سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

 یک حسی است که نام ندارد باید حسش کنی تا درک شود | یک حسی مثل الانِ من| شبیه همان حسِّ کوبیدن سر به یک چیزی! |مثل یک گیجی گذرا ی نا مفهموم |مثل بهت ِ بعد از تماشای یک فیلم سینمایی !!!

*«وَ أَمَاتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنَایَتِی فَأَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ»
جنایت بزرگ من ، دلَ م را به مرگ کشیده ...

«لَیْتَ شِعْرِی أَ لِلشَّقَاءِ وَلَدَتْنِی أُمِّی أَمْ لِلْعَنَاءِ رَبَّتْنِی»
کاش مى دانستم که آیا مادرم مرا براى بدبختى به دنیا آورده یا براى رنج پروریده،
اگر چنین است کاش مرا نزاده و نپرورانده بود...

مناجات الخائفین