهد.
هوا سرد بود، به سوی مرقد مطهر حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام از نجف عازم کاظمین شدم یکسره به حرم مطهر مشرف شدم، هوا سرد و فرشهای جلوی ضریح را برداشته بودند، سر خود را در مقابل ضریح روی سنگهای مرمر گذاشتم و آنقدر گریه کردم که آب چشم من بر روی سنگهای مرمر جاری شد.
هنوز سر از زمین برنداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد و فهمیدم که من کیستم؟ من چیستم؟
من ذره ای هم نیستم من به قدر پر کاهی قدرت ندارم. اینها همه مال خدا است و بس، و اوست فیاض علی الاطلاق، و اوست حیّ و حیات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزی رساننده، و نفس من یک دریچه و آیتی است از ظهور آن نور علی الاطلاق.
در این حال برخاستم، و زیارت و نماز را بجای آوردم و به نجف اشرف مراجعت کردم و چند شبانه روز باز خدا را فیاض و حیّ و قادر در تمام عوالم می دیدم، تا یکبار که به حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شدم در وقت مراجعت به منزل در میان کوچه حالتی دست داد که از توصیف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم، و قدرت بر حرکت نداشتم، این یک حالی بود که امیرالمرمنین علیه السلام مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام عالیتر و دقیق تر بود و آن حال مقدمه این حال بود. »
اینها همه شواهد زنده ایست از شفاعت آن سروران و امامان علیهم السلام ولی البته باید محکم گرفت و دست بر نداشت، و مانند مرحوم آقا سید جمال الدین سر مسکنت و مذلت در آستانشان فرود آورد. تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند.

2. دیدن صور برزخیه

آن عارف بزرگ و متقی می فرمود:
« من وقتی از اصفهان به نجف اشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را بصورتهای برزخی خودشان می دیدم بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم.
یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم، از امیر المؤمنین علیه السلام خواستم که این حال را از من بگیرد، من طاقت ندارم، آن حضرت علیه السلام هم این حال را از من گرفت و از آن پس مردم را بصورتهای عادی می دیدم. »

3. مشاهده عذاب میت

مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود:
« من در دوران جوانی که در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان قشقایی درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و آنها مربی من بودند.
به من دستور داده بودند که شبهای پنج شنبه و شبهای جمعه در بیرون اصفهان به قبرستان تخت فولاد بروم و قدری در عالم مرگ و ارواح، عبادت و تفکر کنم. عادت من این بود که شبهای پنج شنبه و جمعه به قبرستان تخت فولاد می رفتم. و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت می کردم و تفکر می نمودم و بعد از آن چند ساعتی استراحت نموده، و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن به اصفهان بر می گشتم .
شبی از شبهای زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف هم می آمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم.
خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم، در این حال در مقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند .
شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شد تا آنها صبح بیایند و جنازه را دفن نمایند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قاری قرآن هم مشغول تلاوت شد.
من همین که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن آن مرده شدند.
چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به سوی آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد.
نمی دانم اهل چه معصیتی بود؟ از حاکمان جائر و ظالم بود که این طور مستحق عذاب بود؟ و ابداً قاری قرآن اطلاعی نداشت، آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.
من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم می لرزید، رنگم پرید و هر چه به صاحب مقبره ( قاری قرآن) اشاره می کردم که در را باز کن من می خواهم بیرون بروم، او نمی فهمید، هر چه می خواستم به او بگویم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد.
بالاخره به او فهماندم که چفت در را باز کن، من می خواهم بروم. گفت: آقا هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده و در راه گرگ است تو را می درد. هر چه می خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد به ناچار خود را به در اتاق کشاندم، در را باز کردم و خارج شدم.
تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی رفتم و چندین بار به زمین خوردم، رفتم در حجره و یک هفته مریض بودم.
مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان می آمدند حجره و عیادت می کردند و به من دوا می دادند. جهانگیر خان برای من کباب باد می زد و به زور به حلق من فرو می برد تا کم کم قدری قوت گرفتم. »

4. بیرون آمدن دو پرتو نور از چشمان آیت الله گلپایگانی

آیت الله شیخ جواد کربلایی فرمودند:
« آقای بهجت حدود 30، 40 سال پیش یا بیشتر یک وقتی صحبت ایشان ( آیت الله آقا سیدجمال الدین گلپایگانی ) را می فرمودند، نقل کردند که :
یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء دیدم ایشان (آیت الله گلپایگانی) می خواهند به وادی السلام بروند. من هم همراه ایشان راه افتادم.
حالا هر دو ساکت بودند و حرفی نمی زدند و مشغول ذکر بودند در این تاریکی در وادی السلام سر یک سقیفه ای که آنجاها هست یک گوشه ای نشستیم.
در آن تاریکی ایشان (مرحوم آیت الله گلپایگانی) مشغول ذکر بودند. یک دفعه دیدم که از دو تا چشمهای ایشان مثل دو لوله نور بیرون زد. و تمام آن فضا را روشن کرد.
هیچ حرفی هم با هم نداشتیم او مشغول خودش بود. و دوباره برگشتیم و به منزل رفتیم. »

                        

                                                      مأخذ: جمال عرفان


مرحوم حضرت آیة اللّه العظمی آقای بروجردی مرجع وقت جهان تشیع (رض) در آن زمانی که در شهرستان بروجرد بودند نذر کردند که اگر خشم و عصبانیت خود را کنترل نکنند و به افراد تندی نمایند یکسال روزه بگیرند. یک روز هنگام مباحثه علمی با یکی از شاگردان خود به خاطر این که آن شاگرد مطالب غیرمنطقی و بی ارتباط با موضوع بحث می گفت طاقت نیاوردند و نسبت به او تندی نمودند. و در این جا بود که نذر آقای بروجردی شکسته شد. بعد یک سال روزه گرفتند تا نذر خود را اداء کنند. در این جا به یاد این سخن حضرت امام زین العابدین علیه السلام افتادم ، که در مقام دعا خطاب به پروردگار متعال می فرماید: پروردگار! مقام مرا در میان مردم بالا مبر مگر آن که به همان اندازه ، مقامم را نزد خودم پایین آور .(صحیفه سجادیه دعای مکارم الاخلاق)

علما , • نظر
در آذرماه 1360 توفیق خلوتی نصیبم شده بود و حال و هوای دیگری پیدا کرده بودم.
روزی که سرگرم مطالعه و بررسی اشعار آیینی شعرای شیعی بودم، ناگهان به ذهنم این مسأله خطور پیدا کرد که هنوز مجموعه قابل مقبولی از اشعار برگزیده «علوی» در اختیار شیفتگان مولا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام قرار نگرفته و بسیار به جاست از فرصتی که دست داده استفاده نموده و این خلأ ملموس را در حد توانی که دارم پر کنم.
در نهایت تصمیم گرفتم این مجموعه را در پنج بخش تنظیم کنم:
الف- میلاد مولا علی علیه‌السلام
ب- غدیر خم
ج- مناقب مولا علی علیه‌السلام
د – مراثی مولا علی علیه‌السلام
هـ - رباعیات علوی
و بلافاصله ذهنم به این نکته معطوف شد که چون انجام این کار صبغه ولایی و الهی دارد و مرا باطناً به این کار واداشته‌اند زیرا از پیش اصلاً پیرامون این مسأله فکر نکرده بودم و کاملاً به صورت ناگهانی و غیر عادی به انجام این مهم سوق داده شده‌ام،
لذا باید اولاً در انتخاب آثار دقت لازم را داشته باشم، ثانیاً طبیعت این گونه امور «حواله»ای اقتضا می‌کند که با حال وضو و توجه به استقبال آن‌ها رفت و به امید آن که این طهارت ظاهری مقدمه‌ای برای طهارت باطنی باشد، باید از توکل به خدا و توسل به مولا علی علیه‌السلام غافل نبود و این مأموریت را به گونه‌ای سامان داد و به پایان برد که خشنودی خدا وامیر مؤمنان علی علیه‌السلام را از پی داشته باشد.
در این اثنا ذهنم به سمت مسأله‌ای رفت که برای من بسیار مغتنم و راه گشا بود و تصمیم گرفتم که یکصد و ده شعر ناب را از میان آثار منظوم شصت و شش تن از شعرای گذشته و حال انتخاب کنم!
و با این کار بود که می‌توانستم به آرزوی دیرینه خود جام، عمل بپوشانم! چون عدد «الله» به حساب ابجدی «66»، و عدد ابجدی نام مبارک «علی» برابر با «110» بود و من با تدوین این مجموعه می‌توانستم به شیفتگان حضرتش بگویم که در واقع این «خدا»ست که ستایشگر«علی» است!
به خاطر دارم که این کار در فاصله زمانی کوتاهی به پایان رسید و روزی که من سرگرم شماره ‌گذاری صفحات کتاب بودم، زنگ خانه به صدا درآمد!
هنگامی که در را باز کردم با چهره بشاش و خندان یکی از مداحان با اخلاص آل‌الله علیه‌السلام روبرو شدم.
پس از سلام و احوال پرسی، گفت:
من حامل پیغامی برای شما هستم و باید بروم!
وقتی که از جریان امر جویا شدم، گفت:
ساعتی پیش در خدمت آقای مجتهدی بودم. ایشان به من فرمودند:
آقاجان! می‌دانید آقای مجاهدی چه کار جالبی کرده‌اند؟!
عرض کردم:
چند روزی است که از ایشان خبر ندارم.
فرمودند:
مجموعه بسیار جالبی از اشعار برگزیده شاعران درباره مولا علی علیه‌السلام فراهم آورده‌اند، و جالب ‌تر این که «110» اثر را از «66» شاعر انتخاب کرده‌اند تا به ما بگویند:
این خداست که مداح « علی (ع) » است!
از ما به ایشان سلام برسانید و بگویید:
آقاجان! عرض ادب شما را پذیرفتند!

در محضر لاهوتیان / جلد دوم - محمد علی مجاهدی


علما , • نظر
برو، دیگر خون دفع نشود !
صدر رشتی که از فضلا و وعاظ مشهد بود نقل نمود:
« مبتلا به مرض بواسیر شدم و خون زیاد از من دفع می شد. ماه محرم نزدیک بود آمدم خدمت حاج شیخ و عرض کردم ماه محرم آمده و من با این کسالت نمی توانم منبر بروم زیرا منبر آلوده می شود.
فرمودند چهارشنبه آخر ماه صفر بیا تا علاج کنم، عرض کردم زندگی من در این دو ماه تأمین می شود چگونه تا آخر ماه صفر صبر نمایم با این کسالت هم که نمیتوانم منبر بروم.
فرمودند: من چه کنم؟ عرض کردم نمیدانم خود دانید با تندی فرمودند:
« برو دیگر خون دفع نشود. »
گفت بعد از آن دیگر سلامتی حاصل و خون دفع نشد. »
اثر نفس شیخ و کرامت خدای مهربان
شخصی نقل می کرد:
« بعد از فوت مرحوم شیخ در تهران در دکان بقالی طفل چند ساله ای را دیدم که بغل پدرش بود خیلی شباهت زیادی به مرحوم شیخ داشت.
جلب نظر مرا کرد و محو او بودم که پدر طفل متوجه شد و علت توجه مرا به طفل پرسید. گفتم شخص بزرگی بود در مشهد به نام مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی و این بچه به شیخ شباهت بسیار دارد.                                                        بقیشو اینجا بخون ...