سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
در احوال شیخ على قمى قدس سره (معروف به زاهد قمى) آورده‏اند که ایشان حتى نوع خوراک روزانه خود را نیز بر خانواده‏اش تحمیل نمى‏کرد. مثلاً اگر قرار بود یک یا دو بادمجان بخورد، خودش آنها را مى‏شست و با پوست خرد مى‏کرد و هنگامى که خانواده‏اش دیگ بار مى‏گذاشتند، آن‏را درون دیگ مى‏ریخت. روشن است که این تکه‏هاى بادمجان که با پوست خرد شده بود، از بقیه بادمجان‏هایى که براى خانواده بود، کاملاً تمایز داشت.
«متأسفانه بعضى به گمان خود اهل زهد و پارسایى‏اند، ولى با افعال ضد دینى خود به گونه‏اى عمل مى‏کنند که آب خوش از گلوى خانواده و افراد تحت تکفل‏شان پایین نرود».

برای ادامه مطلب اینجا
مرحوم شریف رازی نقل می کند :آیت الله حائری یزدی
آیت الله حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود.
از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر و خاندانش ، به ویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود که زبانزد خاص و عام بود.
این ارادت به گونه ای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود از سوی آن جناب دستور داشت همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام را نماید و آنگاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز می کرد.
دهه محرم مجلس سوگواری داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسین علیه السلام گِل بر چهره و پیشانی می مالید و جلو دسته عزاداری علما حرکت می کرد.
از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین علیه السلام و دلیل آن پرسیدند که در پاسخ فرمود: « من هر چه دارم از آن گرامی است.» و آنگاه یکی از کرامتهای آن حضرت در مورد خودش را بدین صورت شرح داد. :
هنگامی که در کربلا بودم شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: « شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت.»
از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما بدان توجه زیادی نکردم. شب سه شنبه بود که این خواب را دیدم ، روز سه شنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنج شنبه که تعطیل بود با برخی از دوستان به باغ معروف « سید جواد کلیدار» در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم.                       

  برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیروقت به منزل می آیند، در منزل که می رسند، متوجه می شوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطمیرزا جواد آقا تهرانی ر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه می مانند و تا اذان صبح همانجا قدم می زنند.هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می کند چرا زنگ نزدید؟
ایشان می گویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد!نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا می بینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز می کنند می بینند که آقا آنجا منتظرند. کسیکه مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسیکه مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید. 
  

برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

ایت الله خمینی(رحمه الله) در تحریر الوسیله مسأله ای به این مضمون دارند که هر کس بیدار شد و دید آفتاب همین الان زده است و نماز صبح او قضا شده است ولی وسیله ای دارد مثلاً هواپیمایی دارد، می تواند از آن استفاده کند، واجب است که سوار شود و برود جایی که آفتاب نزده مثل آنکارا، پایتخت ترکیه و نمازش را بخواند و برگردد. حالا چقدر پول سوخت هواپیما است، چقدر مشکلات و هماهنگی ها نیاز دارد. بماند، ببین اهمیت نماز را که چقدر مهم است
           برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

یک وقت مرحوم آقا سید مرتضى کشمیرى دید عده اى مى خواهند داخل یکى از حجره هاى مسجد کوفه شوند ولى در آن قفل است و کلید در دستشان نیست ، و با هم صحبت مى کنند که اگر کسى نام مادر حضرت موسى ( علیه السلام ) را بگوید: قفل باز مى شود . ایشان نزدیک آمد و فرمود: مادر من از مادر موسى ( علیه السلام ) افضل است و گفت : یا فاطمه و دست برد و قفل را بدون کلید باز کرد!
البته ما چنین کارى را نمى کنیم ، هر چند به عظمت و برترى حضرت زهرا ( علیها السلام ) بر تمام زنان یقین داریم ، چرا که شرمنده مى شویم .اگر خدا بصیرت ندهد انسان از قبیل (اولئک کالانعام بل هم اضل )؛ (آنان همانند چارپایان هستند، بلکه از آن ها نیز گمراه ترند) مى شود. با این که این همه عجایب و غرایب و کرامات از علما ظاهر شده به گونه اى که گویا ما خود آن ها را دیده ایم ، ولى هیچ در ما اثر نمى کند.                                 
   
برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
آقای حاج حبیب نانوا می‌گفتند:شیخ جعفر مجتهدی
هنگامی که آقای مجتهدی از عراق به مشهد آمده بودند و در منزل ما بسر می‌بردند: مدت سه ماه غذای ایشان فقط یک لیوان آب خربزه بود و به غیر از آن هیچ غذایی میل نکردند و در طی این مدت بارها می‌دیدم که ایشان ساعتها بدون کوچکترین حرکتی مثل مرده روی زمین افتاده‌اند و حتی نفس هم نمی‌کشند. اما جرأت نمی‌کردم جلو بروم!!
یک روز که این حالت مدت زیادی طول کشید، جلو رفتم و دیدم ایشان مرده‌اند! من که وحشت زده شده بودم، سراسیمه به بیرون دویدم که بگویم آقا مرده‌اند؛ یکمرتبه ایشان بلند شدند و به حالت عادی بازگشتند!!
آنگاه فرمودند:
آقا حبیب، آقا جان، نترسید، روح ما را به بالا می‌برند و صیقل می‌دهند و بر می‌گردانند، شما اصلاً ناراحت نباشید.
                                                            برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
جناب استاد می فرماید: روزی شیخ با عده ای از شاگردانشان به باغ دولت آباد در نزدیکی حرم حضرت عبدالعظیم(ع) رفته بودند در نزدیکی آنجا عده ای جوان مشغول لهو و لعب و تنبک زدن و رقصیدن بودند ایشان از باب امر به معروف و نهی از منکر پیغام دادند که چون این کار منکر است لذا آن را ترک کنید و ساکت باشید ولی آنها گوش ندادند در میان آنها شخص تنبک زنی بود که مجلس را گرم می کرد و بقیه افراد مشغول لهو ولعب بودند، مرحوم شیخ جوان تنبک زن را نفرین کرد که خدایا همان طور که او دل ما را به درد آورد دلش را به درد بیاور. فردای آن روز وقتی ایشان به درس رفتند شخصی آمد و گفت: آقا پسری که شما نفرینش کردید از دیشب تاکنون به دل دردی شدید مبتلا شده به حدی که دکترها نمی توانند درد او را ساکت نمایند، و همچنان آه و ناله می کند و ظاهراً به خاطر این است که شما را ناراحت کرده است، لذا استدعا داریم که شما از او راضی شوید. مرحوم شیخ هم فرمودند: ما او را بخشیدیم و با این جمله بلافاصله آن جوان خوب شد.
                                                                برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
علما , • نظر
نقل مى‏کنند واعظى در محضر میرزاى بزرگ (شیرازى) روضه حضرت زینب علیها السلام را مى‏خواند. وقتى به این جمله رسید که: «أُدْخِلَت على ابن زیاد و علیها أرذل ثیابها؛ او (حضرت زینب علیها السلام) را بر ابن زیاد وارد کردند در حالى که پست‏ترین جامه‏ها بر تن داشت». مرحوم میرزا گفته بود: بقیه روضه را نخوان، بگذار گریه کنیم و حق این روضه ادا شود، سپس بقیه روضه را بخوان.
«این روضه که حضرت زینب علیها السلام، دخت امیر مؤمنان على علیه السلام و اخت العباس علیه السلام را در مجلس امثال یزید و ابن زیادِ شراب‏خوار و میمون باز وارد کنند آن چنان سنگین و جان سوز است که اگر آزاد مردى از سنگینى چنین مصیبتى جان دهد، واقعه‏اى شگفت نیست».
                                                   برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
علما , • نظر
یکى از علماى مشهد به نام شیخ کاظم قزوینى، در اصفهان درس مى‏خواند. مدتى در اصفهان قحطى شد. پول بود، اما چیزى براى خریدن وجود نداشت. مدتى دنبال این بود که چیزى به دست آورد و با آن شکم خود را سیر کندحضرت آیت الله العظمی سید صادق شیرازی . شنید در اطراف شهر شترى را نحر کرده‏اند. خود را به آن‏جا رسانید و توانست مقدارى از آن گوشت بخرد و با خود بیاورد. با خوشحالى گوشت را زیر عبایش پنهان کرد و به طرف مدرسه به راه افتاد، در حالى که گرسنگى به او فشار مى‏آورد.
در بین راه چشمش به مردى افتاد که کنار خیابان بى‏حال بر دیوارى تکیه کرده و سر بچه‏هایش را که نیمه جانى بیش نداشتند روى زانو گذاشته بود. آن مرد با دیدن شیخ از او کمک خواست و به بچه‏هایش اشاره کرد که یعنى از گرسنگى دارند جان مى‏دهند. به آسمان اشاره کرد که یعنى خدا را در نظر داشته باش. شیخ فورا به مدرسه رفت و مقدارى گوشت پخت و نزد آنها بازگشت. دید رنگ و روى بچه‏ها زرد شده و دیگر رمقى ندارند. گوشت را به آن مرد داد و او هم دهان بچه‏ها را باز مى‏کرد و لقمه را با فشار وارد دهان آنها مى‏کرد؛ چون خودشان نمى‏توانستند لقمه را در دهان بگذارند.
چند لحظه بعد قدرى چشم بچه‏ها باز شد و به حال آمدند. بقیه گوشت را هم به آنها داد. از این‏که دید بچه‏ها جان تازه‏اى یافته و سر حال شده‏اند خوشحال شد و خدا را شکر کرد. در حالى که خود نیز از گرسنگى رمقى نداشت به حجره برگشت. ناگهان پیرمردى که پیش از این هرگز او را ندیده بود و بعدا هم ندید، بقچه‏اى آورد و در مقابل او بر زمین گذاشت و گفت این بقچه مال شماست. پرسید: از طرف چه کسى؟ پیرمرد نگاهى به آسمان کرد؛ یعنى از طرف خداست، و رفت. بقچه را باز کرد، دید درون آن تعدادى نان روغن زده معطر و گرم هست. نان‏ها را برد و با دوستانش خورد. مى‏گفت در طول عمر هیچ وقت چنین غذاى خوشمزه‏اى نخورده بود.
«البته معمولا چنین نیست، و خدا جواب نیکى‏ها را در این دنیا و بى‏درنگ نمى‏دهد؛ چرا که انسان‏ها باید امتحان شوند. اگر فورا جواب نیکى انسان به دستش برسد که دیگر نیکى کردن هنر نیست».
                                               برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

کم نبودند عالمانى که در بزرگ‏سالى، مثلاً سى یا چهل سالگى قدم در مسیر دانش آموزى نهادند. براى مثال سید محسن اعرجى (معروف به محآیت الله شیرازیقق بغدادى و مقدس بغدادى) از این شمار است.
او در تقدس و تدین و نیز علم و تحقیق به مانند مقدس اردبیلى است و امور شگفت آورى از او نقل مى‏کنند. وى کتابى فقهى به نام «وسایل الشیعه» و کتابى اصولى به نام «المحصول» و اثرى رجالى به نام «عدة الرجال» دارد و الحق که در هر سه دانش تبحر کافى داشته است.
شیخ انصارى پیوسته در رسائل خود از «المحصول» نام برده و بدان استناد مى‏کند. نقل است که این فقیه برجسته تا سى‏سالگى خواندن و نوشتن نمى‏دانست ولى به مرحله‏اى رسید که از برجسته‏ترین شاگردان وحید بهبهانى شد.
و نمونه دیگر صاحب ریاض است که آن‏گونه که در احوالات ایشان آورده‏اند، از سى سالگى تحصیل علم را آغاز کرد.
این دو بزرگوار عمرى طولانى - مثلاً نود یا صد سال - نداشتند و با وجود این که از سى‏سالگى دانش آموختند، در پى استقامت و کوشش بى‏امان خود به مدارج بالاى علمى رسیدند.
«این مثال‏ها نشان مى‏دهد که هیچ کس نباید به صرف این‏که به سى سالگى یا چهل سالگى رسیده، از طلب علم یا تحصیل اجتهاد مأیوس شود. بى‏شک خداست که منشأ هر توفیق است، ولى بدون کوشش پى‏گیر، انسان به هیچ هدف بلندى نمى‏رسد».
                                                       برای ادامه مطلب اینجا کلیک کنید