مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

عیسى (ع) به قومى بگذشت. آنان را نزار و ضعیف دید.     گفت: شما را چه رسیده است که چنین آشفته‏اید؟  گفتند: از بیم عذاب خداى‏تعالى بگداختیم . گفت: حق است بر خداى تعالى که شما را از عذاب خود ایمن کند. و به قومى دیگر بگذشت نزارتر و ضعیف‏تر.گفت: شما را چه رسیده است؟گفتند: آرزوى بهشت ما را بگداخت.  گفت: حق است بر خداى تعالى که شما را به آرزوى خویش رساند. و به قومى دیگر بگذشت از این هر دو قوم،  ضعیف‏تر و نزارتر و روى ایشان از نور مى‏تافت. گفت: شما را چه رسیده است؟  گفتند: ما را دوستى خداى تعالى بگداخت با ایشان نشست و گفت: شمایید مقربان  خداوند مرا به همنشینى با شما فرمان داده است.

  بیت زیر از سعدى است:

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا

حلوا به کسى ده که محبت نچشیده اس

 

برگرفته از کیمیاى سعادت غزالى

آرامگاه غزالی