سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

 

یکى، در پیش بزرگى از فقر خود شکایت مى‏کرد و سخت مى‏نالید . گفت: خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته که نه . دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمى‏کنم.
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مى‏کنى؟
گفت: نه .
گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟
گفت: هرگز .
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است . باز شکایت دارى و گله مى‏کنى؟!بلکه تو حاضر نخواهى بود که حال خویش را با حال بسیارى از مردمان عوض کنى و خود را خوش‏تر و خوش بخت‏تر از بسیارى از انسان‏هاى اطراف خود مى‏بینى . پس آنچه تو را داده‏اند، بسى بیش‏تر از آن است که دیگران را داده‏اند و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت بیش‏ترى هستى!

                                                                                                                                         - برگرفته از: غزالى، کیمیاى سعادت، ج 2، ص 380 .

کیمیای سعادت